Thursday, January 10, 2008

چگونه با خواندن قرآن عوض شدم 2

هفتة قبل گفتم كه اوُلين و مهمترين سؤالي كه پس از خواندن قرآن برايم مطرح شد اين بود كه چرا با اين همه تأكيدي كه خداوند در قرآن نموده، ما مسلمانان وحدت خود را حفظ نكرده، متفرق و دسته دسته شده ايم؟ چرا ما شيعه هستيم و اكثريتي از مسلمانان سني؟ كدام يك از ما مطابق قرآن و به حقيم و كدام باطل؟ آيا هردو باطليم يا اين كه نه ، هر دو حقيم؟
قبل از اين كه بحثي در اين مورد داشته باشيم خوبست ببينيم دستور اكيد خداوند در اين مورد چيست.
در قرآن مي خوانيم كه خداوند مي فرمايد:

« اي كساني كه ايمان آورده ايد ! آن چنان كه شايستة پرواي از خداست از او پروا كنيد و جز در مسلماني نميريد. و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد و از نعمتي كه خدا بر شما ارزاني داشته است ياد كنيد. آن هنگام كه دشمن يكديگر بوديد و او دلهايتان را به هم مهربان ساخت و به لطف او برادر شديد . و بر لبة پرتگاهي از آتش بوديد، خدا شما را از آن برهانيد. خدا آيات خود را براي شما چنين بيان مي كند ، شايد هدايت يابيد. همانند آن كسان نباشيد كه پس از آنكه آيات روشن خدا برايشان آشكار شد، پراكنده شده، با يكديگر اختلاف ورزيدند. البته براي اينان عذابي بزرگ خواهد بود» آل عمران (3): 102 و 103 و 105 باز مي فرمايد:

« و اين است راه راست من . از آن پيروي كنيد و به راههاي گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا پراكنده مي سازد . اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مي كند. شايد پرهيزگار شويد.» انعام (6) : 153

واقعاً كدام يك از اين فِرَق اسلامي دستور خدا را اجرا كرده و كدام كوتاهي نموده اند؟ به طرفداران پرو پاقرص هريك از آنها كه صحبت كنيد و آيات شفُاف و صريحِ قرآن دراين مورد را برايشان بخوانيد، خواهند گفت: بلي دستور الهي همين است. ولي اضافه مي كنند كه خودشان در مسير اصلي هستند و ديگران از آن مسير جدا شده و فرقة خاصُي درست كرده اند. بايد ديگران بيايند و به آنها بپيوندند. پيش خود گفتم من كه نمي توانم پيروان مذاهب مختلف را متقاعد كنم كه مطابق دستور الهي بايد همگان ريسمان خدا را بچسبند و غير از آن را ملاك كار قرار ندهند. ريسمان خدا چيست ؟ چه چيزي از طرف خدا براي ما بندگانش مانند ريسماني است كه يك سرش به دستگاه الهي وصل، و سر ديگرش در اختيار ما قرارگرفته باشد كه بتوانيم در اقيانوس متلاطم زندگي محكم بدان بچسبيم و خود را از غرق شدن نجات دهيم ؟ آيا جز قرآن چيزي سراغ داريم كه اين خصوصيت را داشته باشد نجات بخش باشد. راهنما باشد؟ يقيناً نه .
به خود گفتم: اگر مي خواهم تحقيقم علمي باشد؛ تحقيقِ اين كه شيعه به حقيقت، يعني به قرآن نزديكتر است يا سني؛ بايد دلائل دو طرف را مطالعه كنم يعني كتابهائي را كه طرفداران هر فرقه نوشته اند بخوانم و بدون تعصب به عنوان يك موضوع علمي به آن بنگرم تا بعد از اطلاعات كافي بتوانم به قضاوت بنشينم و بفهمم كدام يك حقيقت را پيدا كرده يا لااقل به آن نزديكترند. براي توفيق در اين كار بايد زبان عربي را ياد بگيرم چون بيشتر كتابهاي هر دو گروه يا لااقل كتابهاي طرفداران اهل سنت به زبان عربي نوشته شده و محتملاً ترجمة فارسي ندارند. بعد فكركردم و پيش خود گفتم : فرضاً مدتها وقت صرف كردم زبان عربي ياد گرفتم و كلية‌ كتابهاي فارسي و عربي نوشته شده در اين زمينه را مطالعه كردم و مثلاً به اين نتيجه رسيدم كه دلائل طرفداران مذهب شيعه منطقي تر است آيا مي توانم اهل سنت را قانع كنم كه دست از جداشدنشان از شيعه بردارند و يا برعكس اگر برايم مسلم شد كه دلائل منطقي و عقلانيِ اهل سنت براي اثبات اصالت كارشان بيش از شيعيان است، آيا برادران شيعه راه و روش خود را رها مي كنند و به اهل سنت مي پيوندند؟ يقيناً نه. البته براي شخص خودم خوب است كه بتوانم راهم را مطابق دستور الهي با چشم باز انتخاب كنم و نسبت به آن اطمينان داشته باشم. بعد فكر كردم كه اگر فقط شخص خودم برايم مطرح باشد، آيا راه كوتاهتري موجود نيست كه بتوانم زودتر به مرحلة‌ يقين برسم؟
به ما گفته اند كه ابتداي اختلاف بين مسلمانان كه مآلاً موجب ايجاد فرقه هاي سني و شيعه شد بعد از وفات پيامبر و موقع انتخاب خليفه براي رهبري مسلمين بود. طرفداران مذهب شيعه خلافت را حق علي مي دانند و معتقدند كه پيامبر قبل از فوتش در غدير خم به دستور خداوند او را به جانشيني خود منصوب نمود. ولي بلافاصله پس از رحلت آن حضرت هنوز جسد پيامبر به خاك سپرده نشده بود ، سران قوم، حقِ علي را پايمال نمودند و در غياب او ابوبكر را انتخاب كردند. از دلائلي كه براي اثبات حقانيت خود ارائه مي دهند اين كه مي گويند: خداوند دراين مورد آيه مخصوصي نازل كرد و فرمود:

« اي پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن. اگر چنين نكني امر رسالت او را ادا نكرده اي. خدا تو را از مردم حفظ مي كند. يقيناً خدا مردم كافر را هدايت نمي كند» مائده(5): 67

در اين آيه مطلبي كه بدون آوردن حديث و روايت و شأن نزول بطور روشن مي توان ديد اين است كه عبارت : « آنچه را از پروردگارت برتو نازل شده است» تمام نازل شده هاي به پيامبر يعني تمام آيات قرآن را در بر مي گيرد كه نحوة ابلاغ آنها هم به مردم طبق دستور الهي و روال هميشگي پيامبر بايستي به صورت روشن و واضح و كامل و بدون ابهام باشد، نه منظور خاصُ مهمي را آن هم بطور مبهم و در لفافه و به صورت ايماء و اشاره كه در فرهنگ ما ايرانيان بسيار معمول است ، افاده كند.
و حال آن كه مي بينيم شيعيان اين آيه را براي مكلف كردن پيامبر به معرفي حضرت علي به عنوان خلافت و ولايت مسلمين مطرح مي كنند و شاكر[1] در پاورقيِ صفحة 177 قرآنش در موردِ اين آيه مي نويسد:
محمد بلافاصله بلال را فرمان داد كه 124000 مسلماناني را كه جلو رفته يا عقب مانده يا به چپ وراستِ غدير خُم پراكنده بودند، همه را جمع كند. پيامبر مقدس اسلام دست علي را گرفت و از منبر( سكوي وعظ) بالا رفت و او را به جانشينيِ خود و خليفه منصوب كرد و گفت: « علي ولّي كساني است كه من ولّيشان هستم. اي قادر متعال ! دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را. ياري كن كساني كه او را ياري مي كنند و باطل كن اميد كساني را كه به او خيانت مي نمايند » و اضافه مي كند كه در ميان اشخاص مهمّي كه به علي تبريك گفتند،‌ عُمَر بود كه با ستايش به او گفت: تبريك مي گويم اي پسر ابوطالب، تو بر من و هر مؤمني ولّي هستي.
سؤال:
1- آيا اين احتمال وجود دارد كه چون علي با شجاعت و شهامتي كه در تمام جنگها نشان داده و نفرات زيادي از كُفّار را كُشته بود،‌ كمتر طايفه و قبيله اي از تازه مسلمان شده ها بودند كه عزيز يا عزيزاني از آنها به دست علي كُشته نشده باشد. بدين علت با اينكه افراد آن قبائل مسلمان شده بودند،‌ امّا قلباً از علي خوششان نمي آمد. ولي به خاطر اينكه علي داماد و عزيز پيامبر بود، خشم خود را نشان نمي دادند. پيامبر اين موضوع را مي دانست و قبل از وفاتش – با اين اقدام در غدير خُم – براي برطرف كردن كينة آنها و بجايش ايجاد محبت علي در دلهايشان بود كه اعلام كرد:
« فمن كنت مولاه فهذا مولاء يعني عليا. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» يعني: هر كس كه من او را دوست هستم،‌ علي هم او را دوست است. بارالها دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را .
و همين طور كه ملاحظه مي كنيد، پيامبر لغتي را كه براي دوستي بين مردم و خودش و دوستي بين مردم و علي بكار برده است، عيناً همان لغت را براي دوست داشتن خداوند كساني را كه علي را دوست داشته باشند به كار برده است. و آن « وليّ» به معناي دوست است نه به معناي ولايت، ولايتي كه وليّ صغير نسبت به صغير دارد. اين نوع ولايت را نسبت به مردم، فقط خدا دارد و بس. خداوند در اين زمينه به ما مي فرمايد:

« آيا جز خدا را اولياء گرفتند؟ در حالي كه وَليّ خداست و اوست كه مردگان را زنده مي كند و اوست كه به هركاري تواناست. در هرچه اختلاف مي كنيد حُكمش با خداست. اين خداي يكتا صاحبِ من است. بر او توكل كردم و به او روي مي آورم » شوري(42): 9 و10 باز مي فرمايد:
« خدا دشمنان شما را بهتر مي شناسد و ولايت او شما را كفايت خواهد كرد و ياري او شما را بسنده است» نساء(4): 45 باز مي فرمايد:
« آگاه باش كه دين خالص از آنِ خداست. و آنان كه سواي او ديگري را به ولايت گرفتند، گفتند: اينان را از آن رو بندگي مي كنيم تا وسيلة نزديكي ما به خداي يكتا شوند. و خدا در آنچه اختلاف مي كنند ميانشان حُكم خواهد كرد. خدا آن را كه دروغگو و ناسپاس باشد هدايت نمي كند» الزمر (39): 3

2- با توجه به اينكه خداوند نه با كسي رودربايستي دارد و نه هيچگاه موضوع لازمي را پوشيده مي دارد و يا به صورت دو پهلو ارائه مي دهد. كما اينكه مي فرمايد:
« خدا شرم ندارد كه از پشه اي ( كوچك) تا بزرگتر از آن را به مَثَل آرد. . . . .» بقره(2): 26
يا مي فرمايد: « اي كساني كه ايمان آورده ايد، به خانه هاي پيامبر داخل مشويد مگر شما را به خوردن طعامي فرا خوانند، بي آنكه منتظر بنشينيد تا طعام حاضر شود. اگر شما را فراخواندند داخل شويد و چون طعام خورديد پراكنده گرديد. نه آنكه براي سرگرمي سخن آغاز كنيد. هرآينه اين كارها پيامبر را آزار مي دهد و از شما شرم مي دارد . ولي خدا از گفتن حق شرم نمي دارد . . . . . » احزاب (33): 53
و با عنايت مخصوص به همين نوع صراحت آيات الهي در قرآن، آيا مي توانيم خلافت ويا ولايت حضرت علي را مشيّت و دستور الهي بدانيم و حكايت تاريخيِ غدير خُم را براي اثبات نظريّه مان به شهادت بطلبيم. در حالي كه ما بطور قطع و يقين مي دانيم خداوند آيه اي صريح و روشن در اين مورد نازل نكرده است؛ ولي مي بينيم در مورد قضيّة زيد و همسرش كه اهميت كمتري نسبت به تعيين جانشين پيامبر براي مسلمين دارد، با روشني تمام و با آوردن اسم، بيان مي كند و مي فرمايد:
« و تو به آن مرد كه خدا نعمتش داده بود و تو نيز نعمتش داده بودي، گفتي: زنت را براي خود نگه دار واز خداي بترس. در حالي كه در دل خود آنچه را خدا آشكار ساخت مخفي داشته بودي و از مردم مي ترسيدي. حال آنكه خدا از هركس ديگر سزاوارتر بود كه از او بترسي. پس چون زيد از او حاجت خويش بگزارد، ‌به همسري تواش در آورديم تا مؤمنان را در زناشوئي با زنان فرزند خواندگان خود، اگر حاجت خويش از او بگزارده باشند، ‌منعي نباشد. و حُكم خداوند شدني است.» احزاب (33): 37
‌بنا براين آيا ميتوان تصوّر كرد كه خداوند موضوع خلافت مسلمين پس از پيامبر يا به قول شيعيان علاوه بر خلافت، ولايت به آنها را كه از خلافت هم مهمتر است- با آن همه اهميّت اجتماعي كه دارند-‌ در لفافه يا با اشاره و تلويحي بگويد؟ به نظر نمي رسد كه چنين باشد.

3- از همه دلائل ساده تر و در عين حال محكمتر، عكس العمل شخص حضرت علي در برابر واقعة غدير خُم است. با عنايت به اين كه مي دانيم و قبول داريم كه ايشان:
* هيچگاه و به هيچ عنوان دستور خدا و امر پيامبر را ناديده نمي گرفته است.
* بسيار شجاع بوده، از مرگ نمي ترسيده و در اجراي اوامر الهي و رسول بي باكانه و بدون هيچ گونه مصالحه و مصلحت انديشي اقدام مي كرده است.
* با اين كه مطلقاً جاه طلب نبوده و مال و مقامهاي دنيائي در نظرش هيچ ارزشي نداشته، ولي اجراي اوامر الهي و دستورات پيامبر برايش بسيار گرانقدر و ارزشمند بوده است.
اگر تعبير وتفسيري كه از آيه 67 سوره مائده و واقعة‌ غدير خُم توسط شيعيان شده است، درست باشد و حقاً دستور الهي به پيامبر، معرفي و اعلام علي به جانشيني خودش و ولايت و خلافت بر مسلمين بوده است؛ يقيناً علي اوامر الهي و دستور پيامبر را زمين نمي گذاشت و به اين سادگي تسليم انتخاب شدن ابوبكر به خلافت نمي شد. با او بيعت نمي كرد و بعد از او به عُمر بيعت و همكاري صميمانه نمي نمود و بعد از عُمر به عثمان بيعت نمي كرد و فرزندان خودش را براي دفاع از عثمان، در برابر شورشيان به خانه اش نمي فرستاد. و بعد از قتل عثمان لازم نبود مؤمنين آن همه اصرار و التماس كنند تا خلافت را قبول نمايد و جامعة آشفته را سروسامان دهد.
بنابراين كار مشكلي نيست كه قبول كنيم واقعة‌ غدير خُم و خطابة پيامبر فقط به منظور اين بوده است كه خشم و كين بسياري از مسلمانان را نسبت به حضرت علي از دلشان بر كند. و بجايش نهال محبت بنشاند.
ممكن است اين طور گفته شود كه حضرت علي با اين كه خلافت مسلمين پس از پيامبر را حق خود و دستور خدا و رسول مي دانست، ولي وقتي ديد ابوبكر را انتخاب كرده اند،‌ براي حفظ وحدت مسلمين و جلوگيري از هرگونه خطر شقاق و نفاق و خونريزي بين مسلمين، مصلحت دانست از حق خود بگذرد و همكاري نمايد. همان طور كه در خطبة شِقشِقيُه هم اين موضوع را روشن نموده است.

قسمتي ازخطبة شِقشِقيُه[2]:
اميرالمؤمنين در جواب ابن عباس فرمود:
آگاه باش . سوگند به خدا كه پسر ابي قحافه ( ابي بكر ) خلافت را مانند پيراهني پوشيد و حال آنكه مي دانست من براي خلافت مانند قطب وسط آسيا هستم. علوم و معارف از سرچشمة فيض من مانند سيل سرازير مي شود. هيچ پروازكنندة در فضاي علم و دانش به اوج رفعت من نمي رسد. پس جامة خلافت را رها و پهلو از آن تهي نمودم و در كار خود انديشه مي كردم كه آيا بدون دست ، حمله كرده يا آنكه بر تاريكيِ كوري صبر كنم كه در آن پيران را فرسوده ، جوانان را پژمرده و پير ساخته ، مؤمن رنج مي كشد تا بميرد . ديدم صبركردن خردمنديست . پس صبر كردم در حالتي كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم را استخوان گرفته بود ميراث خود را تاراج رفته مي ديدم.[3]

اگر فرض كنيم كه علت اساسي همكاري نزديك حضرت علي با ابوبكر و عُمر و عثمان حفظ وحدت مسلمين بوده است،‌ آيا امروز هم پيروان واقعي او نبايد همان راه آن روز او را انتخاب كنند؟ امروز كه آشكارا مي بينند دشمنان مشتركشان چشم ديدن هيچ يك از گروه هاي مختلفِ مسلمانان جهان را ندارند؟ آيا مطرح كردنِ اين موضوع كه در 1400 پيش حق با علي بوده است يا نه، هيچ يك از مسائلِ امروزيِ مبتلابهِ همةِ مسلمانان را حل مي كند؟ يا بالعكس زمينة نفرت و كينة آنها مخصوصاً نسلِ جوانشان را نسبت بيكديگر فراهم مي آورد و در واقع آب به آسياب دشمنان مشترك مسلمانان مي ريزد. اگر آن روز حضرت علي و طرفدارانش احساس خطر در برابر دشمنانشان مي كردند. و كار حضرت علي را عاقلانه ترين كار مي شناختند ، امروز احساس خطر مسلمانان در برابر دشمنانشان بايد خيلي بيشتر از آن زمان باشد. چون در آن روز مسلمانان از نظر سلاح جنگي با دشمنانشان تقريباً همرديف بودند. همه شان اسب و شمشير و نيزه و سپر و خنجر و امثالهم داشتند. ولي امروز با شكاف بسيار عميقي كه در نوع و تهية امكاناتِ وسائل جنگي بين آنها موجود است، ضعف نسبي شان در برابر دشمنانشان بسيار چشمگيرتر است.
وقتي قرآن را سرمشق كارمان و چوب ميزانة سنجشِ صحّت و سُقم باورها و اعمالمان بدانيم و بدين منظور به آن مراجعه كنيم تا تكليفمان را در اين مورد تعيين نمايد. مي بينيم كه بطور روشن ما را از گفتگو و مجادله در بارة گذشتگان – حتي در مورد پيامبران و مقربان درگاه الهي – منع مي كند و در اين زمينه مي فرمايد:

« آيا مي گوئيد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها يهودي يا نصراني بودند؟ ( با قياس به وضع مورد بحث ما مي شود گفت: آيا مي گوئيد كه ابوبكر و عمر و عثمان و علي و ساير صحابة طراز اول پيامبر، جاه طلب و دروغگو بودند يا حقيقت طلب و فداكار؟ ) بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ كيست ستمكارتر از كسي كه گواهي خود را از خدا پنهان مي كند؟ و خداوند از كارهائي كه مي كنيد غافل نيست. آنان اُمتهائي بودند كه در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنِ آنهاست و آنچه شما مي كنيد از آنِ شماست و شما را از اعمال آنها نمي پرسند.» البقره ( 2 ) : 140 و 141

برادران و خواهران عزيز كاربُرد « حكمت » دوميّن ابزار كار ما، كه خداوند توسط پيامبرش به ما تعليم داده. بقره(2):151 و جمعه(62):2 به ما تكليف مي كند كه اگر هم فرضاً حق با حضرت علي بوده؛ همانند خودش واقع بين باشيم و به هرقيمتي است براي ايجاد اتحاد بين مسلمانان يا لااقل قبول داشتن يكديگر را، چاره انديشي نمائيم. و در اين زمينه تمام تلاشمان براي از بين بردن اختلافات بين مسلمانان باشد و اگر احياناً در اين مورد كاري از دستمان ساخته نيست لااقل كاري نكنيم كه اختلافاتشان زيادتر شود. به تعليمات قرآن هوشيارانه گوش فرادهيم و دقيقاً بدان عمل نمائيم. توجه كنيم كه خداوند مي فرمايد:

« براي شما آئيني مقرركرد، از همان گونه كه به نوح توصيه كرده بود و از آنچه به تو وحي كرده ايم و به ابراهيم و موسي و عيسي توصيه كرده ايم كه دين را برپاي داريد و در آن فرقه فرقه مشويد. تحمل آن چه بدان دعوت مي كنيد بر مُشركان دشوار است. ( توجه كنيد كساني را كه دعوت به اتحاد را رد كنند، مُشرك مي شناسد) خدا هركه را خواهد براي رسالت خود بر مي گزيند و هركه را بدو باز گردد به خود راه مي نمايد. از روي حسد و عداوت فرقه فرقه نشدند، مگر از آن پس كه به دانش دست يافتند. و اگر پروردگار تو از پيش مقرر نكرده بود كه آنها را تا زماني معين مهلت است، بر آنها حكم عذاب مي رفت. و كساني كه بعد از ايشان وارث كتاب خدا شده اند در بارة آن سخت به ترديد افتاده اند.» شوري (42): 13و14 باز مي فرمايد:

« از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و با يكديگر به نزاع بر مخيزيد كه ناتوان شويد و مهابت و قوت شما برود. صبر پيشه گيريد كه خدا همراه صابران است.» انفال(8): 46 باز مي فرمايد:
« تو را با آنها كه دين خويش فرقه فرقه كردند و دسته دسته شدند كاري نيست. كار آنها با خداست. و خدا آنان را به كارهائي كه مي كردند، آگاه مي سازد. بگو: آيا جز الله صاحبي جويم؟ او صاحب هر چيزي است و هر كس تنها كيفر كار خويش را مي بيند. و كسي بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد. سپس بازگشت همة شما به نزد صاحبتان است و او شما را به آن چيزهائي كه در آن اختلاف مي ورزيديد، آگاه مي كند.» انعام (6): 159 و 164 باز مي فرمايد:
« واگر پروردگار تو خواسته بود، همة مردم را يك اُمّت كرده بود، ولي همواره گونه گون خواهند بود» هود(11):118 باز مي فرمايد:
« به او باز گرديد، و از او پروا كنيد ، و نماز بگزاريد و از مشركان مباشيد. از آنان مباشيد كه دين خود را پاره پاره كردند و فرقه فرقه شدند و هر فرقه اي به هرچه داشت دلخوش بود.» الروم (30):31 و 32 باز مي فرمايد:

« و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد و از نعمتي كه خدا بر شما ارزاني داشته است يادكنيد: آن هنگام كه دشمن يكديگر بوديد و او دلهايتان را به هم مهربان ساخت و به لطف او برادر شديد. و بر لبة پرتگاهي از آتش بوديد، خدا شما را از آن برهانيد. خدا آيات خود را براي شما اين چنين بيان مي كند شايد هدايت يابيد. بايد از ميان شما گروهي باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهي از منكر كنند. اينان رستگارانند. همانند آن كسان مباشيد كه پس از آن كه آيات روشن خدا بر آنها آشكار شد، پراكنده گشتند و با يكديگر اختلاف ورزيدند، البته براي اينان عذابي بزرگ خواهد بود» آل عمران (3): 103 الي 105





[1] - مؤسسة جهانيِ خدمات اسلامي در ايران، ترجمة انگليسي قرآني را كه توسط محمد حسين شاكر تهيّه شده بوده است منتشر نموده كه مورد استفادة اين مقاله قرار گرفته. مترجم كه به نظر مي رسد مسلمانِ شيعة اثني عشري است در پاورقي كتابش يقيناً با استفاده از احاديث و روايات مربوطه نسبت به بعضي از آيات اظهار نظرهائي نموده كه توضيحاً در اين مقاله آمده است .

[2] - با توجه به شناختي كه از خلقيات حضرت علي داريم ، بسيار بعيد است كه چنين صحبت هائي واقعاً از او باشد. يعني محال است كه حضرت علي درتمام مدت بين وفات پيامبر و خلافت خودش رياكاري نموده و دودوزه بازي كرده باشد.
[3] - ترجمه و شرح نهج البلاغه به قلم حاج سيد علينقي فيض الاسلام 1351 خطبة سوم صفخة 47 .نهج البلاغه توسط سيُد رضي نوشته شده . سيُد رضي در سال 406 هجري قمري فوت نموده است.

No comments: