خداوند رب جليل در آيه 110 سوره آل عمران(3) خطاب به پيروان صادق حضرت محمد(ص) يعني مؤمنين مي فرمايد:
” شما بهترين اُمتي هستيد كه براي مردم پديدار شدهايد. امر بمعروف و نهي از منكرمي كنيد[2] و به خدا ايمانداريد… . .“
و در آيه 139 همان سوره مي فرمايد: ”سست نشويد و اندوهگين نباشيد. شما برتريد, اگر مؤمنباشيد.“ ملاحظه مي كنيد كه خداوند مؤمنين را بهترين اُمّت مي داند و برتر از ديگران مي شمارد.
ما مسلمانان پيرو حضرت مُحمّد اين آيات را خطاب به خودمان فرض مي كنيم. ولي متأسفانه عملاً ميبينيم كه نه تنها بهترين اُمّت نيستيم، نه تنها برتر از ساير مردم دنيا نيستيم؛ بلكه در بسياري از جهات ازبسياري از مردم جهان بمراتب عقبتريم. هرچه خودمان بياد داريم و هرچه پدرانمان برايمان تعريف كردهاند – يعني در همين قرن اخير– در هر مصافي كه با ديگران داشتهايم، مفتضحانه از خصم شكست خوردهايم. درجنگهاي با روسيه تزاري قسمتهاي زيادي از مناطق مسلماننشين ايران به دست روسها افتاد و رفت كه رفت. و ديديم كه هموطنان مسلمانمان در آن ديار به چه عسرتي گرفتار شدند. در جنگ بينالملل اول امپراطوريعثماني را پارهپاره كردند و اكثر بلاد مسلماننشين براي مدتها مستعمره كشورهاي اروپائي شدند و با اين كه اكنون ظاهرا مستقلند، هنوز روي پاي خود نايستادهاند. امروز هم در چچن و كشمير و الجزاير و لبنان و فلسطين و افغانستان و عراق گرفتار كشتارهاي بيرحمانه غريبه و خودي هستند و حتي در بسياري از كشورهاي اسلامي از بند رسته مستقلميبينيم كه مسلمانان و متدينين، دائما از جهات عديده زير فشارند و در دلهره و اضطراب شديد بسرمي برند.
چرا چنين هستيم؟ با توجه به آياتي كه ذكر كردم نبايد چنين باشيم ولي متأسفانه هستيم. در اين مورد سه فرض ميتوان كرد. فرض اول اينكه بگوئيم آيات فوق كلام خدا نيست. فرض دوم اين كه استغفرالله بگوئيم خداوند بيخود گفته و حرف او صحيح نيست و فرض سوم اينكه بگوئيم شايد ما مسلمانان واقعاً مؤمن نيستيم. چون مخاطب آيات، مؤمنين هستند.
يقيناً مفروضات اول و دوم – لااقلّ از نظرِ ما مسلمانان – نه منطقي است و نه عقلاني و آنها را رد مي كنيم و اما فرضيّه سوّم را موردآزمايش قرارمي دهيم. قبل از آزمايش بايد تعريف مشخصي از مؤمن بودن داشته باشيم تا بتوانيم خود را بيازمائيم كه آيا مؤمن هستيم يا نه.
از نظر قرآن نكته بسيار پراهميت و در عين حال ساده و روشن اين است كه مؤمن بودن را، ايمان به خدايواحد داشتن مي داند. هرجا در قرآن بحثي از مؤمن پيش مي آيد، منظور كسي است كه « لا اله الا الله» و « هوالله احد» را با تمام وجود قبول دارد. يعني باور دارد كه غير از خدا ( الله) هيچ چيز و هيچ كس صاحب آن صفات الهي كه مي دانيم ( خالق و قادر و مهربان و مشکل گشا و صاحب عالم ) نيست. اوست يكتا و بيهمتا. و الا تمام افراد مورد خطاب قرآن، از مشركين و كافرين ومنافقين همه وجود خدا را به عنوان خالق زمين و آسمانها و زندهكننده و روزيدهنده و ميراننده، همه را قبولداشتند. ولي خداوند در قرآن آنها را مؤمن قلمداد نكرده است. چون آنها غير از خدا به كس يا چيز ديگري به عنوان واسطه و وسيله تقرّبِ به خدا اعتقاد داشتند يا حقايق را منكرمي شدند و يا دودوزه بازي مي كردند و مُخلصانه مؤمن نبودند. البته قرآن درباره مؤمنين يعني كساني كه خدا را به وحدانيت قبول دارند و جز او كسي را صاحب آن صفات الهينميدانند، در سوره مؤمنون خصوصياتي ذكر كرده و از كارهائي كه مي كنند نيز بحث مشروحي آورده ولي اساس مؤمن بودن را مُوحّد بودن قرار داده است.
حال با توجه به تعريف مشخصي كه از مؤمن داريم بيائيم كلاه خود را قاضي كنيم و مسلمان بودن يعنيتسليم امر خدا بودن و مؤمن بودن يعني به وحدانيت خدا ايمان داشتن خود را امتحان نمائيم. ببينيم آيا واقعا بجزخدا به كس ديگري ملتجي نميشويم؟ آيا به دستورات خدا عمل مي كنيم؟ اوامر و نواهيش را بموقع اجراميگذاريم؟ نكند مسلمان دوپهلو هستيم. يعني به بعضي از دستورات الهي مؤمن و به برخي كافريم. نكند اساسا هنوز نميدانيم كه دستورات صحيح و تحريف نشده خداوند كدامند؟
پس شايد بهتر باشد براي اطلاع دقيق از اين كه دستوراتِ بما رسيده، واقعاً از كتاب خدا هستند يا نه وتشخيص اين كه مؤمنيم يا نه، مستقيماً به خود قرآن مراجعه كنيم و مانند سنگ محك، باورها و اعمال خود را بادستورات خدا كه در قرآن آمده است، امتحان و كژيها را پيدا كنيم و خود را اصلاح نمائيم.
من شخصاً دقيقاً به همين خاطر بود كه اين كار را اولين دفعه، از 35 سال پيش شروع كردم. آگاهانه و با چشمباز، براي درك دستورات الهي از دست اوّل بدون تحريفهاي تقديري و احتمالي و بدون تفسيرهاي مفسرين. براي امتحان خودم. براي امتحان مسلمانيِ شخص خودم و كسانم.
بعضي از ما ممكن است از محدوده وجود خويش و نزديكانمان فراتر رويم و ميل داشته باشيم بفهميم بطوركلي ما مسلمانان جهان كجاي كارمان خراب است. يعني كدام يك از رفتارهاي فردي و اجتماعيمان مطابقدستورات الهي نيست كه چنين گرفتاريم. ولي آن كار بزرگي است وتحقيقي وسيع لازم دارد كه در اختيار ما نيست. فعلا آنچه در اختيارمان است، شخص خودمان است و بعد، شايد نزديكانمان.
من قرآن را مثل يك كتاب درسي البته با زباني كه مي فهمم يعني فارسي يا انگليسي مي خوانم. ميخواهم قرآن را بفهمم تا امكان تدبّر و تعقّل در آن را داشته باشم و تدبّر و تعقّل را بدين منظور مي خواهم، تا با چشم باز و دانسته بدان عمل كنم. بدين ترتيب قبول دارم كه قبلاً از مسلمان بودن خودم راضينبودم. يعني كه به دنبال گمشدهاي مي گشتم. مي خواستم اعتقادات و عادات و اسلام ارثي خود را با دستوراتالهي، دستورات دست نخورده و تحريف نشده او كه در قرآن آمده است، بسنجم تا به صحت ايمان و اعمالمسلمانيم آن طور كه مورد تأييد خداوند است، واقف شوم. واقف شوم كه اگر كارهايم نقصي دارد، از طريقعلم به موضوع و عمل بدان، رفع نقص كنم. بمنظور اين كه شايد با جلب رضايت خدا قلبم آرام گردد و بتوانم رفع گرفتاری هایم را از او بخواهم.
ممكن است شما هم مثل من به همين خاطر قرآن خواندن را شروع كردهايد. اگر هريك از ما به چنين شك و وسوسهاي دچار نشده بوديم و از آن چه داشتيم صددرصد راضي بوديم، لزومي نداشت كه بيائيم و به قرآنمراجعه كنيم و آن را به زبان مادري بخوانيم تا حتماً و دقيقاً آن را بفهميم و با كارهاي يوميهمان مقايسه نمائيم. اگر با چنين هدفي قرآن خواندن را شروع كردهايم، نبايد – چنانچه احياناً بعضي از آيات قرآن و دستورات مستقيم و بدون خدشه الهي را با آنچه تاكنون از طريق والدينمان يا از بعضي پيشوايان مذهبيمان بنام اسلام يادگرفتهايم، مغاير يافتيم – نگران شويم و بترسيم و از خود بيخود گرديم. ما بدنبال گمشدهمان هستيم. يعني دقيقاً به همين خاطر، اين كار را شروع كردهايم.
براي مثال اگر ساليان درازي بوده است كه از دردي نامشخص رنج مي بردهايم، حال كه تصميم گرفته و به دكتر مراجعه كردهايم و بدن خود را تحت آزمايشات كامل قرار دادهايم، اگر نتيجه بدست آمده نشان ميدهد كه مثلا در كيسه صفراي ما سنگي پيدا شده يا يكي از كليه هاي ما متورم است و يا غده تيروئيد ما خوب كارنميكند؛ نبايد بي تابي كنيم و به دكتر و آزمايشگاه بد بگوئيم كه چرا چنين مطالبي را از كمبودها و بد كار كردن بعضي از اعضاء ما اعلام داشتهاند. برعكس بايد بسيار خوشحال باشيم. خوشحال به اين كه علّت يا علل دردها و ناراحتيهاي مزمن گذشتهمان، دارند پيدا مي شوند.
به همين قياس اگر در ضمن خواندن قرآن، فهميديم كه مثلا فلان كاري را كه تا بحال بنام اسلام و بتصور اينكه دستور الهي است، انجام مي دادهايم؛ درست مغاير با آيات روشن و نص صريح قرآن از آب درآمد، بايد نه تنها ناراحت نشويم، بلكه خوشحال باشيم كه داريم تدريجاً – به ياري خداوند – به نتيجه مطلوب مي رسيم. يعنيكه موفق مي شويم و هرچه زودتر اعتقادات و اعمال خود را با دستورات قرآن اصلاح مي نمائيم و درنتيجه گرفتاري هايمان برطرف مي شوند.
درست است كه هر انساني بطور طبيعي ميل دارد تمام كارهايش بدون اشتباه باشد. و ميل دارد اگر هم احيانا گرفتاري و مشكلي پيدا كرد، گناه آن را به گردن هر كسي كه رسيد – هر كس يا هر چيز ديگري، غير از خودش– بيندازد؛ تا غرور خود را به اينكه درست فهميده بوده است، ارضاء كند. ولي متأسفانه چون اين كار حقيقت ندارد، كارساز نيست و مسألهاش حل نميشود. در واقع خود فريبي ميكند و معايبش باقي مي ماند و شايد هم بدتر شود.
به شك افتادن نسبت به صحّت اعتقادات و اعمال گذشته، بايد اولين عكسالعمل هر انسان حقيقتجو و عاقلي باشد. حضرت ابراهيم كه خداوند او را به دوستي خودش انتخاب نموده و از مقرّبين درگاهشقرار داده و به مُسلمين امر كرده است كه او را به عنوان الگو و مدل زندگي و اُسوه حسنه، يعني سرمشق نيكو، انتخاب كنند؛ همان طور كه در آيات 76 الي 79 سوره انعام حكايتش آمده، بعد از مدتها تفحّص و تحقيق، ستارهاي را به خدائي خود انتخاب كرد و بعد از غروب كردنش به شك افتاد و گفت اين نميتواند صاحب اختيار من باشد. و بعد از آن كه ماه طلوع كرد، گفت: اين است صاحب اختيار من. ولي چون فرو شد، به شك افتاد و گفت: اگر صاحب اختيارم مرا هدايت ننمايد، از گمراهان خواهم بود. چون خورشيد را ديد كه طلوع مي كند، گفت: اين است صاحب اختيار من، اين بزرگتر است. ولي چون غروب كرد، باز هم به شك افتاد و گفت اي قوم من از آنچه شريك خدايش مي دانيد بيزارم. من از روي اخلاص روي بسوي كسي آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است و مناز مُشركان نيستم.
يقينا حضرت ابراهيم – الگو و سرمشق ما – اگر از به شك افتادن نسبت به دانائي ها و اعتقاداتش وحشت مي داشت، هيچگاه جرأت تفحّص و تجسّس براي گمشدهاش نمييافت و در نتيجه به حقيقت نميرسيد. بريدن از سنتهاي گذشته و كنار گذاشتن اعتقادات آباء و اجدادي يقيناً مشكل است. خيلي هم مشكل و دردناك است. ولي براي رسيدن به حقيقت، راهي جز اين نيست. بايد ”جرأت دانستن“ داشت. آن هم دانستني هائي مغاير با دانش هاي قبلي. بايد با پيدا كردن چنين جرأتي وارد صحنه پرمخاطره تحقيق براي رسيدنبه حقيقت شد. ممكن است انسان مدتي در وادي حيرت سرگردان بماند ولي اگر مشتاقانه بسوي درك حقيقت است، خداوند او را ياري مي دهد و به معرفت مي رساند.
اگر ما مسلمانان ارثي – نه تحقيقي – به معتقدات گذشتهمان سخت دلبسته و پايبند هستيم و از آنها كمالرضايت را داريم؛ و اگر از اين كه ممكن است در نتيجه تحقيق و شنيدن مطالب جديد، احتمالاً تزلزلي در باورهاي سنتي مان پيدا شود، وحشت داريم؛ اگر جرأت دانستن و حتي شنيدن مطالبي را كه فرضاً مغاير با سنت هايگذشتهمان درآيد، نداريم؛ بهتر است كه از خواندن قرآن و تدبّر و تعقّل در آن صرفنظر كنيم. چون در تمام طول خواندنِ قرآن، بايد خود را براي ديدن اين قبيل مغايرها آماده كرده باشيم. چرا؟ چون پيشاپيش بدنبال اينبودهايم كه با كمال خلوص و صداقت گمشدهمان را پيدا كنيم. يعني بفهميم چرا ما مسلمانان برخلاف آن كه خداوند وعدهمان كرده است، امنيت و آسايش حتي در زادگاه و وطن خودمان نداريم. چرا بطور نسبي جوامعي عقب افتاده، گرفتار، مُعسِر و پريشانيم.
مطلقاً نبايد نگران باشيم و يا در دلهره و اضطراب بسر بريم كه مبادا روشن شود كه دستورات الهي مسطوردر قرآن مغاير با اعتقادات آباء و اجداديمان مي باشند. از كجا، شايد علتالعلل تمام گرفتاري هايمان همين ها هستند. همين ها هستند كه ما به دنبالشان در تكاپو مي باشيم. بايد جرأت دانستن حقايق را داشته باشيم .”جرأت دانستن“
خداوند مي فرمايد: ” و بدينگونه در هيچ شهري پيش از تو هشداردهندهاي نفرستاديم مگر آن كه خوشگذرانان آنجا گفتند: پدرانمان را بر آئيني يافتيم و به آنها اقتدا ميكنيم. گفت: هرچند هدايت كنندهتر از آنچه پدران خود را برآن يافتهايد برايتان بياورم؟ گفتند: ما به آنچه بدان فرستاده شدهايد كافريم. پس, از آنان انتقام گرفتيم. بنگر كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است. وچون ابراهيم به پدر خود و قومش گفت: من واقعاً از آنچه مي پرستيد بيزارم مگر آن كه مرا آفريده است، راهنمائيم كند. او (ابراهيم) آن را در پي خود، سخني جاويدان كرد تا باشد كه آنان (به توحيد) بازگردند. “ زخرف (43) : 23 الي 28
خداوند كه خالق همه ما و عالِمترين فرد به اعمال ماست، ميفرمايد:
” هرمصيبتي بشما برسد، بخاطر كارهائي است كه خود كردهايد و خدا بسياري از گناهان رامي بخشد“ شوري (42) :30 يعني كه تماممصيبت هايمان الزاماً تنبيهي از طرف خداوند، بخاطر گناهان تقديريمان نيست. چون خداوند بسياري از آنها راميبخشد. معمولاً بدبختي ها، غم ها، عُسرت ها و بطوركلي ابتلائات اجتماعات بشري، چيزهائي است كه در نتيجه انحراف از مسيرحق بوجود مي آيد و عكسالعمل طبيعي اعمال خودمان است. مانند دست زدن به آتش كه نتيجه قهريش سوختن است.
قرآن درست مانند كتابچهاي كه سازنده اتومبيل همراه متاعش مي فرستد تا خريداران بدانند چگونه ازاتومبيلشان مراقبت كنند؛ به ابناء بشرمي گويد كه چه بكنند و چه نكنند تا از مسير طبيعي خارج و مبتلا بهگرفتاري هاي اجتماعي نگردند. يقيناً توجه عميق به اين نكات و عمل كردن دقيق به آنها كوتاهترين و اساسيترين راه براي جلوگيري از انحرافات بلاخيز است.
من نميگويم سمندر باش يا پروانه باش گر به فكر سوختن افتادهاي مردانه باش
من نميگويم قرآن بخوانيد يا نخوانيد. تصميم با خود شماست . فقط مي گويم اگر تصميم گرفتهايد كه قرآنبخوانيد و طبق دستور خودش، هرچه بيشتر كه برايتان ميسر است، بخوانيد. و بدين خاطر اينجا جمع مي شويد و حتي در منازل خود به قرآن مراجعه مي نمايند، تا به حقايق دست نخورده فرامين الهي، بدون واسطه، دست يابيد؛ واقعاً صميمانه و با خلوص، يعني با صداقت كامل و با تمام وجود، اين كار را بكنيد. و برايموفقيت در اين راه جرأت دانستن داشته باشيد. دانستن حقيقت و واقعيت، ولو تلخ، ولو مغاير با اعتقادات قبليتان، ولو مغاير با باورهاي كسان و آباء و اجدادتان و بطور كلي ولو مغاير با آنچه تا بحال شنيده بودهايد، باشد. يقيناً در قبول و يا رد هر موضوع تازهاي مخيّريد ولي جرأت شنيدن و دانستن آن را داشته باشيد. و اگر نميخواهيد و ترس و واهمه داريد از اين كه آنچه را بنام معتقدات ديني كه تمام عمر در ذهنتان داشتهايد، متزلزل ببينيد قرآنخواندن را كنار بگذاريد و به آنچه داريد، بسنده كنيد.
قرآن خواندن و درك اوامر واقعي الهي، راهي است مستقيم و بدون اعوجاج. راهي است آسان ودقيقاً متناسب با فطرت انسان. خداوند خودش در سوره القمر (54) آيات 17 و 22 و 32 و 40 چهارمرتبه فرموده است :
” قرآن را براي ياد گرفتن آسان ساختيم. آيا پند پذيري هست؟ “
ولي البته و صدالبته، مثل هر كار خوبي صبر و حوصله مي خواهد. جرأت شنيدن مي خواهد و جرأت دانستن. اين بود اولين پيشنياز براي خواندن قرآن توأم با تدبّر درآن.
و اما دوميّن پيشنياز براي توفيق در خواندن قرآن و سعادت لمس و درك حقايق آن، قبول خداوند عالميان به وحدانيت است. اگر در پس مغزمان غير از خدا، كسي يا چيزي را مُشكلگشا و برآورنده حاجات خود مي دانيم و آنچه را معمولاً در زندگي بايد از خدا بخواهيم از او مي طلبيم و دست نياز بسوي او دراز مي كنيم. اگر هنوز فكر مي كنيم، غير از خدا به كسي يا چيزي در زمين و آسمان ها مي توانيم توسل جوئيم و او را شفيع و وسيلهاي براي تقرب به خدا قرار دهيم و اگر هنوز از اين قبيل افكار و رسوبات ذهني گذشته در مغزمان باقياست و از آنها پاك نشدهايم، قادر نخواهيم بود حقايق قرآن را درك كنيم. و خواندن قرآن ممكن است بجاي هدايت – خداي نخواسته – ما را به ضلالت بكشاند.
اولين پيام تمام پيامبران خدا به مردم عصرخودشان اين بود كه از شِرك پاك شوند. پيامبران مي گفتند: اي مردم، جز خداي يكتاي واحد يعني غیر از الله همان خالق و صاحب تمام كائنات، معبود ديگري را نخوانيد. قرآن در اين مورد مي گويد:
” براستي نوح را بسوي قومش فرستاديم، گفت: من براي شما بيم دهندهاي آشكارم كه جز خداي يكتا را بندگي نكنيد. زيرا از عذاب روز دشوار قيامت بر شما بيمناكم“. هود (11) : 25 و 26 .
و در آيه 50 همين سوره مي فرمايد : ” و بر قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم. گفت: اي قوم من خداييكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست . . . . “
و در آيه 61 همين سوره مي فرمايد: ” و برقوم ثمود، برادرشانصالح را فرستاديم. گفت: اي قوم من، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست. اوست كه شما را از زمينپديد آورده و خواسته است كه در آن آباداني كنيد. از او طلب مغفرت كنيد و بدرگاهش توبه نمائيد پروردگارم نزديك و اجابت كننده است“.
و در آيه 84 همين سوره مي فرمايد: ” و بر مردم مَديَن برادشان شُعيب را. گفت: اي قوممن، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را هيچ معبودي جز او نيست و در پيمانه و ترازو نقصان نكنيد. اينك شما رادر نعمت مي بينم و از روزي كه عذابش شما را فرو گيرد مي ترسم.“
از حكايات ديگر قرآن خيلي خوب برميآيد كه تمام پيامبران خدا بدون استثناء همين دستور الهي را، اوّلين دستور كارشان قرار داده بودند. و اولين پيام آخرين پيامبر خدا هم همين امر الهي بود كه فرمود:
« قولوا لااله الاالله تفلحوا» ( بگوئيد غير از خداي يكتا معبودي نيست تا رستگار شويد)
خداوند در آيه 151 سوره بقره فرموده است:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات مارا برايتان تلاوت ميكند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما می آموزد. و آنچه را كه نميدانستيد بشما ياد مي دهد“.
همينطور كه ملاحظه مي فرمائيد، قبل ازآموختن كتاب و حكمت، يعني قبل از تعليم بكن و نكنهاي الهي، قبل از تعليم تلك حدود الله ها و ُكتب عليكم ها و قبل از تعليم اين كه چطور بايد با استفاده از حكمت يعني استدلال منطقي و كاربرد عقل، مسائل زندگي را حل و فصل كنند؛ علاقهمندان به اسلام، يعني كساني كه براي درك حقيقت بسوي پيامبرمي آمدند و يا درمجامع عمومي كه تشكيل مي داد حاضر مي شدند و به سخنانش گوش مي دادند، خود را مواجه با برنامه پاكسازي پيامبر مي ديدند. چون تمام تلاش پيامبر در طول سالهاي اول رسالتش اين بود كه مردم را از اعتقادات شرك و بتپرستي پاك كند و اذهان آنها را صاف و شفاف نمايد، تا زمينه آموختن كتاب و حكمت در وجودشان فراهم گردد.
اين سنت الله است. فطرت بشري است كه تغيير نميكند. ذهن انسان بايد اول پاك شود تا مستعد و آماده براي قبولعقيده جديدي گردد. در كشورهاي كمونيستي مخصوصاً در چين با سوءاستفاده از اين واقعيت كه فطريانسانهاست، براي قبولاندن مرام كمونيسم، مردم را بنام انقلاب فرهنگي مغزشوئي مي كردند. يعني كه از افكارسابق خاليشان مي نمودند تا ذهنشان مطالب جديد آنها را بپذيرد. ولي البته انجام اين كارشان چون با زور وترس و شكنجههاي رواني توأم بود و چون مرام كمونيست خود راهي غير طبيعي و مغاير با فطرت انساني بود؛ نميتوانست نتيجه بخش و سازنده و با دوام باشد. بايستي از بين مي رفت كه رفت. ولي اسلام و دستورات الهي، چون بهترين و مناسبترين راه زندگي و جفت و جور با فطرت بشري است؛ روش پاك كردن ذهن مشركين از باورهای قبلی، توسط پيامبر، سازنده بود و برقرار ماند و تا زماني كه اكثر مسلمانان دوباره بطرف انواع مختلف شرك كشانده نشده بودند، يعني تا پنج قرن شكوفائي و پيشرفتهاي شگفتانگيزي را نتيجه داد.
خداوند وقتي مي خواهد در قرآن، عظمت موضوعي را متذكر انسانها شود و اهميت آن را خاطرنشان سازد به يكي يا چند تا از مظاهر طبيعي – يعني از مخلوفات خودش – قسَم ياد ميكند. مثلاً در سوره العصر مي فرمايد:” قسم به زمان، كه: يقيناً انسان در خسران است.“
يا در سوره القلم ميفرمايد:” قسم به قلم و آنچه مي نويسند، كه: تو به فضل پروردگارت مجنون نيستي.“
تنها موردي كه در قرآن خداوند به هفت مظهر طبيعت قسم ياد كرده – و اين خود نشانه اهميّت و برتري موضوع، در نزد خداوند از تمام موارد مشابه است – در مورد پاكي نفس انسان مي باشد. خداوند در سوره الشمس آيات 1 الي10 مي فرمايد:
” قسم به خورشيد و روشنائي صبحگاهش و قسم به ماه چون از پي آن برآيد و قسم به روز كه درخشش آن را آشكارمي كند و قسم به شب كه آن رامي پوشاند و قسم به آسمان و اوكه آنرا برپا كرد و قسم به زمين و او كه آنرا بگسترد وقسم به نفس و او كه تكاملش بخشيد و سپس بديها وپرهيزگارياش را به او الهام نمود، كه: هركس در پاكي آن كوشيد، رستگار شد و هركس در پليدياش فروپوشيد، به تباهي نشست ..“
به هر تقدير دستور الهي، قبول خدا بوحدانيت و بدون شريك بوده است. وحدانيت يعني كه هيچكس و هيچ چيز جز او براي انسان كارساز نيست و هيچ كس جز او و بدون اذن او (بدون اذن او يعني بدونرعايت قوانين و مقررات نازل شده از طرف او) نميتواند براي كسي طلب مغفرت كند و اگر هم بكند مورد قبول او قرار نميگيرد. حال مي خواهد حضرت نوح باشد و براي پسرش طلب مغفرت نمايد، هود(11): 45و46 ياحضرت ابراهيم باشد و براي پدرش آمرزش بطلبد، مريم (19): 47 و شعراء (26): 86 و توبه (9): 114 و ياحضرت محمد باشد و هفتاد مرتبه براي منافقين استغفاركند .توبه (9):80. هيچ كدام پذيرفته نيست. طلب مغفرت حضرت يعقوب برايپسرانش هم بدين دليل مفيد افتاد كه قبلاً خودشان از كارشان پشيمان شده به خطايشان اعتراف كرده بودند. يوسف(12): 91 و برادرشان يوسف – كه چنان بلائي را بسرش آورده بودند – آنها را بخشيده بود. يوسف (12) : 92 و در نزد پدر دل شكسته شان اقرار به گناه كرده و تقاضاي بخشش نموده بودند. يوسف(12): 97 يعني كه حق الله و حقالناس هر دو رارعايت كرده بودند تا شايستگي پيدا كرده و اذن خدا براي مغفرتشان صادر شد.
چه خوب سعدي بزرگوار معلم خردمندمان، حق مطلب را در اين مورد ادا كرده وگفته است:
اگرخداي نباشد زبنده اي خوشنود شفاعت همه پيغمبران ندارد سود
به تمام معني پاك شدن دل از هر چيز غيرخدا و با تمام وجود رسيدن به ايمان مخلصانه و قبول و باور قلبي به وحدانيت خدا، مقدمه و پايه و اساس لازم براي آموختن قرآن و حكمت است. اينجاست كه مي توانيم دو باره توجه كاملتري به همان آيه قرآن بنمائيم كه مي فرمايد:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات ما را برايتان تلاوت مي كند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما مي آموزد و آنچه را كه نميدانستيد بشما ياد مي دهد“.
اگر كسي هنوز رسوبات ذهني غيرتوحيدي از مغزش پاك نشده باشد و خدا را آن طوري كه شايسته است به وحدانيت نشناخته باشد، و هنوز در عمق باورش، غير از خدا را در زندگي خود ذيمدخل بداند، نبايد انتظارداشته باشد كه اولاً عاشقانه علاقهاي به خواندن قرآن و تدبّر در آن پيدا نمايد. و ثانياً نبايد اميد داشته باشد كه اگر هم احياناً قرآن بخواند، معناي آن را درك كند. زیرا خداوند در سوره واقعه (56) آيه 79 فرموده است:”جز پاك شدگان بر آن دست ندارند“ اينجاست كه هم آواز با خواجه حافظ شيرازي مي گوئيم:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز
غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
برادران و خواهران عزيز، شما كه عاشقانه به دنبال درك حقيقت، به سوي قرآن آمدهايد. شما كه دست نياز بسوي پروردگارتان دراز كردهايد تا بفهميد كجاي كارهاي زندگيتان لنگ مي زند كه آنرا اصلاح كنيد؛ توجهداشته باشيد كه شيطان در حضور باريتعالي بعد از اين كه بخاطر نافرمانيش از درگاه او رانده شد، چه گفت:
” گفت: مرا تا روز قيامت كه برانگيخته مي شوند مهلت ده. فرمود: تو از مهلت يافتگاني. (شيطان) گفت: به سبب آن كه مرا به بيراهه افكندي، من هم براي (فريفتن) آنان حتماً بر سر صراط مستقيمِ تو به كمينشان مي نشينم. و از پيش و از پس و ازچپ و از راست بر آنها مي تازم و بيشترينشان را شكرگزار نخواهي يافت. فرمود: از اينجا بيرون شو، منفور و مطرود. از كساني كه پيروي تو گزينند و از همه شما جهنم را پر خواهم كرد.“ اعراف (7) : 14 الي 18
ملاحظه كنيد شيطان مي گويد بر سر صراط مستقيم خدا به كمين مي نشيند. صراط مستقيم خدا همان راهي است كه مؤمنين علاقهمندند در آن راه پيش روند تا رضايت خدا را جلب كنند. شيطان كاري به غيرمؤمن ندارد آنها برايش تحصيل حاصلند. در صراط مستقيم به كمين مي نشيند كه خداجويان را منحرف كند و از يكتاپرستي به راه شرك ببرد. چون مي داند كه اگر موفق شود، ديگر خدا آنها را نميبخشد. نساء(4) : 48 و 116 و اگر موفق شود، آنها خود بخود از حريم الهي خارج و پيرو او مي شوند. اعراف(7) : 27و28 و در نتيجه، ديگر دعايشان مستجاب نميشود و اعمالشان باطل و بهشت بر آنها حرام مي گردد. زمر(39) :64-66 و مائده(5): 72 خداوند مي فرمايد:
” اي فرزندان آدم شيطان شما را نفريبد. همچنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند، لباس از تنشانكند تا شرمگاهشان را به ايشان بنماياند. او و قبيلهاش از جائي كه آنها را نميبينيد، شما رامي بينند. ما شياطين را اولياء كساني قرار دادهايم كه ايمان (بوحدانيت خدا) نميآورند و چون كار زشتي كنند، گويند پدران خود رانيز چنين يافتهايم و خدا ما را بدان فرمان داده است. بگو: يقيناً خدا به زشتكاري فرمان نميدهد. چيزهائي بخدا نسبت مي دهيد كه نميدانيد“ اعراف (7) :27 و 28.
ما بندگان خدا، اگر در كنف رحمت او نباشيم، در برابر وساوس شيطان بسيار ضعيفيم. بايد بنا بدستور حق تعالی، به مجردي كه فكري ناپسند به مغزمان خطور كرد، در همان لحظه متوجه شويم كه وسوسه شيطان است و بايد بلافاصله بگوئيم: اعوذ بالله من الشيطن الرجيم( از شيطان رانده شده بخدا پناه مي برم) و در دَم شيطان با تمام قدرت و اختيار، خود و وسوسهاش از نظرمان محو مي شود. در اين مورد خداوند مي فرمايد:
” اگر از شيطان وسوسهاي به تو رسد، به خدا پناه بر. زيرا او شنوا و داناست. كساني كه در حقيقت از خدا پروا دارند، چون از شيطان وسوسهاي به آنها برسد، خدا را ياد مي كنند و در دَم بصيرت مي يابند“ . اعراف(7): 200 و 201
در جمع بندي صحبتها بايد عرض كنم كه بعد از احساس احتياج به دانستن دستورات مستقيم و حقيقيالهي از قرآن، پيشنياز اول براي توفيق درك سخنان حق اين است كه با استعانت از خدا جرأت دانستن پيداكنيم. پيشنياز دوم اين است كه غير از خدا هرچه و هر كه را منبع قدرت يا واسطه و وسيله شفاعت نزد خدا ميدانيم از ذهن خود خارج نمائيم. يعني ذهن خود را پاك و شفاف سازيم و عبارت لاالهالاالله (هيچ معبودي جز خدا نيست) را بمعناي واقعي كلمه قبول و باور كنيم. پيشنياز سوم اينكه قبول و باور داشته باشيم كه قرآن حتماً و يقيناً و بدون ترديد كلام دست نخورده و حفظ شده خداست و با اطمينان كامل بر صحت و اصالتش آنرا بخوانيم و آيات آنرا دقيقاً مورد تدبّر و تعقّل قرار دهيم. بدانيم كه باخواندن قرآن در واقع مُستمع سخنان خدا هستيم. يعني وقتي قرآن مي خوانيم بايد چنين احساس كنيم كه خدا به ما حرف مي زند و نتيجتاً تمام حواس خود را متمركز كنيم و مطالب را جذب نمائيم.
براي اين كه اين سه پيشنياز را از دست ندهيم تا بتوانيم در اين مسافرت طولاني فرحانگيز و موفقيتآميزِ مطالعه قرآن و تدبر در آن، از راه راست يعني صراط مستقيم الهي منحرف نشويم و در عين حال با اغوايشيطان كه مي دانيم در آن راه به كمين نشسته است، باز هم در وادي ضلالت و گمراهي نيفتيم؛ دائماً از خداوند طلب كمك كنيم كه ما را از شر وساوس شياطين انس و جن در پناه خود جاي دهد و قلبهاي ما را بعد از اين كه هدايتمان كرده، دچار تنگي و تمايل به برگشت به قهقرا ننمايد. در اين مورد دستور خودش را پيش خود زمزمه كنيم كه مي فرمايد:
” اي صاحب اختيار ما ! پس از آن كه ما را هدايتكردي، دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتي بر ما ارزاني دار كه يقيناً تو بخشايندهاي.“ آل عمران (3): 8
بدين ترتيب پاك و طيب و طاهر و مجهز به وسائل دفاعي در برابر شيطان رجيم و قومش كه مانع اصلي ما براي رسيدن به مقصود مان هستند، به طرف خواندن قرآن و تدّبر و تعقّل در آن به منظور درك دستورات واقعي الهي براي كاربُرد آنها در زندگي و برطرف كردن تمام گرفتاريهايمان پيش رويم تا به اذن الله شاهد مقصود را به چنگ آوريم و در دنيا و آخرت رستگار شويم.
و من الله التوفيق
[1] - سخنراني در انجمن اسلامي مهندسين ايران : ديماه 1376
[2] - امر به معروف و نهي از منكر به معناي تجسس در كار ديگران نمي تواند باشد زيرا مغاير با اصل « و لا تجسسوا» حجرات (49):12 خواهد بود و به معناي خود را قيّم مردم دانستن و تحت اين نام آنها را مجبور به انجام يا عدم انجام كاري كردن نيست. چون مغاير با اصل آزادي و مسؤليت پذيريِ فرد است كه خداوند در اين مورد حتّي به پيامبرش مي فرمايد: « ما تورا به وكالت مردم نفرستاده ايم » اسراء (17):54 و مي فرمايد: « ما تو را به حفاظت مردم نفرستاده ايم » نساء (4): 80 . امر به معروف و نهي از منكر يعني اگر كار خوبي را كسي غفلت كرده است و يا كار زشتي را اجرا مي كند، وظيفة هر مسلماني تذكّر دادن است و بس. و امروز در سطح وسيع اجتماع، اين وظيفة به عهدة ارباب جرائد گذاشته مي شود. و براي امكان اجراي آن، آزادي بيان و قلم پيشنياز اولية است. .
No comments:
Post a Comment