Thursday, January 31, 2008

آيا راهي براي برطرف كردن اختلافات مسلمانان موجود است؟

اوّل اپريل 2007
ونكوور كانادا

‌در مقاله اي تحت عنوان « به بهانه ي حوادث هلند » كه درگاهنامة‌ شمارة 47 ابن سينا در لوس آنجلس آمده بود. زير قسمت ( از ماست كه بر ماست ) انگشت بر مطلبي گذاشته شده بود كه به حق مهمترين وظيفة اوليّه مسلماناني است كه واقع بينانه به دنبال يافتن و به كار بردن راهي اساسي براي بيرون آوردن مسلمانان از چنبرة فلاكت و عسرت هستند . و آن اينكه مرقوم رفته بود :
« به نظر مي رسد وقت آن رسيده است كه ما مسلمانان با تفكيك اصل و اساس دين كه همانا كتاب الهي و سنت رسول الله است ، از حشو و زوائد و خرافاتي كه در طول قرنها بر قامت دين روئيده است زمينه هاي چنين عكس العمل هاي افراطي و ضد دين را زائل سازيم . . . .»
مشاهدة قراردادنِ« سنت رسول الله» يعني احاديثي كه در اصالتشان سؤالات بسيار زيادي موجود است، همرديف با «كتاب الهي» كه يقيناً از طرف خدا بودن و حتي دست نخوردگيش از نظر علمي هم برايمان ثابت شده؛ به عنوان اصل و اساس دين، باعث شد كه شرح واقعه اي را كه در ونكوور كانادا رخ داد و ارتباط تنگاتنگش را با حديثي كه بنام سنت رسول الله بكار رفت، برايتان توضيح دهم.
بيش از بيست سال پيش كه رشاد خليفه كشفيات خودش را در مورد شبكة رياضي قرآن اعلام كرده و كتابهائي منتشر نموده بود، عده اي از برادران اهل تسنن، بعد از جلسات عديده اي كه در منازل مختلف با او داشتند و نتوانستند دلائل قرآني او را در عدم لزوم حديث رد كنند؛ از او خواستند كه در جلسة مناظره با فقيهي كه از عربستان سعودي براي همين منظور دعوت شده بود، شركت نمايد.
آن جلسه پيش از ظهر يكي از روزهاي تابستان درسالني در شهر ونكوور با حضور عده اي مرد و زن مسلمان تشكيل و بعد از معرفي آن فقيه و رشاد خليفه، مناظره با صحبتهاي رشاد خليفه به زبان انگليسي شروع شد. فقيه عربستان به عربي صحبت مي كرد و يكي از دانشگاهيان مطالبش را به انگليسي براي حاضرين ترجمه مي نمود و صحبتهاي رشاد را براي او به عربي.
رشاد نظرات خودش را در مورد شبكة رياضي قرآن و اثبات دست نخوردگي و حفظ اصالت آن و كامل و قابل فهم بودن قرآن و عدم لزوم احاديث، تشريح كرد. ولي فقيه مزبور مطلقاً توجهي به آنها ننمود و هيچگونه اظهار نظري نفياً و اثباتاً نكرد. موضوع را تغيير داد و اعتقادات رشاد را در بارة شخص پيامبر مورد سؤال قرارداد. و بزودي جلسه از حالت مناظره در بارة موضوع مورد ادعاي رشاد، خارج و به صورت محاكمة او در آمد.
رشاد گفت: خداي تنها را بايد پرستش كنيم نه پيامبران را و اضافه كرد كه پيامبر اسلام ـ طبق آن چه قرآن به ما مي آموزد – وظيفه اش فقط ابلاغ رسالت بوده است. يعني اعلام وحدانيت خدا به صورت تنها كسي كه بايد بندگيش كنيم و فرامينش را كه در قرآن آمده است، اجرا نمائيم. كه آن را هم در حد كمال انجام داد.
بعد از چند سؤال كوچك ديگر، آن آقاي فقيه، رسماً اعلام نمود كه اين شخص مُرتد و كافر است.
وقتي حكم تكفيرش به انگليسي ترجمه شد، همهمه اي درگرفت. يك نفر مصري با كمك چند نفر ديگر، برافروخته و خشمگين به رشاد حمله كردند. چند نفري جلو آمده و مدافع او شدند و عده اي ديگر رشاد را از درب پشت سالن بيرون بردند. امّا كتكاري بين طرفداران و مخالفين رشاد بالا گرفت که عده اي ميانجيگيري نمودند. ولي صندليها بود كه بطرف هم پرتاب مي شد. طولي نكشيد كه آژير ماشينهاي پليس بلند شد و محوطه در محاصرة آنها قرارگرفت و حضراتي كه اين جلسه را ترتيب داده بودند، فقيه مزبور را برداشته و رفتند. اين پيشامد براي من كه با مطالعة چندين سالة قرآن به وجود آزادي كامل عقيده و بيان و قلم در دين اسلام، اعتقاد زيادي پيدا كرده بودم، بُهت آور شد.
چند روز بعد، يكي از دعوت كنندگانِ اين مناظره را ديدم و علت را جويا شدم. فهميدم كه آنها اين برنامه را عمداً و با علم و اطلاع كامل، به عنوان يك وظيفة شرعي انجام داده اند. وقتي توجيه ديني موضوع را از او خواستم، حديث شمارة 79 فصل 21 جلد اول صحيح مُسلم را بشرح زير برايم آورد:
” روايت شده است از طارق بن شهاب معروف به ابو عبدالله اهل كوفه، بر اين كه روزي مروان خطبه را قبل از نماز عيد مي خواند. مردي برپا خواست و گفت: نماز بايد قبل از خطبه اقامه شود. مروان گفت: من آن رويه را كنار گذاشته ام. در اين مورد ابوسعيد مي نويسد: اين مرد وظيفه اي را كه به عُهده اش بوده است انجام داده. من از پيامبر خدا شنيدم كه مي گفت:
” هركس از شما مُنكري را به بيند، بايد با كمك دستش آن را اصلاح نمايد. اگر قدرت كافي براي انجامش نداشته باشد، بايد با زبانش آن را اصلاح كند و اگر امكان چنان كاري هم برايش نبود، بايد قلباً تنفر خود را بدان نشان دهد و اين حد اقل وظيفة يك مؤمن است.“
حال در عصر ما، يك مسلمان متعصّب و پاي بند به دين كه مي خواهد حتماً سنت پيامبر را رعايت كند، با توجه به اين حديث كه چون در كتاب صحيح مُسلم نوشته شده – يعني كه « صحيحاً » كلام پيامبر است و واجب الاطاعه – تكليف شرعي خود مي داند كه جلو صحبتهاي رشاد خليفة نوعي را بگيرد و مخصوصاً موقعي كه فقيهي از عربستان سعودي – يعني سرزميني كه خانة خدا درآن قرارگرفته – براي رسيدگي به موضوع دعوت شده و فتواي كافر و ُمرتد بودنش را هم صادر كرده است، ديگر موضوع برايش يك ” بايد“ است كه با دستهايش كَلَكِ كافر را بكند و اگر نتوانست، با كمك زبانش او را « اصلاح» نمايد و اگر پليس آمد و اوضاع را پس ديد، حد اقل بايد قلباً تنفر خود را از او و هر دگرانديشي، حفظ نمايد. تا هروقت فرصتي دست داد، آن كافر مسلّم را به كيفر برساند.
البته چندي بعد، تنفر قلبي كار خودش را كرد و رشاد را در مسجدش در توسان اريزونا – قبل از نماز صبح – با ضربات كارد، از پاي درآوردند و معلوم هم نشد كه چه كسي يا كساني بودند.
در ايران خودمان هم آقاي مصباح يزدي مدير مدرسة حقاني قم كه طرفدارانش او را فيلسوف فرزانه و فقيه فرهيختة حوزة علميه مي شناسند در پيش خطبة نماز جمعه 12/6/1378، تهران مي گويد:
” اسلام به هر مسلماني حق داده است كه وقتي ديد شخصي به مقدسات اسلام توهين مي كند، خونش را بريزد. اين حُكم اسلام است، دادگاه هم نمي خواهد. تمام علماي اسلام گفته اند. “[1]
حال ملاحظه كنيد نتيجة قهريِ قبول اصالت احاديث و فتاويِ مبتني بر آنها و نتيجتاً احساس تكليف مسلمانان متعصب نسبت به انجام آنها چه مصائبي مي تواند در جامعه به وجود آورد. در آمريكا مي شود قتل رشاد خليفه، در جمهوري اسلامي ايران مي شود جريان كارمندان وزارت اطلاعات و قتلهاي زنجيره اي و كُشتن آن پنج نفر و در انگلستان مي شود: حُكم قتل سلمان رشدي.و در هلند جرياني را كه گاهنامه نوشته و پيامدهاي آن . و تا بعد از اين ببينيم در ساير نقاط دنيا چه خواهد شد.
حال اجازه دهيد چنين حديث هاي آزادي كُش و ثمرات تلخش را مقايسه كنيم با آيات عديدة الهي در مورد آزادي اعتقادات و آزادي بيان آنها و كرامتي كه خداوند براي انسان قائل شده است. در قرآن مي خوانيم:

« در دين هيچ اكراهي نيست. به يقين هدايت از گمراهي مشخص شده است . . . . .» بقره (2): 256
« ابراهيم( در كمال آزادي به خدا ) گفت: اي صاحب من به من بنماي كه مردگان را چگونه زنده مي سازي. . . . » بقره :260
(خداوند به پيامبر فرمود:) «. . . . . . . . . ما تو را نگهبانشان نساخته ايم و تو وكيلشان نيستي. . . . .. . .» انعام (6): 107
« ما اين كتاب را به حق براي هدايت مردم بر تو نازل كرديم. پس .هركس هدايت يافت بسود خودش است و هركه گمراه شد به زيان خود به گمراهي افتاده و تو وكيل آنها نيستي» زمر(39): 41
« ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم . . . . . و بر بسياري از مخلوقات خويش برتريشان داديم » اسراء (17): 70
و در مورد كساني كه پيامبران و عدالتخواهان را مي كشند، مي فرمايد:
« كساني . . . . .كه پيامبران را به ناحق مي كشند و مردمي را كه از روي عدل فرمان مي دهند مي كشند به عذابي دردآور بشارت ده » آل عمران(3) :21

با ملاحظة چنين آيات روشني در مورد احترامي كه خداوند براي انسان قائل شده وآزادي هائي كه به او مرحمت نموده، به راحتي ميتوان قبول كرد كه آن قبيل احاديث نمي تواند اصالت داشته باشد و نمي تواند شرح واقعي گفتار و كردار پيام آور صاحب آن آيات را ارائه دهد.
سؤال بزرگي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه با اين ترتيب تكليف هر مسلماني كه مايل است مخلصانه تسليم اوامر الهي باشد، چيست؟ چطور اين پارادوكس را حل كند و كُدام يك را قبول و اجرا نمايد: دستورات مستقيم و روشن الهي مندرج در قرآن، يا مغاير با آنها را كه بنام حديث و سنت، به عنوان رفتار و گفتار و كردار پيامبر مكتوب كرده اند؟ آيا واقعاً پيروي دستورات مسطور در قرآنِ تنها، براي يك مسلمان خوب بودن و مورد رضايت خدا قرارگرفتن، كامل و كافي نيست؟

روزنامة الامين چاپ ونكوور در شمارة 25 فورية 2005 در مقاله اي كه از روزنامة كريستين ساينس مانيتور نقل كرده، مي نويسد: « وقتي كه قاضي حَمود اَل هَيتَر اعلام كرد كه به اتفاق چهار نفر ديگر از افاضل مسلمان با استفاده از احكام اسلامي به مبارزة زندانيان گروه القاعدة يمني خواهد رفت ،‌ متخصصين ضدّ ترور غربي اعلام كردند كه اين قمار جسورانه به مصيبتي منتهي خواهد شد .
در حالي كه رنگش پريده بود با 5 نفراز اعضاء القاعده در زندان صنعا روبرو شد. چوبِ قانون را زمين گذاشته بود، به اميد اين كه بتواند صلح را به يمن – وطن به درد سر افتاده اش – برگرداند.
هَيتَر به جنگجويان زندانيش گفت: « اگر شما بتوانيد ما را قانع كنيد كه باورهايتان با قرآن توجيه پذير است، ما هم در تلاشهايتان بشما ملحق خواهيم شد. و امّا چنانچه ما توانستيم شما را متقاعد كنيم كه باورهاي ما درست است، شما بايد موافقت كنيد كه دست از نا آرامي هايتان برداريد» زندانيان مشتاقانه موافقت كردند.
هم اكنون بعد از دوسال نه تنها زندانيان آزاد شدند، بلكه يمن بطور نسبي آرام شده است .
متخصصين غربي كه در مؤثر واقع شدنِ اين آزمايش ترديد داشتند، مشتاق بودند كه بشنوند چگونه هَيتَر توانسته است با كمك« گفتگويِ ديني» جنگجويان اسير شده اش را قانع كند كه دست از فعاليت هاي سرسختانه شان بردارند و كشوركوهستاني يمن را به صلح برگردانند.
هَيتَر گفت: از دسامبر 2002 كه اولين دور گفتگوهايمان تمام شد، در اينجا هيچگونه حملات تروريستي نبوده، با اينكه بسياري فكر مي كردند كه يمن پايتخت تروريست ها شده است . 364 جوان زنداني بعد از گفتگو آزاد شده اند. و هيچ كدام يمن را ترك نكرده اند كه فعاليت هاي جنگي خود را در جاي ديگر از سرگيرند. هَيتَر در حالي كه در ميان انبوهي از قرآن و كتابهاي ديني نشسته بود، گفت: او جنگجويان را دعوت كرده است كه توجيهات قرآني خودشان را در مورد اينكه ميتوان غير نظاميانِ بي گناه را مورد حمله قرار داد ، بياورند. وقتي كه آنها نمي توانستند چنين كنند، من به آنها آيات متعدد قرآن را نشان مي دادم كه حملة مسلمانان به غير نظاميان را تقبيح مي كند و احترام به ساير اديان را دستور مي دهد. براي مثال شرحي از قرآن را بدين مضمون ارائه داد:

« . . هر كس ديگري را نه به قصاص قتل كسي يا ارتكاب فسادي بر روي زمين بكشد، چنان است كه همة مردم را كشته باشد. و هركس كه به او حيات بخشد، مانند كسي است كه همة مردم را حيات بخشيده باشد. . .»

اگر آن زندانيان تا چند هفته بعد از گفتگويمان، اعلام مي كردند كه افكار جابرانه شان را كنار گذاشته اند، آزاد مي شدند و پيشنهاد شركت در كلاسهاي حرفه اي به آنها ارائه و براي پيداكردن شغل به آنها كمك مي شد.
هَيتَر گفت:« بخش بسيار مهم گفتگو رعايت احترام متقابل است. توأم با اطمينان دادن آزاديِ بيان، آ‍زاديِ انديشه و عقيده. ‌شما بايد به حرفهاي طرف گوش كنيد و علاقة‌ خود را نشان دهيد كه آن طرف چه مي گويد.»
تنها بعد از اين كه هَيتَر توفيق پيداكرد كه اعتماد آن ها را جلب كند، توانست باورهاي آنها را اصلاح نمايد.
هَيتَر مي گويد: « اگر تروريسم را در دنيا مطالعه كنيد، تئوريِ خِردمندانه اي پشتوانة‌ آن است. و هر نوع عقيدة خردمندانه را تنها با خِرد ميتوان شكست داد.»
فريس سَنَباني مشاور سابق پرزيدنت عبدالله صالح و سردبير « يمن اُبزرور» هفته نامة انگليسي زبان، مي گفت :
«‌ تنها راه منطقي براي مقابله با اين افراد از راه مغز و دلشان است. اگر اين افراد را بشكنيد ،خِنگ تر مي شوند. اگر آنها را بزنيد، از دردش لذت مي برند و درآن براي خودشان، چيز خوبي پيدا مي كنند. در عوض آن چه ما بايد انجام دهيم اين است كه آموخته هاي غلطشان را پاك كنيم و برايشان توضيح دهيم كه تنها نتيجه اي كه تروريسم در يمن به جاي مي گذارد اين است كه به كسب و كار و اميدها لطمه مي زند. وقتي اين موضوع را فهميدند، جنگجوياني مي شوند براي اسلام حقيقي.»
نتيجه اي كه از ارائة‌ موضوع يمن مي خواستم بگيرم اين است كه اگر دستگاه قضائي هَيتَر نسبت به جنگجويان القاعده كه زنداني اش بودند، عاقلانه و در واقع خداپسندانه رفتار نمي كرد و به جاي اين كه گفته است : توجيهات« قرآني» خودشان را در مورد اينكه ميتوان غير نظاميانِ بي گناه را مورد حمله قرار داد ، بياورند، مثلاً مي گفت: توجيهات« شرعي» خودشان را در آن مورد بياورند، يقيناً حديث فوق الذكر و يا حديث هاي مشابه ديگري را از پيامبر مي آوردند. وكارش موفقيت آميز نمي شد. يك چنين موقعيتي در كنفرانس بين مذاهب به بوجود آمده بود. ولي متأسفانه راه قاضي يمن را نرفتند.
همانطور كه مي دانيد در كنفرانس تقريب بين مذاهب كه با ابتكار دانشكدة علوم شرعي دانشگاه قَطَر با همكاري دانشگاه الازهر قاهره و مجمع جهاني تقريب بين مذاهب اسلامي تهران، به احتمال زيادي با نيّت خير در دوحه پايتخت قطر در روزهاي شنبه تا دوشنبه (20 تا 22 ژانويه 2007 ) برگزار شد؛ با كمال تأسف مطالبي از طرف سخنرانان عنوان شد كه بيشتر براي محكوم كردن اقدامات پيروان مذاهب و در واقع عيبجوئي يكديگر مناسب بود تا براي تقريب مذاهب. در حالي كه مي توانست با توجه و ارائة دستورات الهي، كلية‌ صحبتها صرفا ًبه منظور جلوگيري از شقاق و نفاق بيشتر و جهت التيام بين مسلمانان باشد.
يقيناً موارد اشتراك كلية مذاهب اسلامي بسيار بيش از موارد اختلاف آنهاست. به نظر مي رسد بجاي اينكه مرتباً يكديگر را تحقير كنند و از يكديگر عيبجوئي نمايند كه غيرالهي و قهراً مخرّب است؛ بهتر اين مي بود كه در بارة موضوعات مورد توافقشان يعني آيات قرآن بحث مي نمودند و راه حلّ مشكلاتشان را در آنها جستجو مي كردند.
آنچه در زندگي يوميه مان ناظر بوده ايم، معمولاً شخصي كه به دنبال عيبجوئي از كسي يا چيزي باشد بطور طبيعي فقط معايب را مي بيند و تمام محاسن و چيزهاي خوب ، بي توجه از جلو چشمانش رد مي شوند. يعني كه اصلاً آنها را نمي بيند. براي مثال مقداري برنج يا عدس در يك سيني بريزيد به منظور اينكه آن را از دُجگال يا شن و تخم علف هرز پاك كنيد. خوب توجه كنيد چه عرض مي كنم . شما پيشاپيش به دنبال ديدن و جداكردن بدها هستيد و بالنتيجه دانه هاي خوب و سالم برنج و عدس را با اينكه تعدادشان معمولاً خيلي زيادتر از بدهاست، نمي بينيد. فقط آن هائي را مي بينيد كه بدنبال ديدنشان هستيد. كساني كه عيبجو هستند فقط معايب را مي بينند. عيناً همان چيزهائي را مي بينند كه بدنبالشان هستند. يعني كلية محاسن از زير چشمانشان در مي رود و غير ارادي آنها را نمي بينند. اين قبيل افراد حتي به خودشان هم ناخواسته چنين رفتاري را مي نمايند. به خوبي هاي زندگي خودشان هم بي توجهند و هميشه به فكر چيزهائي هستند كه ندارند و بابت آن غصه مي خورند و ناراضي هستند. معايب تقديري زندگي خودشان بيشتر جلب توجهشان را مي نمايد تا محاسن و نعمتهاي ارزنده اي كه دارند. چنين افرادي هميشه ناراضي خواهند بود. چون بعد از رسيدن به آن چيزهائي كه سالها در طلبش تلاش مي كرده اند،‌ چيزهاي تازه اي كه ندارند جلب توجهشان را مي نمايد و بابت نداشتن آنها آزرده خاطرمي شوند و نتيجتاً تا آخر عمر در ناراحتي بسرمي برند.
در اين مورد هم از قرآن مي توانيم درس بگيريم. آنجا كه مي فرمايد:
« واي بر هر عيبجوي طعنه زننده اي » الهمزه (104):1
اگر ما مسلمانان به فكر اصلاح خلقيّات خودمان از طريق تطبيق با دستورات قرآن هستيم؛ اگر فهميده و قبول كرده ايم كه نبايد عيبجوئي كنيم؛ يعني كه نبايد فقط بديها را ببينيم ؛ بايد ديدگاههايمان را عوض كنيم. بجاي كفران نعمت، شاكر و نتيجتاً از آنچه داريم خوشحال باشيم و بجاي عيبجوئي از ديگران، حُسنجوئي نمائيم. آن وقت خواهيم ديد كه چه نعمتهائي خودمان داريم و چه محاسني ديگران داشته اند كه قبل از آن مطلقاً متوجه نبوده و نمي دانستيم. يعني وقتي كه ديدگاهمان را عوض و بجاي عيبجوئي، حُسنجوئي نموديم، ملاحظه خواهيم كرد كه وجوه اشتراكمان با هركس كه مي گويد مسلمان[2] است بسيار زيادتر از موارد اختلافمان است. و اگر در برخوردهايمان با يكديگر، آنها را اظهار كنيم ، نتايج سازنده و درخشان آن را مشاهده خواهيم نمود.
عنايت به آن چه در دنياي امروز بر مسلمانان مخصوصاً در عراق مي گذرد كه دل هر مؤمني را واقعاً بسختي مي فشارد، بايد به اندازة‌ كافي برايمان هشدار دهنده باشد كه اختلافات مذهبي را كه محتملاً همه مبتني بر احاديث و شأن نزول آياتي از قرآن يعني حكايات تاريخي است، تا آنجا كه مي توانيم كم رنگ نمائيم و اگر نمي توانيم آن را كُلاً كنار بگذاريم كه واقعاً هم نمي توانيم؛ لا اقل از اداي هر بياني يا انجام هر عملي كه باعث تشديد و احياء آن مي شود خود داري كنيم .
قبل از اينكه اوضاع بدتر شود، شايد راه كارساز اين باشد كه مسلمانان را تشويق نمائيم كه با حفظ كامل باورها و مناسك مربوط به مذاهب خودشان، به قرآن كه مورد تأييد همه شان به عنوان ريشة‌ اصلي دين اسلام است مراجعه كنند. آن را از گوشة انزوا بيرون آورند. هر چه بيشتر كه برايشان ميسر است آن را بخوانند و دستورات الهي را به ياد خود آورند و در گفتار و نوشتار و كردارشان انتخاب و اجرا نمايند. تا شايد گرفتاريها و عسرتشان كم شود. چون خداوند در اين مورد مي فرمايد:

« هركس كه از پيام من ( قرآن ) اعراض كند، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم. گويد اي صاحب من، چرا مرا نابينا محشور كردي و حال آن كه من بينا بودم؟ گويد همچنان كه تو آيات ما را فراموش كردي، امروز خود فراموش گشته اي.» طه (20 ): 124 الي 126 همچنين خداوند مي فرمايد:

« آيا مؤمنان را وقت آن نرسيده است كه دلهايشان در برابر ياد خدا و آن سخن حق كه نازل شده است ، خاشع شود؟ همانند آن مردمي نباشند كه پيش از اين كتابشان داديم و چون مدتي برآمد دلهايشان سخت شد و بسياري نافرمان شدند.» الحديد (57): 16
آن سخن حق خدا كه نازل شده است چيست ؟ آيا غير از قرآن است ؟ يقيناً نه.
به بينيم قرآن در مورد جلوگيري از پاره پاره كردن دين و فرقه فرقه شدن و همچنين در بارة حفظ وحدت بين پيروان فِرَق مختلف، چه مي فرمايد؟

« به يكتا پرستي روي به دين آور. فطرتي است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييري نيست و دين پاك و پايدار اين است ولي بيشتر مردم نمي دانند . به او باز گرديد و از او بترسيد و نماز بگزاريد و از مشركان مباشيد. از آنان مباشيد كه دين خود را پاره پاره كردند و فرقه فرقه شدند و هرفرقه اي به هر چه داشت دلخوش بود» الروم (30): 30 الي 32 باز مي فرمايد:
« تو را با آنها كه دين خويش پاره پاره كردند و دسته دسته شدند كاري نيست. كار آنها با خداست. و خدا آنها را به كارهائي كه مي كردند آگاه مي سازد.» الانعام (6):159
خداوند كه مي فرمايد : و اَعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرّقُوا. . . ( و همگان دست در ريسمان خدا بزنيد و پراكنده مشويد . . . ) آيا به عنوان ريسمان خدا، يعني وسيلة هميشه موجود بين ما و خدا كه فرد فرد ما را به او مرتبط نگه مي دارد، و استهلاكي هم ندارد ؛ جز قرآن چيز ديگري سراغ داريم ؟ يقيناً نه.
آيا صلاح و خيرتمام مسلمانان جهان جز اين است كه امروز به قرآن كه تنها منبع مورد احترام همه شان است، متوسل شوند و باورهاي غير از آن را كه محتملاً درآن اختلاف دارند، براي خودشان نگه دارند و آن را به رخ يكديگر با زبان، يا با قلم، يا با تيغ نكشند و نتيجتاً دشمنان مشتركشان را خوشحال نسازند؟
توجه كنيد كه خداوند چگونه موضوع را برايمان به روشني بيان نموده، مي فرمايد با وجود داشتن اختلاف در چيزهائي باز هم متفرق نشويد كه ضعيف و ناتوان گرديد. مي فرمايد:

« از خدا و پيامبر اطاعت كنيد و با يكديگر به نزاع بر مخيزيد كه ناتوان شويد و مهابت و قوت شما برود. صبر پيشه كنيد كه خدا با صابران است » الانفال (8): 46 مي فرمايد:

« بگو جز خدا صاحبي جويم ؟ او صاحب هرچيزي است و هركس تنها كيفر كارخويش را مي بيند. و كسي بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد. سپس بازگشت همة شما به نزد صاحبتان است و او شما را به آن چيزهائي كه در آن اختلاف مي ورزيد آگاه مي كند.» الانعام (6) :‌ 164

يعني كه مسلمانان مي توانند اختلافاتي داشته باشند و تا روز قيامت هم داشته باشند. ولي اين اختلافات نبايد باعث تفرقة آنها شود. بقول كانادائي ها « به اين توافق برسند كه در بعضي از موارد با هم موافق نيستند.»
مسلمانان منظورشان از اتحاد اين نباشد كه با استفاده از هر راهي، تلاش داشته باشند كه پيروان ساير مذاهب را هم مذهب خود كنند، به خيال اينكه اختلافاتشان را همين جا حل نمايند. آيه صريح و روشن قرآن را باور كنند متحد باشند و منتظر بمانند كه خداوند در قيامت موارد اختلافشان را برايشان روشن خواهد كرد.
- عبدالعلي بازرگان، بيست مقالة اعتقادي، اجتماعي و سياسي صفحه 121 [1]
[2] - لازم نيست دراحوالش تجسس كنيم كه عملمان خلاف قرآن شود.(الحجرات :12) لازم نيست درجه ايمانش را با زير ذرّه بين گذاشتن باورهايش اندازه گيري نمائيم تا گفته اش را قبول كنيم. صرفاً گفتة خودش كافي است كه مسلمانش بشناسيم (النساء :94)

پيشنيازهاي مطالعه قرآن و تدبّر در آن


خداوند رب جليل در آيه 110 سوره آل عمران(3) خطاب به پيروان صادق حضرت محمد(ص) يعني مؤمنين مي فرمايد:
” شما بهترين اُمتي هستيد كه براي مردم پديدار شده‌ايد. امر بمعروف و نهي از منكرمي كنيد[2] و به خدا ايمان‌داريد… . .“
و در آيه 139 همان سوره مي فرمايد: ”سست نشويد و اندوهگين نباشيد. شما برتريد, اگر مؤمن‌باشيد.“ ملاحظه مي كنيد كه خداوند مؤمنين را بهترين اُمّت مي داند و برتر از ديگران مي شمارد.
ما مسلمانان پيرو حضرت مُحمّد اين آيات را خطاب به خودمان فرض مي كنيم‌. ولي متأسفانه عملاً مي‌بينيم كه نه تنها بهترين اُمّت نيستيم، نه تنها برتر از ساير مردم دنيا نيستيم‌؛ بلكه در بسياري از جهات ازبسياري از مردم جهان بمراتب عقب‌تريم‌. هرچه خودمان بياد داريم و هرچه پدرانمان برايمان تعريف كرده‌اند – يعني در همين قرن اخير– در هر مصافي كه با ديگران داشته‌ايم، مفتضحانه از خصم شكست خورده‌ايم‌. درجنگهاي با روسيه تزاري قسمتهاي زيادي از مناطق مسلمان‌نشين ايران به دست روسها افتاد و رفت كه رفت‌. و ديديم كه هموطنان مسلمانمان در آن ديار به چه عسرتي گرفتار شدند. در جنگ بين‌الملل اول امپراطوري‌عثماني را پاره‌پاره كردند و اكثر بلاد مسلمان‌نشين براي مدتها مستعمره كشورهاي اروپائي شدند و با اين كه اكنون‌ ظاهرا مستقلند، هنوز روي پاي خود نايستاده‌اند. امروز هم در چچن و كشمير و الجزاير و لبنان و فلسطين و افغانستان و عراق ‌گرفتار كشتارهاي بيرحمانه غريبه و خودي هستند و حتي در بسياري از كشورهاي اسلامي از بند رسته مستقل‌مي‌بينيم كه مسلمانان و متدينين، دائما از جهات عديده زير فشارند و در دلهره و اضطراب شديد بسرمي برند.
چرا چنين هستيم؟ با توجه به آياتي كه ذكر كردم نبايد چنين باشيم ولي متأسفانه هستيم‌. در اين مورد سه فرض ميتوان كرد. فرض اول اينكه بگوئيم آيات فوق كلام خدا نيست. فرض دوم اين كه استغفرالله بگوئيم‌ خداوند بيخود گفته و حرف او صحيح نيست و فرض سوم اينكه بگوئيم شايد ما مسلمانان واقعاً مؤمن نيستيم. چون مخاطب آيات، مؤمنين هستند‌.
يقيناً مفروضات اول و دوم – لااقلّ از نظرِ ما مسلمانان – نه منطقي است و نه عقلاني و آنها را رد مي كنيم و اما فرضيّه سوّم را موردآزمايش قرارمي دهيم‌. قبل از آزمايش بايد تعريف مشخصي از مؤمن بودن داشته باشيم تا بتوانيم خود را بيازمائيم كه آيا مؤمن هستيم يا نه.
از نظر قرآن نكته بسيار پراهميت و در عين حال ساده و روشن اين است كه مؤمن بودن را، ايمان به خداي‌واحد داشتن مي داند. هرجا در قرآن بحثي از مؤمن پيش مي آيد، منظور كسي است كه « لا اله الا الله» و « هوالله احد» را با تمام وجود قبول دارد. يعني باور دارد كه غير از خدا ( الله) هيچ چيز و هيچ كس صاحب آن ‌صفات الهي كه مي دانيم ( خالق و قادر و مهربان و مشکل گشا و صاحب عالم ) نيست‌. اوست يكتا و بي‌همتا. و الا تمام افراد مورد خطاب قرآن، از مشركين و كافرين ومنافقين همه وجود خدا را به عنوان خالق زمين و آسمانها و زنده‌كننده و روزي‌دهنده و ميراننده، همه را قبول‌داشتند. ولي خداوند در قرآن آنها را مؤمن قلمداد نكرده است‌. چون آنها غير از خدا به كس يا چيز ديگري به عنوان واسطه و وسيله تقرّبِ به خدا اعتقاد داشتند يا حقايق را منكرمي شدند و يا دودوزه بازي مي كردند و مُخلصانه مؤمن نبودند. البته ‌قرآن درباره مؤمنين يعني كساني كه خدا را به وحدانيت قبول دارند و جز او كسي را صاحب آن صفات الهي‌نمي‌دانند، در سوره مؤمنون خصوصياتي ذكر كرده و از كارهائي كه مي كنند نيز بحث مشروحي آورده ولي اساس مؤمن بودن را مُوحّد بودن قرار داده است‌.
حال با توجه به تعريف مشخصي كه از مؤمن داريم بيائيم كلاه خود را قاضي كنيم و مسلمان بودن يعني‌تسليم امر خدا بودن و مؤمن بودن يعني به وحدانيت خدا ايمان داشتن خود را امتحان نمائيم‌. ببينيم آيا واقعا بجزخدا به كس ديگري ملتجي نمي‌شويم؟ آيا به دستورات خدا عمل مي كنيم؟ اوامر و نواهيش را بموقع اجرامي‌گذاريم؟ نكند مسلمان دوپهلو هستيم‌. يعني به بعضي از دستورات الهي مؤمن و به برخي كافريم‌. نكند اساسا هنوز نمي‌دانيم كه دستورات صحيح و تحريف نشده خداوند كدامند؟
پس شايد بهتر باشد براي اطلاع دقيق از اين كه دستوراتِ بما رسيده، واقعاً از كتاب خدا هستند يا نه وتشخيص اين كه مؤمنيم يا نه، مستقيماً به خود قرآن مراجعه كنيم و مانند سنگ محك، باورها و اعمال خود را بادستورات خدا كه در قرآن آمده است، امتحان و كژيها را پيدا كنيم و خود را اصلاح نمائيم‌.
من شخصاً دقيقاً به همين خاطر بود كه اين كار را اولين دفعه، از 35 سال پيش شروع كردم.‌ آگاهانه و با چشم‌باز، براي درك دستورات الهي از دست اوّل ‌بدون تحريفهاي تقديري و احتمالي و بدون تفسيرهاي مفسرين‌. براي امتحان خودم‌. براي امتحان مسلمانيِ شخص خودم و كسانم.
بعضي از ما ممكن است از محدوده وجود خويش و نزديكانمان فراتر رويم و ميل داشته باشيم بفهميم بطوركلي ما مسلمانان جهان كجاي كارمان خراب است‌. يعني كدام يك از رفتارهاي فردي و اجتماعيمان مطابق‌دستورات الهي نيست كه چنين گرفتاريم‌. ولي آن كار بزرگي است وتحقيقي وسيع لازم دارد كه در اختيار ما نيست. فعلا آنچه در اختيارمان است، شخص خودمان است و بعد، شايد نزديكانمان‌.
من قرآن را مثل يك كتاب درسي البته با زباني كه مي فهمم يعني فارسي يا انگليسي مي خوانم. مي‌خواهم قرآن را بفهمم تا امكان تدبّر و تعقّل در آن را داشته باشم و تدبّر و تعقّل را بدين منظور مي خواهم، تا با چشم باز و دانسته بدان عمل كنم. ‌بدين ترتيب قبول دارم كه قبلاً از مسلمان بودن خودم راضي‌نبودم‌. يعني كه به دنبال گمشده‌اي مي گشتم‌. مي خواستم اعتقادات و عادات و اسلام ارثي خود را با دستورات‌الهي، دستورات دست نخورده و تحريف نشده او كه در قرآن آمده است، بسنجم تا به صحت ايمان و اعمال‌مسلمانيم آن طور كه مورد تأييد خداوند است، واقف شوم‌. واقف شوم كه اگر كارهايم نقصي دارد، از طريق‌علم به موضوع و عمل بدان، رفع نقص كنم. بمنظور اين كه شايد با جلب رضايت خدا قلبم ‌آرام گردد و بتوانم رفع گرفتاری هایم را از او بخواهم.
ممكن است شما هم مثل من به همين خاطر قرآن خواندن را شروع كرده‌ايد. اگر هريك از ما به چنين شك و وسوسه‌اي دچار نشده بوديم و از آن چه داشتيم صددرصد راضي بوديم، لزومي نداشت كه بيائيم و به قرآن‌مراجعه كنيم و آن را به زبان مادري بخوانيم تا حتماً و دقيقاً آن را بفهميم و با كارهاي يوميه‌مان مقايسه نمائيم‌. اگر با چنين هدفي قرآن خواندن را شروع كرده‌ايم، نبايد – چنانچه احياناً بعضي از آيات قرآن و دستورات‌ مستقيم و بدون خدشه الهي را با آنچه تاكنون از طريق والدينمان يا از بعضي پيشوايان مذهبي‌مان بنام اسلام يادگرفته‌ايم، مغاير يافتيم – نگران شويم و بترسيم و از خود بيخود گرديم. ما بدنبال گمشده‌مان هستيم. يعني دقيقاً به همين خاطر، اين كار را شروع كرده‌ايم‌.
براي مثال اگر ساليان درازي بوده است كه از دردي نامشخص رنج مي برده‌ايم، حال كه تصميم گرفته و به ‌دكتر مراجعه كرده‌ايم و بدن خود را تحت آزمايشات كامل قرار داده‌ايم‌، اگر نتيجه بدست آمده نشان ميدهد كه مثلا در كيسه صفراي ما سنگي پيدا شده‌ يا يكي از كليه ‌هاي ما متورم است‌ و يا غده تيروئيد ما خوب كارنمي‌كند؛ نبايد بي تابي كنيم و به دكتر و آزمايشگاه بد بگوئيم كه چرا چنين مطالبي را از كمبودها و بد كار كردن ‌بعضي از اعضاء ما اعلام داشته‌اند. برعكس بايد بسيار خوشحال باشيم. خوشحال به اين كه علّت يا علل دردها و ناراحتيهاي مزمن گذشته‌مان، دارند پيدا مي شوند.
به همين قياس اگر در ضمن خواندن قرآن، فهميديم كه مثلا فلان كاري را كه تا بحال بنام اسلام و بتصور اين‌كه دستور الهي است، انجام مي داده‌ايم؛ درست مغاير با آيات روشن و نص صريح قرآن از آب درآمد، بايد نه تنها ناراحت نشويم، بلكه خوشحال باشيم كه داريم تدريجاً – به ياري خداوند – به نتيجه مطلوب مي رسيم. يعني‌كه موفق مي شويم و هرچه زودتر اعتقادات و اعمال خود را با دستورات قرآن اصلاح مي نمائيم و درنتيجه گرفتاري هايمان برطرف مي شوند.
درست است كه هر انساني بطور طبيعي ميل دارد تمام كارهايش بدون‌ اشتباه باشد. و ميل دارد اگر هم احيانا گرفتاري و مشكلي پيدا كرد، گناه آن را به گردن هر كسي كه رسيد – هر كس يا هر چيز ديگري، غير از خودش– بيندازد؛ تا غرور خود را به اينكه درست فهميده بوده است، ارضاء كند. ولي متأسفانه چون اين كار حقيقت ندارد، كارساز نيست و مسأله‌اش حل نمي‌شود. در واقع خود فريبي ‌مي‌كند و معايبش باقي مي ماند و شايد هم بدتر شود.
به شك افتادن نسبت به صحّت اعتقادات و اعمال گذشته، بايد اولين عكس‌العمل هر انسان حقيقتجو و عاقلي باشد. حضرت ابراهيم كه خداوند او را به دوستي خودش انتخاب نموده و از مقرّبين درگاهش‌قرار داده و به مُسلمين امر كرده است كه او را به عنوان الگو و مدل زندگي و اُسوه حسنه، يعني سرمشق نيكو، انتخاب كنند؛ همان طور كه در آيات 76 الي 79 سوره انعام حكايتش آمده، بعد از مدتها تفحّص و تحقيق، ستاره‌اي را به خدائي خود انتخاب كرد و بعد از غروب كردنش به شك افتاد و گفت اين نمي‌تواند صاحب اختيار من باشد. و بعد از آن كه ماه طلوع كرد، گفت: اين است صاحب اختيار من. ولي چون فرو شد، به شك افتاد و گفت: اگر صاحب اختيارم مرا هدايت ننمايد، از گمراهان خواهم بود. چون خورشيد را ديد كه طلوع مي كند، گفت: اين است ‌ صاحب اختيار من، اين بزرگتر است‌. ولي چون غروب كرد، باز هم به شك افتاد و گفت اي قوم من از آنچه شريك خدايش مي دانيد بيزارم‌. من از روي اخلاص روي بسوي كسي آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است و من‌از مُشركان نيستم.
يقينا حضرت ابراهيم – الگو و سرمشق ما – اگر از به شك افتادن نسبت به دانائي ها و اعتقاداتش وحشت مي داشت، هيچگاه جرأت تفحّص و تجسّس براي گمشده‌اش نمي‌يافت‌ و در نتيجه به حقيقت ‌نمي‌رسيد. بريدن از سنتهاي گذشته و كنار گذاشتن اعتقادات آباء و اجدادي يقيناً مشكل است. خيلي هم مشكل و دردناك است. ولي براي رسيدن به حقيقت، راهي جز اين نيست‌. بايد ”جرأت دانستن“ داشت‌. آن هم دانستني هائي مغاير با دانش هاي قبلي‌. بايد با پيدا كردن چنين جرأتي وارد صحنه پرمخاطره تحقيق براي رسيدن‌به حقيقت شد. ممكن است انسان مدتي در وادي حيرت سرگردان بماند ولي اگر مشتاقانه بسوي درك حقيقت است، خداوند او را ياري مي دهد و به معرفت مي رساند.
اگر ما مسلمانان ارثي – نه تحقيقي – به معتقدات گذشته‌مان سخت دلبسته و پاي‌بند هستيم و از آنها كمال‌رضايت را داريم‌؛ و اگر از اين كه ممكن است در نتيجه تحقيق و شنيدن مطالب جديد، احتمالاً تزلزلي در ‌باورهاي سنتي مان پيدا شود، وحشت داريم؛ اگر جرأت دانستن و حتي شنيدن مطالبي را كه فرضاً مغاير با سنت هاي‌گذشته‌مان درآيد، نداريم؛ بهتر است كه از خواندن قرآن و تدبّر و تعقّل در آن صرفنظر كنيم‌. چون در تمام طول‌ خواندنِ قرآن، بايد خود را براي ديدن اين قبيل مغايرها آماده كرده باشيم‌. چرا؟ چون پيشاپيش بدنبال اين‌بوده‌ايم كه با كمال خلوص و صداقت گمشده‌مان را پيدا كنيم‌. يعني بفهميم چرا ما مسلمانان برخلاف آن كه خداوند وعده‌مان كرده است، امنيت و آسايش حتي در زادگاه و وطن خودمان نداريم. چرا بطور نسبي جوامعي‌ عقب ‌افتاده، گرفتار، مُعسِر و پريشانيم‌.
مطلقاً نبايد نگران باشيم و يا در دلهره و اضطراب بسر بريم كه مبادا روشن شود كه دستورات الهي مسطوردر قرآن مغاير با اعتقادات آباء و اجداديمان مي باشند. از كجا، شايد علت‌العلل تمام گرفتاري هايمان همين ها ‌هستند. همين ها هستند كه ما به دنبالشان در تكاپو مي باشيم‌. بايد جرأت دانستن حقايق را داشته باشيم ‌.”جرأت دانستن“
خداوند مي فرمايد: ” و بدين‌گونه در هيچ شهري پيش از تو هشداردهنده‌اي نفرستاديم مگر آن كه خوشگذرانان آنجا گفتند: پدرانمان را بر آئيني يافتيم و به آنها اقتدا مي‌كنيم‌. گفت: هرچند هدايت كننده‌تر از آنچه پدران خود را برآن يافته‌ايد برايتان بياورم؟ گفتند: ما به آنچه ‌بدان فرستاده شده‌ايد كافريم. پس, از آنان انتقام گرفتيم‌. بنگر كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است‌. وچون ابراهيم به پدر خود و قومش گفت: من واقعاً از آنچه مي پرستيد بيزارم‌ مگر آن كه مرا آفريده است، راهنمائيم كند. او (ابراهيم‌) آن را در پي خود، سخني جاويدان كرد تا باشد كه آنان (به توحيد) بازگردند. “ زخرف (43) : 23 الي 28
خداوند كه خالق همه ما و عالِمترين فرد به اعمال ماست،‌ مي‌فرمايد:
” هرمصيبتي بشما برسد، بخاطر كارهائي است كه خود كرده‌ايد و خدا بسياري از گناهان رامي بخشد“ شوري (42) :30 يعني كه تمام‌مصيبت هايمان الزاماً تنبيهي از طرف خداوند، بخاطر گناهان تقديريمان نيست‌. چون خداوند بسياري از آنها رامي‌بخشد. معمولاً بدبختي ها، غم ها، عُسرت ها و بطوركلي ابتلائات اجتماعات بشري، چيزهائي است كه در نتيجه‌ انحراف از مسيرحق بوجود مي آيد و عكس‌العمل طبيعي اعمال خودمان است‌. مانند دست زدن به آتش كه نتيجه قهريش سوختن است.
قرآن درست مانند كتابچه‌اي كه سازنده اتومبيل همراه متاعش مي فرستد تا خريداران بدانند چگونه ازاتومبيلشان مراقبت كنند؛ به ابناء بشرمي گويد كه چه بكنند و چه نكنند تا از مسير طبيعي خارج و مبتلا به‌گرفتاري هاي اجتماعي نگردند. يقيناً توجه عميق به اين نكات و عمل كردن دقيق به آنها كوتاهترين و اساسي‌ترين ‌راه براي جلوگيري از انحرافات بلاخيز است.
من نمي‌گويم سمندر باش يا پروانه باش‌ گر به فكر سوختن افتاده‌اي مردانه باش
من نمي‌گويم قرآن بخوانيد يا نخوانيد. تصميم با خود شماست . فقط مي گويم اگر تصميم گرفته‌ايد كه قرآن‌بخوانيد و طبق دستور خودش، هرچه بيشتر كه برايتان ميسر است، بخوانيد. و بدين خاطر اينجا جمع مي شويد و حتي در منازل خود به قرآن مراجعه مي نمايند، تا به حقايق دست نخورده فرامين الهي، بدون واسطه، دست يابيد؛ واقعاً صميمانه و با خلوص، يعني با صداقت كامل و با تمام وجود، اين كار را بكنيد. و براي‌موفقيت در اين راه جرأت دانستن‌ داشته باشيد. دانستن حقيقت و واقعيت، ولو تلخ‌، ولو مغاير با اعتقادات ‌قبليتان، ولو مغاير با باورهاي كسان و آباء و اجدادتان و بطور كلي ولو مغاير با آنچه تا بحال شنيده بوده‌ايد، باشد. يقيناً در قبول و يا رد هر موضوع تازه‌اي مخيّريد ولي جرأت شنيدن و دانستن آن را داشته باشيد. و اگر نمي‌خواهيد و ترس و واهمه داريد از اين كه آنچه را بنام معتقدات ديني كه تمام عمر در ذهنتان داشته‌ايد، متزلزل ببينيد قرآن‌خواندن را كنار بگذاريد و به آنچه داريد، بسنده كنيد.
قرآن خواندن و درك اوامر واقعي الهي، راهي است مستقيم و بدون اعوجاج‌. راهي است آسان ودقيقاً متناسب با فطرت انسان‌. خداوند خودش در سوره القمر (54) آيات 17 و 22 و 32 و 40 چهارمرتبه فرموده است :
” قرآن را براي ياد گرفتن آسان ساختيم. آيا پند پذيري هست؟ “
ولي البته و صدالبته، مثل هر كار خوبي صبر و حوصله مي خواهد. جرأت شنيدن مي خواهد و جرأت دانستن‌. اين بود اولين پيشنياز براي خواندن قرآن توأم با تدبّر درآن.
و اما دوميّن پيشنياز براي توفيق در خواندن قرآن و سعادت لمس و درك حقايق آن، قبول خداوند عالميان‌ به وحدانيت است‌. اگر در پس مغزمان غير از خدا، كسي يا چيزي را مُشكل‌گشا و برآورنده حاجات خود مي دانيم و آنچه را معمولاً در زندگي بايد از خدا بخواهيم از او مي طلبيم و دست نياز بسوي او دراز مي كنيم. اگر هنوز فكر مي كنيم، غير از خدا به كسي يا چيزي در زمين و آسمان ها مي توانيم توسل جوئيم و او را شفيع و وسيله‌اي براي تقرب به خدا قرار دهيم‌ و اگر هنوز از اين قبيل افكار و رسوبات ذهني گذشته در مغزمان باقي‌است و از آنها پاك نشده‌ايم، ‌ قادر نخواهيم بود حقايق قرآن را درك كنيم. و خواندن قرآن ممكن است‌ بجاي هدايت – خداي نخواسته – ما را به ضلالت بكشاند.
اولين پيام تمام پيامبران خدا به مردم عصرخودشان اين بود كه از شِرك پاك شوند. پيامبران مي گفتند: اي ‌مردم، جز خداي يكتاي واحد يعني غیر از الله همان خالق و صاحب تمام كائنات، معبود ديگري را نخوانيد. قرآن در اين مورد مي گويد:
” براستي نوح را بسوي قومش فرستاديم، گفت: من ‌براي شما بيم ‌دهنده‌اي آشكارم كه جز خداي يكتا را بندگي نكنيد. زيرا از عذاب روز دشوار قيامت بر شما بيمناكم“. هود (11) : 25 و 26 .
و در آيه 50 همين سوره مي فرمايد : ” و بر قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم. گفت: اي قوم من خداي‌يكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست . . . . “
و در آيه 61 همين سوره مي فرمايد: ” و برقوم ثمود، برادرشان‌صالح را فرستاديم. گفت: اي قوم من، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست‌. اوست كه شما را از زمين‌پديد آورده و خواسته است كه در آن آباداني كنيد. از او طلب مغفرت كنيد و بدرگاهش توبه نمائيد پروردگارم نزديك و اجابت كننده است‌“.
و در آيه 84 همين سوره مي فرمايد: ” و بر مردم مَديَن برادشان شُعيب را. گفت: اي قوم‌من، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را هيچ معبودي جز او نيست و در پيمانه و ترازو نقصان نكنيد. اينك شما رادر نعمت مي بينم و از روزي كه عذابش شما را فرو گيرد مي ترسم‌.“
از حكايات ديگر قرآن خيلي خوب برمي‌آيد كه تمام پيامبران خدا بدون استثناء همين دستور الهي را، اوّلين دستور كارشان قرار داده بودند. و اولين پيام آخرين پيامبر خدا هم همين امر الهي بود كه فرمود:
« قولوا لااله الاالله تفلحوا» ( بگوئيد غير از خداي يكتا معبودي نيست تا رستگار شويد)
خداوند در آيه 151 سوره بقره فرموده است:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات مارا برايتان تلاوت ميكند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما می آموزد. و آنچه را كه نمي‌دانستيد بشما ياد مي دهد“.
همينطور كه ملاحظه مي فرمائيد، قبل ازآموختن كتاب و حكمت، يعني قبل از تعليم بكن و نكنهاي الهي، قبل از تعليم تلك حدود الله ها و ُكتب عليكم ‌ها و قبل از تعليم اين كه چطور بايد با استفاده از حكمت يعني استدلال منطقي و كاربرد عقل، مسائل زندگي را حل و فصل كنند؛ علاقه‌مندان به اسلام، يعني كساني كه براي درك حقيقت بسوي پيامبرمي آمدند و يا درمجامع عمومي كه تشكيل مي داد حاضر مي شدند و به سخنانش گوش مي دادند، خود را مواجه با برنامه ‌پاكسازي پيامبر مي ديدند. چون تمام تلاش پيامبر در طول سالهاي اول رسالتش اين بود كه مردم را از اعتقادات‌ شرك و بت‌پرستي پاك كند و اذهان آنها را صاف و شفاف نمايد، تا زمينه آموختن كتاب و حكمت در وجودشان‌ فراهم گردد.
اين سنت الله است. فطرت بشري است كه تغيير نمي‌كند. ذهن انسان بايد اول پاك شود تا مستعد و آماده براي قبول‌عقيده جديدي گردد. در كشورهاي كمونيستي مخصوصاً در چين با سوءاستفاده از اين واقعيت كه فطري‌انسانهاست، براي قبولاندن مرام كمونيسم، مردم را بنام انقلاب فرهنگي مغزشوئي مي كردند. يعني كه از افكارسابق خالي‌شان مي نمودند تا ذهنشان مطالب جديد آنها را بپذيرد. ولي البته انجام اين كارشان چون با زور وترس و شكنجه‌هاي رواني توأم بود و چون مرام كمونيست خود راهي غير طبيعي و مغاير با فطرت انساني بود؛ نمي‌توانست نتيجه‌ بخش و سازنده و با دوام باشد. بايستي از بين مي رفت كه رفت‌. ولي اسلام و دستورات الهي، چون بهترين و مناسبترين راه زندگي و جفت و جور با فطرت بشري است؛ روش پاك كردن ذهن مشركين‌ از باورهای قبلی، توسط پيامبر، سازنده بود و برقرار ماند و تا زماني كه اكثر مسلمانان دوباره بطرف انواع مختلف شرك كشانده‌ نشده بودند، يعني تا پنج قرن شكوفائي و پيشرفتهاي شگفت‌انگيزي را نتيجه داد.
خداوند وقتي مي خواهد در قرآن، عظمت موضوعي را متذكر انسانها شود و اهميت آن را خاطرنشان سازد به يكي يا چند تا از مظاهر طبيعي – يعني از مخلوفات خودش – قسَم ياد مي‌كند. مثلاً در سوره العصر مي فرمايد:” قسم به زمان، كه: يقيناً انسان در خسران است‌.“
يا در سوره‌ القلم‌ مي‌فرمايد:” قسم به قلم و آنچه مي نويسند، كه: تو به فضل پروردگارت مجنون نيستي‌.“
تنها موردي كه در قرآن خداوند به هفت مظهر طبيعت قسم ياد كرده – و اين خود نشانه اهميّت و برتري ‌موضوع، در نزد خداوند از تمام موارد مشابه است – در مورد پاكي نفس انسان مي باشد. خداوند در سوره‌ الشمس‌ آيات 1 الي10 مي فرمايد:
” قسم به خورشيد و روشنائي صبحگاهش‌ و قسم به ماه چون از پي آن ‌برآيد و قسم به روز كه درخشش آن را آشكارمي كند و قسم به شب كه آن رامي پوشاند و قسم به آسمان و اوكه آنرا برپا كرد و قسم به زمين و او كه آنرا بگسترد وقسم به نفس و او كه تكاملش بخشيد و سپس بديها وپرهيزگاري‌اش را به او الهام نمود، كه: هركس در پاكي آن كوشيد، رستگار شد و هركس در پليدي‌اش فروپوشيد، به تباهي نشست ..“
به هر تقدير دستور الهي، قبول خدا بوحدانيت و بدون شريك بوده است‌. وحدانيت يعني كه هيچ‌كس و هيچ چيز جز او براي انسان كارساز نيست و هيچ كس جز او و بدون اذن او (بدون اذن او يعني بدون‌رعايت قوانين و مقررات نازل شده از طرف او) نمي‌تواند براي كسي طلب مغفرت كند و اگر هم بكند مورد قبول او قرار نمي‌گيرد. حال مي خواهد حضرت نوح باشد و براي پسرش طلب مغفرت نمايد، هود(11): 45و46 ياحضرت ابراهيم باشد و براي پدرش آمرزش بطلبد، مريم (19): 47 و شعراء (26): 86 و توبه (9): 114 و ياحضرت محمد باشد و هفتاد مرتبه براي منافقين استغفاركند .توبه (9):80. هيچ كدام پذيرفته نيست‌. طلب مغفرت حضرت يعقوب براي‌پسرانش هم بدين دليل مفيد افتاد كه قبلاً خودشان از كارشان پشيمان شده به خطايشان اعتراف كرده بودند. يوسف(12): 91 و برادرشان يوسف – كه چنان بلائي را بسرش آورده بودند – آنها را بخشيده بود. يوسف (12) : 92 و در نزد پدر دل شكسته شان اقرار به گناه كرده و تقاضاي بخشش نموده بودند. يوسف(12): 97 يعني كه حق الله و حق‌الناس هر دو رارعايت كرده بودند تا شايستگي پيدا كرده و اذن خدا براي مغفرتشان صادر شد.
چه خوب سعدي بزرگوار معلم خردمندمان، حق مطلب را در اين مورد ادا كرده وگفته است:
اگرخداي نباشد زبنده اي خوشنود شفاعت همه پيغمبران ندارد سود
به تمام معني پاك شدن دل از هر چيز غيرخدا و با تمام وجود رسيدن به ايمان مخلصانه و قبول و باور قلبي به وحدانيت خدا، مقدمه و پايه و اساس لازم براي آموختن قرآن و حكمت است. اينجاست كه مي توانيم دو باره ‌توجه كاملتري به همان آيه قرآن بنمائيم كه مي فرمايد:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات ما را برايتان تلاوت مي كند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما مي آموزد و آنچه را كه نمي‌دانستيد بشما ياد مي دهد“.
اگر كسي هنوز رسوبات ذهني غيرتوحيدي از مغزش پاك نشده باشد و خدا را آن طوري كه شايسته است ‌به وحدانيت نشناخته باشد، و هنوز در عمق باورش، غير از خدا را در زندگي خود ذيمدخل بداند، نبايد انتظارداشته باشد كه اولاً عاشقانه علاقه‌اي به خواندن قرآن و تدبّر در آن پيدا نمايد. و ثانياً نبايد اميد داشته باشد كه اگر هم احياناً قرآن بخواند، معناي آن را درك كند. زیرا خداوند در سوره واقعه (56) آيه 79 فرموده است:”جز پاك شدگان بر آن دست ندارند“ اينجاست كه هم آواز با خواجه حافظ شيرازي مي گوئيم:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است‌ بر رخ او نظر از آينه پاك انداز
‏غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
برادران و خواهران عزيز، شما كه عاشقانه به دنبال درك حقيقت، به سوي قرآن آمده‌ايد. شما كه دست نياز بسوي پروردگارتان دراز كرده‌ايد تا بفهميد كجاي كارهاي زندگيتان لنگ مي زند كه آنرا اصلاح كنيد؛ توجه‌داشته باشيد كه شيطان در حضور باريتعالي بعد از اين كه بخاطر نافرمانيش از درگاه او رانده شد، چه گفت‌:
” گفت: مرا تا روز قيامت كه برانگيخته مي شوند مهلت ده‌. فرمود: تو از مهلت يافتگاني‌. (شيطان‌) گفت: به سبب آن كه مرا به بيراهه ‌افكندي، من هم براي (فريفتن‌) آنان حتماً بر سر صراط مستقيمِ تو به كمينشان مي نشينم‌. و از پيش و از پس و ازچپ و از راست بر آنها مي تازم و بيشترينشان را شكرگزار نخواهي يافت‌. فرمود: از اينجا بيرون شو، منفور و مطرود. از كساني كه پيروي تو گزينند و از همه شما جهنم را پر خواهم كرد.“ اعراف (7) : 14 الي 18
ملاحظه كنيد شيطان مي گويد بر سر صراط مستقيم خدا به كمين مي نشيند. صراط مستقيم خدا همان راهي است كه مؤمنين علاقه‌مندند در آن راه پيش روند تا رضايت خدا را جلب كنند. شيطان كاري به غيرمؤمن ندارد آنها برايش تحصيل حاصلند. در صراط مستقيم به كمين مي نشيند كه خداجويان را منحرف كند و از يكتاپرستي به راه شرك ببرد. چون مي داند كه اگر موفق شود، ديگر خدا آنها را نمي‌بخشد. نساء(4) : 48 و 116 و اگر موفق شود، آنها خود بخود از حريم الهي خارج و پيرو او مي شوند. اعراف(7) : 27و28 و در نتيجه، ديگر دعايشان مستجاب نمي‌شود و اعمالشان باطل و بهشت بر آنها حرام مي گردد. زمر(39) :64-66 و مائده(5): 72 خداوند مي فرمايد:
” اي فرزندان آدم شيطان شما را نفريبد. همچنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند، لباس از تنشان‌كند تا شرمگاهشان را به ايشان بنماياند. او و قبيله‌اش از جائي كه آنها را نمي‌بينيد، شما رامي بينند. ما شياطين ‌را اولياء كساني قرار داده‌ايم كه ايمان (بوحدانيت خدا) نمي‌آورند و چون كار زشتي كنند، گويند پدران خود رانيز چنين يافته‌ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است‌. بگو: يقيناً خدا به زشتكاري فرمان نمي‌دهد. چيزهائي‌ بخدا نسبت مي دهيد كه نمي‌دانيد“ اعراف (7) :27 و 28.
ما بندگان خدا، اگر در كنف رحمت او نباشيم، در برابر وساوس شيطان بسيار ضعيفيم. بايد بنا بدستور حق تعالی، به مجردي كه فكري ناپسند به مغزمان خطور كرد، در همان لحظه متوجه شويم كه وسوسه شيطان است و بايد بلافاصله بگوئيم: اعوذ بالله من الشيطن الرجيم( از شيطان رانده شده بخدا پناه مي برم‌) و در دَم شيطان با تمام قدرت و اختيار، خود و وسوسه‌اش از نظرمان محو مي شود. در اين مورد خداوند مي فرمايد:
” اگر از شيطان وسوسه‌اي به تو رسد، به خدا پناه بر. زيرا او شنوا و داناست‌. كساني كه در حقيقت از خدا پروا دارند، چون از شيطان وسوسه‌اي به آنها برسد، خدا را ياد مي كنند و در دَم بصيرت مي يابند“ . اعراف(7): 200 و 201
در جمع بندي صحبتها بايد عرض كنم كه بعد از احساس احتياج به دانستن دستورات مستقيم و حقيقي‌الهي از قرآن، پيشنياز اول براي توفيق درك سخنان حق اين است كه با استعانت از خدا جرأت دانستن پيداكنيم‌. پيشنياز دوم اين است كه غير از خدا هرچه و هر كه را منبع قدرت يا واسطه و وسيله شفاعت نزد خدا مي‌دانيم از ذهن خود خارج نمائيم‌. يعني ذهن خود را پاك و شفاف سازيم و عبارت لااله‌الاالله (هيچ‌ معبودي جز خدا نيست) را بمعناي واقعي كلمه قبول و باور كنيم‌. پيشنياز سوم اينكه قبول و باور داشته باشيم كه قرآن حتماً و يقيناً و بدون ترديد كلام دست نخورده و حفظ شده خداست‌ و با اطمينان كامل بر صحت و اصالتش آنرا بخوانيم و آيات آنرا دقيقاً مورد تدبّر و تعقّل قرار دهيم. بدانيم كه باخواندن قرآن در واقع مُستمع سخنان خدا هستيم. يعني وقتي قرآن مي خوانيم بايد چنين احساس كنيم كه خدا به ما حرف مي زند و نتيجتاً تمام حواس خود را متمركز كنيم و مطالب را جذب نمائيم‌.
براي اين كه اين سه پيشنياز را از دست ندهيم تا بتوانيم در اين مسافرت طولاني فرح‌انگيز و موفقيت‌آميزِ مطالعه قرآن و تدبر در آن، از راه راست يعني صراط مستقيم الهي منحرف نشويم و در عين حال با اغواي‌شيطان كه مي دانيم در آن راه به كمين نشسته است، باز هم در وادي ضلالت و گمراهي نيفتيم؛ دائماً از خداوند طلب كمك كنيم كه ما را از شر وساوس شياطين انس و جن در پناه خود جاي دهد و قلبهاي ما را بعد از اين كه هدايتمان كرده، دچار تنگي و تمايل به برگشت به قهقرا ننمايد. در اين مورد دستور خودش را پيش خود زمزمه كنيم كه مي فرمايد:
” اي صاحب اختيار ما ! پس از آن كه ما را هدايت‌كردي، دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتي بر ما ارزاني دار كه يقيناً تو بخشاينده‌اي.“ آل عمران (3): 8
بدين ترتيب پاك و طيب و طاهر و مجهز به وسائل دفاعي در برابر شيطان رجيم و قومش كه مانع اصلي ما براي رسيدن به مقصود مان هستند، به طرف خواندن قرآن و تدّبر و تعقّل در آن به منظور درك دستورات واقعي الهي‌ براي كاربُرد آنها در زندگي و برطرف كردن تمام گرفتاريهايمان پيش رويم تا به اذن الله شاهد مقصود را به چنگ آوريم و در دنيا و آخرت رستگار شويم‌.
و من الله التوفيق

[1] - سخنراني در انجمن اسلامي مهندسين ايران : ديماه 1376
[2] - امر به معروف و نهي از منكر به معناي تجسس در كار ديگران نمي تواند باشد زيرا مغاير با اصل « و لا تجسسوا» حجرات (49):12 خواهد بود و به معناي خود را قيّم مردم دانستن و تحت اين نام آنها را مجبور به انجام يا عدم انجام كاري كردن نيست. چون مغاير با اصل آزادي و مسؤليت پذيريِ فرد است كه خداوند در اين مورد حتّي به پيامبرش مي فرمايد: « ما تورا به وكالت مردم نفرستاده ايم » اسراء (17):54 و مي فرمايد: « ما تو را به حفاظت مردم نفرستاده ايم » نساء (4): 80 . امر به معروف و نهي از منكر يعني اگر كار خوبي را كسي غفلت كرده است و يا كار زشتي را اجرا مي كند، وظيفة هر مسلماني تذكّر دادن است و بس. و امروز در سطح وسيع اجتماع، اين وظيفة به عهدة ارباب جرائد گذاشته مي شود. و براي امكان اجراي آن،‌ آزادي بيان و قلم پيشنياز اولية است. .

چرا مسلمانان جهان همه گرفتارند ؟

3 مارچ 2002


در مجمعي ديني كه در حدود 15-16 سال قبل در ونكوور تشكيل شده بود ، رشاد خليفه - نقل به مضمون - گفت اكثر كساني كه امروز در دنيا خود را مسلمان مي دانند ، بنا به تعريف قرآن ، ُمخلصانه ُموحّد نيستند . و شايد هم ُمشرك باشند ولي خودشان نمي دانند . چون ممكن است غير از خدا ،كسان يا چيزهاي ديگري را هم بپرستند و حوائج خودرا از آنها هم بخواهند . به آنها هم متوسّل شوند و نذر ونيازشان و ِسّر و رازشان با آنها باشد . من و شما و هرمسلمان ديگري بايد خودمان را امتحان كنيم و به بينيم نكند واقعاً ما هم ُمشرك هستيم و خيال مي كنيم ُموحّديم . نكند ندانسته پيرو شيطانيم ، ولي خيال مي كنيم پيرو قرآنيم . نكند در اشتباهيم ولي خودمان نمي دانيم . و نمي دانيم هم كه نمي دانيم . من كه سالها بود در بارة اين كه واقعاً چرا مسلمانان دنيا همه گرفتارند فكر مي كردم ، پس از شنيدن اين مطلب ، با كنجكاوي هرچه تمامتر رفتار و گفتار و كردار و باورهاي ديني خودم و نزديكانم و دوستانم را از نزديك دقيقاً مشاهده و صحّت نظرات رشاد را در بيشتر موارد ملاحظه نمودم . حال مي خواهم راهي را كه براي آزمايش شخص خودم رفتم برايتان توضيح دهم . شايد مفيد به فايده اي باشد . قبل از اين كه خود را آزمايش كنم ، لازم بود كه تعريف مشخص ِشرك و قُبح آن را از زبان قرآن بشنوم .از مطالعة‌دقيق قرآن فهميدم كه :
1- نزد خدا هيچ گناهي بالاتر از شرك نيست . مي فرمايد : يقيناً خداوند كساني را كه ُمشرك شوند نمي بخشد . ولي هر گناه ديگري غير از اين را به هركه بخواهد[1] مي بخشد . هركس به خدا ِشرك آورد ، به يقين دروغي ساخته و گناه عظيمي مرتكب شده است . هركس به خدا ِشرك آورد ، گمراه شده ، آن هم در راهي بسيار پرت و دور افتاده .“ نساء (4) :48 و 116 . مي فرمايد :. . هركس براي خدا شريك قائل شود ، خدا بهشت را بر او حرام مي كند و جايگاهش آتش است “مائده (5) : 72 دقت كنيد خداوند مي فرمايد تنها گناهي را كه نمي بخشد و جايگاه ُمرتكبش را درآتش معرفي مي كند ، ِشرك است . يعني كه ِشرك در نزد او ، از لامذهبي و خدانشناسي هم بدتر است .
2- پيام تمام پيامبران به مردم همين بود . پيامشان اين بود كه غير از خدا معبودي نگيرند . ولي شيطان هم تمام تلاشش اين بوده است كه بني آدم را مرتكب گناهي نا بخشودني يعني ِشرك كند . در قرآن مي خوانيم (شيطان گفت) ”حال كه مرا نوميد ساختي ، در صراط مستقيمت در كمينشان مي نشينم از جلو و عقب و راست و چپ بسراغ آنها ( ابناء بشر ) مي روم و بيشترينشان را سپاسگزار نخواهي يافت “. اعراف (7) :16 و 17 صراط مستقيم يعني همان راهي كه مؤمنين مي خواهند بروند . اهميت موضوع مخصوصاً زماني بيشتر روشن مي شود كه مي بينيم خداوند به پيامبرش مي فرمايد :” اكثر مردم ايمان نمي آورند ، هرقدر هم كه تو بدان حريص باشي . و بيشتر آنها ايمان نمي آورند ، مگر اين كه ِشرك هم مي ورزند .“ يوسف(12) :103 و 106. باز مي فرمايد :” به تو و به پيامبران قبل از تو وحي شده است كه اگر ِشرك آوري ، عملت باطل و از زيانكاران خواهي شد . بلي تنها خداي را بندگي كن و از سپاسگزاران باش “.زمر(39) :65 و 66 . نكته قابل توجه در آيات فوق اين است كه خدا بما گوشزد مي كند كه ِشرك بلائي است خزنده ، مراقب باشيد . همان اقليّت مؤمن شده هم نمي توانند از َشرّش در امان باشند . چون اكثرشان در معرض خطر ُمشرك شدن هستند . حتي پيامبران هم بايد هميشه هوشيارانه از اين خطر بر حذر باشند .
3- شِرك بلائي است نا پيدا : مي فرمايد : روزي كه همه را گرد آوريم و به آنها كه شرك آورده اند بگوئيم : آنها ئي را كه خيال مي كرديد ُشركاي خدايند ، كجايند ؟ عذرشان همين است كه گويند : پروردگارا ، قسم به خدا كه ما ُمشرك نبوديم . ببين چگونه به خودشان دروغ مي گفتند و آنچه را كه پيش خود ساخته بودند ،‌ برايشان گمراهي بود . انعام (6) : 22 الي 24 . يعني درهمين دنيا بسيار امكان دارد كه شخص ندانسته و نفهميده ، در دام ِشرك بيفتد . خيال مي كند ُموحّد است ،‌ در حالي كه به تعريف قرآن ُمشرك است . ‍حال به بينيم واقعاً ِشرك چيست ، كه حتي ممكن است شخصي را ناخواسته و غافل گيرا نه مبتلا كند ؟
4- شِرك چيست و ُمشرك كيست ؟ بعضي مي گويند : ُمشركين زمان پيامبر كساني بودند كه خدا را قبول نداشتند و ُمجسّمه هائي را كه خودشان از سنگ ، چوب ، خمير ، يا خُرما درست كرده بودند ، خالق عالَم مي دانستند . بعضي ديگر مي گويند : نه ، اعتقاد مشركين براين بود كه روح ُمجسّمه ها و ُبتهايشان در كار خلقت آفرينش با خدا شركت داشته اند . هردوگروه مي گويند : توسّل به بزرگان و مقّربين درگاه الهي و واسطه قرار دادن آنها براي نزديكي به خدا ، نه تنها ِشرك نيست ، بلكه لازم و از جمله واجبات مسلماني است . حال اجازه دهيد تعريف ُمشركين را از زبان قرآن بشنويم . مي فرمايد :
( اي پيامبر به ُمشركين ) بگو : چه كسي از آسمان و زمين به شما روزي مي دهد ؟ كيست كه شنوائي و بينائي مي بخشد ؟ زنده را از ُمرده و ُمرده را از زنده پديد مي آورد و امور را سامان مي دهد ؟ خواهند گفت: خدا . بگو آيا پروا نمي كنيد ؟ يس (10) : 31 . باز مي فرمايد :
” بگو اگر مي دانيد زمين و آنچه در زمين است از آن كيست ؟ خواهند گفت : از آن خدا . بگو پس چرا پند نمي گيريد . بگو صاحب اختيار آسمانهاي هفتگانه و عرش بزرگ كيست ؟ خواهند گفت :‌ خدا . بگو پروا نمي كنيد .بگو : اگر مي دانيد هستي هر چيزي در دست كيست ؟ كيست آن كه به همه پناه مي دهد و كسي را براي پناه خود نمي خواهد ؟ خواهند گفت :‌خدا . بگو : پس چرا جادو شده ايد ؟“ مؤمنون (23) : 84 الي 89 . باز مي فرمايد :
” آگاه باشيد كه دين خالص ( بدون ِشرك ) خاص خداست ؟ و آنان كه غير از او را به كارسازي انتخاب كرده اند (مي گويند) : ما اينها را فقط براي تقرّب به خدا خدمت مي كنيم . خداوند در آن چه اختلاف مي كنند ، ميانشان ُحكم خواهد كرد . خداوند دروغگوي نا سپاس را هدايت نمي كند . زمر(39) : 3 . باز مي فرمايد :
” سواي خدا چيزهائي را بندگي مي كنند كه نه ضرري به آنها مي رساند و نه نفعي برايشان دارد و مي گويند : اينها شفيعان ما نزد خدا هستند . بگو : آيا به خدا از چيزي خبر مي دهيد كه در زمين و آسمانها از آن سراغي ندارد ؟ خدا منزه و بالاتر از آن است كه برايش شريكي بسازيد . يس (10) : 18 . باز مي فرمايد :
” آيا سواي خدا شفيعاني اختيار كرده اند ؟ بگو : حتي اگر آن شفيعان قدرت انجام كاري نداشته باشند و چيزي نفهمند ؟ بگو :‌ شفاعت كُلاّ از آن خداست . فرمانروائي آسمانها و زمين از آن اوست . سپس همه به نزد او باز گردانده مي شويد زمر (39) :43 و 44 . باز مي فرمايد :
” بگو ، چه كسي شما را از وحشتهاي خشكي و دريا مي رهاند . او را با تضرع وزاري مي خوانيد كه اگر ما را از اين مهلكه نجات دهد ، از سپاسگزاران خواهيم بود . بگو خداست كه شما را از آن مهلكه و از هر اندوهي مي رهاند . باز هم به او شرك مي آوريد ؟ بگو او قادر است كه از بالاي سر ، يا از زير پايتان عذابي برايتان بفرستد يا شما را گروه گروه به جان هم بيندازد و خشم و كين گروهي را به گروه ديگر بچشاند . بنگر كه آيات را چگونه گوناگون بيان مي كنيم ، باشد كه به فهم دريابند .“ انعام ( 6) : 63 الي 65 :
چنانكه ملاحظه مي كنيد بنا به تعريف قرآن ،‌ ُمشركين معتقد به وجود خدا به عنوان خالق همه آسمانها و زمين و صاحب هستي تمام كائنات بودند ، ولي در عين حال ُبتها ، يعني چيزهاي ديگري غيراز خدا را براي َتقرّب به ذات احديت و واسطه وشفيع قرار دادن آنها به درگاه خدا نيز قبول داشتند و آنها را تعظيم و تكريم مي كردند و از آنها طلب كمك مي نمودند خوب توجه كنيد ، آن هم توجهي دقيق به خداي مهرباني كه فرموده است :
” ما آدمي را آفريده ايم و از وسوسه هاي نفس او آگاهيم . و از شاهرگ گردن به او نزديكتريم .“ ق (50) : 16
” پروردگارتان گفت : مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم . .“ غافر (40) :60 خطاب به پيامبر مي فرمايد :
” چون بندگانم در باره من از تو مي پرسند ، بگو : من به آنها نزديكم . دعاي دعا كننده را اجابت مي كنم . پس به نداي من پاسخ دهند و به من ايمان آورند ، تا اينكه هدايت شوند“ بقره (2) : 186 :
نكته مهم اين كه براي اجابت دعا و هدايت دعا كننده فقط دو شرط قائل شده است . يكي ايمان مخلصانه بخدا ( يعني دعا كننده با توجه كامل به خدا و از صميم قلب دعا كند ) و ديگر اين كه دعا كننده مطيع خدا باشد و به عبارت آيه فوق به نداي خدا پاسخ داده باشد و دستورات او را انجام داده باشد . و مي دانيم كه اولين و مهمترين دستور الهي كه تمام پيامبرانش را به همين خاطر فرستاده است ، اين كه بندگانش غير از خدا به هيچ چيز و هيچ كس ـ براي اداي حاجاتشان ـ َسر تعظيم فرود نياورند . با اعتماد كامل به نفس ، فقط توجهشان به خدا باشد و تنها از او طلب كمك نمايند . تنها او را بندگي كنند و بس . و تنها به او توكّل داشته باشند و بس .بنابراين اگر كسي دانسته ياندانسته ُمشرك بود؛ نبايد توقع اجابت دعايش را داشته باشد .
همانطور كه مي دانيم اولين پيام پيامبر اسلام اين بود : قولوا لا اله الا الله تفلحوا . يعني بگوئيد كه هيچ معبود و صاحب اختياري جز خدا نيست تا رهائي يابيد . رهائي از تمام خرافات و بند هاي سنتي گذشتگان ، رهائي از تمام اسارتهاي فكري ، از تمام باورهاي باطل . تا به خود خودتان بازگرديد ، ‌اعتماد به نفس پيدا كنيد ، و امكان شكوفا شدن استعدادهاي درخشان نهفته خدادادتان فراهم شود و رستگار شويد . همانطور كه ايرانيان دوره ساساني با آمدن اسلام از اسارت جامعه طبقاتي نجات پيدا كردند و استعدادهايشان آزاد و شكوفا شد و دانشمندان دنيا پسند – بمعناي واقعي كلمه – به دنياي متمدن آن روز عرضه كردند . همانطور كه در رنسانس ، اروپائيان خود را از ُسلطه كشيشان ُمشرك نجات دادند و ازكليساي آنها بريدند و به خداي تنها - بدون وسيله و واسطه - پيوستند . خود را از تمام بندهاي شرك آزاد نمودند و استعدادهاي نهفته شان ظاهر شد رشد كرد ، بارورگرديد و رستگار شدند .عصرفروغ اروپا ، در واقع عصر بريدن مردم از خدا و از دين خدا نبود عصر بريدن از ُبتها و باورهاي خرافي مربوط به كليسا بود عصر نجات از بندهاي اسارت آور كشيشان بود و عصر ُُموحّد شدن . گو اينكه تعداد - البته كمي - از اعتراض كنندگانِ عليه كليسا ، مطلقاً از دين بريدند و لا مذهب شدند ؛ ولي با آن چه از قرآن آموخته ايم ، در نزد خداوند ، بدون دين بودن بمراتب بهتر از ديندار بودن ُمشرك است . و به همين دليل بود كه اروپائيان با اين كارشان يعني بعد از نجات دادن خودشان از شرك كليسا ، مستحق شدندكه خداوند نكبت و ادبار را از آنها دور كند و نعماتش را به آنها ارزاني دارد .
رشاد خليفه – نقل به مضمون – مي گفت : من اگر فردي با هوش و نكته سنجم ، خود را در بوته آزمايش قرار مي دهم تا حقاً برايم ـ لا اقل براي خودم ـ روشن شود كه آيا بمعناي صحيح كلمه خدا پرستم ؟ آيا واقعاً موحّدم ؟ آيا غير از خدا هيچ موجود ديگري را همرديف خدا قرار نمي دهم و حوائجم را از او نمي خواهم و او را درخوب و بد زندگي خود مؤثر نميدانم ؟ براي درك اين مطلب ،‌ سردرگريبان مي كنم و بخودم مي گويم :‌ فلاني تو اول فكركن كه ُمتّهم به شرك هستي . بايد دفاع و خود را تبرئه نمائي .كلاه خود را قاضي و شخص خودت را محاكمه كن و كليه اعمال و اعتقادات خودت را زير ذره بين بگذار تا لا اقل بخودت ثابت كني كه ُمشرِك نيستي و ُموحّدي . سعي كن به خودت راست بگوئي و چيزي را پنهان نكني ، تا شايد حقيقت را پيدا و عنداللزوم خود را اصلاح كني .
قرآن براي روشن شدن اين امر و تشخيص بين ُمشرِك و ُموحّد ، ضوابطي كاملا گويا و متقن تعيين كرده كه هركس مي تواند با كمك آنها اعمال و اعتقادات خود را بسنجد و اگر خداي نخواسته ُمشرك است و نمي داند ،‌ برايش روشن شود . درست همانند كسي كه از بيماري قندش كاملاً بي اطلاع است و تنها پس از آزمايشات مناسب دقيق طبي ، حقيقت برايش روشن مي شود و مي تواند خود را معالجه يا كنترل كند . اين ضوابط عبارتند از :
ضابطه اول – نداشتن اعتقاد به كسي يا چيزي غير از خدا ( بااصطلاح ” زيرخدا “ ) براي رفع حاجات و يا به عنوان وسيله و شفيع براي تقرب به خدا . كلاه خود را قاضي كنم كه آيا به كس يا چيزي غير از خدا به عنوان رفع حاجاتم ( حاجاتي كه معمولاً بايد فقط ازخدا خواست ) مراجعه مي كنم . نذر و نيازم را به درگاهش مي برم ؟ آيا قبور بزرگان دين ، مانند پيغمبر ، امامها ، امامزاده ها ، سيدها ، پيرها ومرادها و چيزهائي چون سقاخانه ها ، درختان كهن و غيره را مي پرستم ؟ آيا انسانهائي زنده ، يعني بندگاني از خدا هستند كه بدين منظور مورد ستايش وپرستشم باشند ؟ پرستش بمعناي اينكه از آنها طلب كمك و مساعدت نمايم ؟ با آنها راز و نياز كنم ؟ حاجات و نذوراتم را به آنها عرضه دارم و ُمراد بطلبم ؟ و چيزهائي را كه بايد معمولاً از خدا خواست ، ‌ازآنها بخواهم ؟ و بطور خلاصه غير از خدا آنها را هم در بد وخوب زندگيم دخيل بدانم ؟ اگر جواب مثبت است ، ممكن است متاَسفانه ندانسته ُمشركم . و بايد هرچه زودتر خود را نجات دهم . آيه 18 سوره يس ( 10 ) و آيات 3 ،43 ،44 سوره زمر ( 39 ) كه قبلاً گفتم ، مؤيد اين ضابطه است .
ضابطه دوم – پرداختن زكات و اعتقاد به آخرت : خداوند خطاب به پيامبر مي فرمايد :
” بگو ، من بشري همچون شما هستم . به من وحي شده كه خدايتان خدائي است يكتا . پس با استواري بدو روي آوريد و از او آمرزش بخواهيد . واي بر مشركان ، آنها كه زكات نمي دهند و به آخرت ايمان ندارند“ .فصلت (41 ) : 6.7
آيا من زكات مي دهم ؟ آيا به آخرت ايمان دارم ؟ درك اين كه زكات ميدهم يا نه آسان است . چون ُُمشخصاً خودم مي دانم. و اما تعيين اين كه به آخرت ايمان دارم يا نه، به اين آساني نيست. ولي با عنايت به آيه 45 سوره الزمر(39) ميتوان آن را معلوم نمود كه مي فرمايد : ” وقتي نام خدا به تنهائي ذكر شود قلوب آنهائي كه به آخرت ايمان ندارند ،‌ مشمئز مي شود . و وقتي كه نام كسان ديگري غير از خدا نيز برده شود ،‌ بشاشت به آنها دست مي دهد .“
بنابراين من بايد به بينم آيا وقتي كه نام خدا به تنهائي برده شود، قلبم مشمئز مي شود . يعني بايد حتماً نام ديگري غير از خدا هم برده شود ،‌ تا خوشحال شوم و بشاشتي بمن دست دهد ؟ مثلاً وقتي مي شنوم كسي مي گويد : اشهد ان لا اله الا الله ، حتماً بايد پشت سرآن بگويد اشهد ان محمداً رسول الله ؟ يعني بردن اسم خداي تنها برايم كافي نيست و احساس كمبود مي كنم و راحت و خوشحال نيستم، و حتماً بايد بدنبالش اسم كسان ديگري غير از خدا را هم ببرند تا راحت و خوشحال شوم ؟ با اين ترتيب من مي توانم در گوشه اي تنها ، خودم را آزمايش كنم كه آيا طبق اين ضابطه به آخرت ايمان دارم و نتيجتاً يكتا پرست و ُموحّدم يا نه . شايد واقعاً از ابتدا ُمشرك بوده ام و خودم هم نمي دانستم . خيال مي كردم خدا پرستم . و حال آنكه شيطان فريبم داده و ُمشركم كرده بوده .يا از دوران كودكي اسلام را برايم چنين معرفي كرده بودند و من جاهل و غافل مانده بودم .
مأموريت اساسي پيامبر اسلام و مأموريت اساسي تمام پيامبران خدا ، در واقع فقط همين بوده است كه بمردم بگويند هيچ كس و هيچ چيز را غير از خدا نپرستيد . حوائج خود را از هيچ كس و هيچ چيز غير از خدا نخواهيد . و از هيچ كس طلب ياري و مددكاري نكنيد . هيچ كس ، بمعناي واقعي كلمه ، هيچ كس . نه موسي ،‌ نه عيسي ، نه محمد و نه هيچ پيشواي ديني و نه هيچ صاحب منصب و يا مالك زر و زوري . فقط خدا . اگر هر كدام از اشخاص ، اشياء و غير و ذالك را جز خدا مورد ستايش قرار دهيم و حاجات خود را از آنها بخواهيم ، ندانسته در دام شيطان افتاده ايم كه به عظمت خدا قسم خورد كه همه شا ن ( اولادان آدم ) را گمراه مي كنم . سوره ص (38) : آيه 82 .
ضابطه سوم – آيات 45 و 46 سوره اسراء (17) سوّمين ضابطه را در اختيار ما قرار مي دهند . در اين آيات خطاب به پيامبر مي فرمايد : ” و چون قرآن را قرائت كني ، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان ندارند پرده اي نامرئي قرار مي دهيم و بر دلهايشان پرده و بر گوشهايشان سنگيني مي نهيم ، تا آن را در نيابند . و چون درقرآن پروردگارت را به تنهائي ياد كني آنان روي گردانده گريزان شوند .“ لازمه درك معناي قرآن و فهميدن پيام خدا ، اعتقاد كامل به حتمّيت آخرت است . اين ضابطه بما مي گويد كه اگر كسي به آخرت ايمان نداشته باشد و در نتيجه ُمشرك باشد ، گرچه دكترا در ادبيات عربي داشته باشد ، قادر به درك معناي قرآن نيست . حال با توجه به اين ضابطه من مي توانم خودم را آزمايش كنم كه آيا درك و قبول قرآن برايم آسانتر است ،‌ يا درك و قبول مطالب كتابهاي ديگري كه بنام دين عرضه مي شود . آيا علاقه من به خواندن قرآن بيشتر است ، يا به خواندن كتابهائي مانند صحيح بخاري ،‌ صحيح ُمسلم ، اصول كافي ، بحارالانوار ، وسائل الشيعه ، مفاتيح الجنان و كتابهاي ديگر ديني . اگر صادقانه فهميدم كه از خواندن قرآن حتي به زبان خودم خوشم نمي آيد و فكر مي كنم از آن چيزي نمي فهمم ، امكان دارد واقعاً به آخرت ايمان ندارم و امكان دارد كه ندانسته و نخواسته ُمشركم .
ضابطه چهارم – ترك نكردن قرآن . اين ضابطه را از آيات 27 الي 31 سوره فرقان (25) مي توان استخراج نمود كه مي فرمايد: (در روز قيامت) ” روزي كه ُمشرك دست خود به دندان گزد و گويد : اي كاش راهي همآهنگ با رسول را در پيش گرفته بودم . وآي بر من اي كاش فلان را به دوستي نگرفته بودم . با اينكه قرآن به من رسيده بود ،‌ مرا از پيرويش باز مي داشت . و اين شيطان فرو گذارندة انسان است . و پيامبر مي گويد : پروردگارا ، قوم من ترك قرآن گفتند . و اين چنين براي هر پيامبري دشمني از ميان مجرمان قرار داديم . تنها پروردگار تو براي هدايت و ياري تو كافي است “. ترك كردن قرآن و مانع شدن مردم از دسترسي به قرآن از خصوصيات ُمشركين است .
رشاد خليفه – نقل به مضمون – مي گفت: كساني كه پيغمبر و پيشوايان و امامان ُامّت را مي پرستند و از آنها حاجات خود را مي خواهند و قرآن را كنار مي گذارند و كتب ديگري را كه به پيامبر و ائمه نسبت داده اند ، به عنوان منابع امور ديني مي خوانند و پيروي مي كنند ، درحقيقت دشمن پيامبر هستند . بر تاًييد اين مطلب ،آيات 112- 115 سوره انعام ( 6 ) را مي آورد كه مي فرمايد : ” و اين گونه براي هر پيامبري دشمناني از شياطين انس و جن قرار داديم كه بعضي از آنها سخناني آراسته و فريبنده درست نموده و به يكديگر القاء كنند . اگر پروردگارت مي خواست ، چنين نمي كردند . پس آنها را با دروغشان واگذار .“
چرا خدا خواسته است كه دشمنان پيامبر چنين سخناني بسازند و آنها را به او نسبت دهند ؟ درآيه بعد ، علّتش را مي گويد :
” تا آنان كه به آخرت ايمان ندارند ، گوش دل بدان سپارند و مورد پسندشان قرار گيرد و هرچه در خورشان است انجام دهند .“
مشيت ازلي خداوند در اين است كه مؤمنين و كافران را از هم جدا نمايد و سزا و جزاي مناسب دهد . خدا خواسته است اين قبيل افتراها و دروغها توسط دشمنان پيامبر ساخته شود تا كساني كه واقعاً به آخرت ايمان ندارند جلب شوند و از مؤمنين به آخرت جدا گردند . چطور مي توان گفت كه منظور از اين سخنان آراسته و فريبنده همان منابع ديني غير از قرآن است ؟ آيه بعدي مؤيد اين معنا است :
” آيا داوري جز خدا بجويم ؟ و حال آنكه او خدائيست كه كتابي با تفصيل برايتان ، فرستاده و اهل كتاب مي دانند كه بحق از جانب پروردگارت نازل شده است . پس از شك آورندگان مباش .“
در حقيقت دستور الهي اين است كه غير از قرآن ، هيچ نوع مطلب و كتاب ديگري به عنوان كتاب ديني ، مورد قبول مؤمنين قرار نگيرد . و در اين مورد قرآن به دنبال آيات فوق مي فرمايد :
”كلام پروردگارت در راستي و عدالت به حدكمال است . كلماتش تغيير نمي كند . و او شنوا و داناست .“
اگر من واقعاً قرآن را كلام خدا مي دانم ، منطق و عقل حكم مي كند كه وقتي مي گويد قرآن مفصل و كامل است ، آن را باور نمايم و چيز ديگري را به عنوان ُمكمّل بدان نيفزايم . در اين جا بنظر مي رسد بي مناسبت نباشد كه متن آيه 19 سوره انعام را ياد آور شوم كه خطاب به پيامبر مي فرمايد :
” بگو گواهي چه كسي برتر و بزرگترين است . بگو خدا ، كه ميان من و شما گواه است كه اين قرآن به من وحي شده است تا شما و هركس ديگر را كه به او برسد ، هشدار دهم . آيا نظر مي دهيد كه با خدا معبودان ديگري هم هستند ؟ بگو من چنين نظري نمي دهم . بگو محققاً تنها او معبود يگانه است . و من از آنچه شما شريك او قرار مي دهيد ، بيزارم
جوهر پيام پيامبر اكرم اين بود كه : خداي واحد ، تنها معبود و پناهگاه بشر و كتاب قرآن تنها مأخذ مطمئن عاِلم پسند به عنوان قوانين اساسي لايتغير زندگي اوست . و قبول هر نوع مأخذ وهر چيز ديگري در واقع قبول شريكاني براي خداست . و اين دقيقاً همان است -كه با تأكيد بسيار زياد در قرآن - از نظرالهي ِشرك محسوب مي شود و نا بخشودني است .
دستورات الهي همانند دستورات كتاب طباخي است . هركس در هر گوشه اي از دنيا آن دستورات را دقيق تر اجرا كند ، غذاي بهتري نصيبش مي شود . با جلد ترمه گرفتن كتاب طباخي و يا با آب طلا نوشتن جملات آن و با بوسيدن و بالاي سر گذاشتن آن غذاي خوب بدست كسي نمي رسد . هر جماعتي- صرفنظر از اينكه خود را داراي چه مذهبي و چه معتقداتي بداند - هرقدر معروفهاي قرآن را دانسته يا ندانسته ، با ذكر مأخذ ويا بدون ذكر مأخذ ، بهتر و دقيقتر اجرا كند ، به همان نسبت گشايش و آساني زندگي برايش بيشتر فراهم مي شود . و هرقدر منكرات
قرآن را باز هم دانسته يا ندانسته بيشتر اجرا نمايد ، نكبت و ادبار بيشتري در زندگي همين دنيا ( كاري هم به آخرت نداريم ) نصيبش مي شود . قانونمندي الهي است كه اگر دست به آتش بزني دستت مي سوزد . گبر و مسلمان و يهودي و نصراني و لامذهب هم كه باشي فرق نمي كند ، مي سوزد . كارهاي خوب و بد انسانها هم همين است و جز اين نيست . حساب و كتاب آخرت جداست و ما در اين مورد بحثي نمي كنيم . بايد يقيناً بدانيم كه هيچ قوم و نژاد و طايفه اي بدان خاطر يا بخاطر صرفاً ادعاي پيرو فلان دين بودن ، نزد خدا بالاتر و يا پائين تر از ديگران نيست . تنها ِملاك ارزش و عزت هركس در نزد خدا ميزان تقوي و درستكاري اوست . ُحجرات (49) : 13
حال مصلحين قوم و كليه دولتمردان مسؤل و علاقه مند در كشورهاي اسلامي بجاي اينكه بدبختيها و گرفتاريهاي جامعه شان را بدون ارائه هيچ دليل قانع كننده اي به گردن عمرو و زيد و يا به گردن شياطين بزرگ و كوچك و استكبار جهاني بيندازند، خوب است كُلاه خود را قاضي كنند و اولين آزمايششان روي شخص خودشان و نزديكانشان و هموطنانشان باشد ، كه آيا قبل از هر چيز ُموحّدند يا ُمشرِك . و اگر ُُموحّدند ، تا چه اندازه دستورات دست نخورده و تحريف نشدة خداوند رب جليل ، يعني قرآن را اجرا مي كنند . يقين اينكه اگر ُمخلصانه تحقيق كنند و از پروردگار عالميان طلب هدايت نمايند ، برايشان روشن مي شود . معايب را مي بينند و مي توانند خود را اصلاح كنند و مقدمه نجات مردم را از گرفتاريها فراهم آورند . من خود اين راه را رفته ام و به نتيجه رسيده ام . البته صبر ، جرأت دانستن و پيگيري لازم دارد ، كه آن را هم خداوند مهربان به خواستاران مي دهد . و من الله التوفيق


[1] -هرجا در قرآن بحثي آمده است كه اگر خدا ”بخواهد“ منظور ” قانونمندي “ خداست ـ قانوني كه آتش بسوزاند و يخ سرد كند ـ پس اگر من دستم را به آتش بزنم ”خدا“ يعني ” قانونمندي “ او خواسته است كه دستم بسوزد . و اگر به يخ بزنم خدا خواسته است كه دستم خنك شود . همين طور است نتيجة قهري تمام كارهاي خوب و بد .

Saturday, January 19, 2008

چرا از قرن پنجم تا كنون چراغ علم در اسلام خاموش شده؟

بنام خداوند بخشندة مهربان

مارچ 2004
ونكوور – كانادا
چرا از قرن پنجم تا كنون چراغ علم دراسلام خاموش شده؟

برادران و خواهران مسلمان !
اگر واقعاً علاقه منديد بفهميد چرا جهان اسلام كه چندين قرن پرچم افتخارات دوران فروغ علم و بالندگي جهان را در دست داشت، اكنون به چنين روز فلاكت باري افتاده؛ اولين ومهمترين كاري كه شما را به درك اين موضوع نزديك مي كند، اين است كه با تحقيق دقيق علمي دريابيد كه چرا آنها در قرون اوليه چنان مشتاقانه علاقه مند به تحقيق در علوم طبيعي بودند كه نتيجتاً مي توانستند دانشمندان و علماء دنيا پسند به جامعه بشريت تحويل دهند، و چه شد كه بعد از چند قرن، چراغ علم درسرتاسر آن ديار خاموش شد كه شد كه هنوز هم در واقع خاموش است.
تشخيص علّت اين بيماري اجتماعي لااقل به همان اندازه مُهم است كه تشخيص يك بيماري صعب العلاج توسط طبيبان حاذق به عنوان قدم اول معالجة يك شخص مريض.
شايد با داشتن منحني زماني صعود و نزول پيشرفت علوم در جهان اسلام و تطابقشان با تغييرات و حوادثي كه در آن سالها در جامعه بوقوع پيوسته، بتوان ارتباط معني داري پيدا كردكه با كمك آن و با ملاحظه راهي كه اروپائيان رفتند، بتوان امروز راه علاجي براي عقب افتادگيهايمان بدست آورد. اين منحني را ميتوان از ملاحظة دوران حيات دانشمندان پر آوازه اي كه نامشان با عصر طلائي اسلام گره خورده است، استنتاج كرد .
اين منحني زماني را بسازيد و ببينيد كه اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان اسلامي صاحب نام در واقع از نيمة دوم قرن دوم يعني در حدود يك قرن ونيم بعد از ظهور اسلام پيدا شدند. و چراغ علم كم و بيش تا قرن پنجم روشن بود. پس از آن بتدريج تا قرن هفتم به خاموشي فرو رفت. چرا چنين شد؟ اين سؤالي است كه بايد پاسخي منطقي برايش پيدا كنيم.
راهي نيست بجز اينكه قبول نماةيم تنها راه اصولي شناخته شده براي پيشرفت جامعه، طريق توسعه علم و دانش است و تنها راه امكان توسعه علم ودانش، آزادي فكركردن و آزادي تجربه كردن و آزادي توضيح و ارائة يافته ها را بديگران دادن براي برخورد عقايد و صيقل يافتن آنهاست . و اين همان راهي بود كه خداوند دستورش را در قرآن به پيامبرش داده بود .
مسلمانان قرون اول با داشتن چنين تعليماتي بود كه به دنبال تحصيل علوم تجربي رفتند و چنان توفيقاتي بدست آوردند. چه شد كه بعد از قرن پنجم تدريجاً رونق علم افول كرد ؟ آيا اعتقادات مردم نسبت به اسلام تغيير كرد و يا موانعي از خارج دستورات قرآن را تحت الشعاع قرار داد ؟
دكتر مهدي فرشاد درجلد اول كتاب ” تاريخ علم در ايران “ پس از شرح مبسوطي در اين باب كه چگونه هر نوع بحث و فحص علمي و فراگيري علوم غير ديني و فلسفه در مدارس حوزه خلافت، از جمله ايران ممنوع شده و فقط آموزش مطالب ديني مجاز بود،” آئين مدرسي“ (Scholasticism) را به عنوان يكي از عوامل به وجود آمدن اين تحول معرفي مي نمايد و مي نويسد: درجهان اسلام خاصه از سده هاي پنجم هجري به بعد ” آئين مدرسي“ رونق بيشتري يافت و اين رونق به تدريج به اِشراف كامل الهيات به طبيعيات انجاميد .
جورج سارتون در تاريخ علم ، نيز ” آئين مدرسي“ را عامل افول علمي مسلمين مي داند. اما او اين آئين را مشكل كلي علم در قرون وسطي معرفي مي كند كه بر شرق وغرب يكسان سايه افكنده بود. او مي نويسد:”پيش از سده دوازدهم ميلادي(ششم هجري) يكي از گروههاي شرق و غرب ، يعني مسلمانان به طور چشمگيري برتر از ديگران بودند. يعني مسلمانان در پيشاپيش بشريت قرار داشتند. از سده دوازدهم ببعد،‌ به تدريج رجحان به دنياي لاتين( غرب ) منتقل شد. ولي اين جريان تا . . . سده شانزدهم ميلادي كامل نشد . . .پس از آن، علم درغرب با گامهاي بلند شروع به رشد كرد، در حالي كه تمدن شرق در حال وقفه ماند، يا حتي رو به زوال گذاشت. اختلافات حركت دو نوع تمدن شرقي وغربي، پس از آن . . . بطور روز افزوني افزايش يافت. چندانكه پس از اندك زماني مقايسة ميان آن دو سودي نداشت . . . حال بگوئيد كه اين جدائي چگونه آغاز شد ؟. . . توضيح آن بسيار ساده است. مردم شرق و غرب در معرض بزرگ ” آئين مدرسي“ قرار گرفتند. مردم غرب از آن به در آمدند. ولي شرقيان شكست خوردند. مردم غرب پس از رنسانس علاج رهائي از ” آئين مدرسي“ را يافتند. يگانه علاج، يعني روش تجربي را. اما مردم شرق آن را نيافتند، يا آن را كاملاً نشناختند، يا از پذيرفتنش غفلت كردند. خواننده كنجكاو ممكن است باز بپرسد : چرا مردم شرق علاج را نيافتند ؟(سارتون ادامه مي دهد): ”پاسخ دادن به آن غير ممكن است“
ولي كار شما جواناني كه بدنبال يافتن علت واقعي خاموشي چراغ علم در جهان اسلام هستيد، در حقيقت همين است كه اين غيرممكن را، ممكن سازيد. از آنجا كه هر معلولي حتماً علتي دارد، بايد تمركز را بر پيدا كردن همان علّت قرار داد. و بنظر نمي رسد كه آن هم اگر فرضاً مشكل باشد، غير ممكن هم باشد. اطلاعاتي كه ممكن است بتواند ما را در اين زمينه كمك كند، عبارتند از:
امروز با كشفيات شبكه رياضي در قرآن، از نظر علمي هم، برايمان ثابت مي شود كه قرآن كلام خداست. و بنابراين با اطمينان خاطر به آياتش به عنوان حقايق محض مي نگريم. و آنها را خارج از قضاوتهاي ارزشي كه اطميناني به حقيقت بودنشان نداريم، به حساب مي آوريم و از آنها به عنوان راهنما استفاده مي كنيم.
غربيها با پيدايش رنسانس و غلبة خردگرائي و تجربه گرائي موفق شدند از ” آئين مدرسي“ خود را نجات دهند.
” آئين مدرسي“ يعني كه تمام مسائل زندگي مردم بايد توسط شارحين و مفسّرين دين حل و فصل شود و راه حلها بايد ازآن كانال بگذرند و غير از آن گناه است. يا به عبارت ديگر نه تنها كاربرد تجربه و عقل مطلقاً نمي تواند راهگشا باشد، كه گناه هم هست و نبايد اجازه داده شود. به همين علت در ” آئين مدرسي“ ، دگر انديشان عقلگرا را به راحتي ميتوان زنديق و كافر شمرد و تكفير كرد و مهدور الدمشان دانست.
رنسانس اروپا در واقع چيزي نبود جز اين كه مردم خود را از زير يوغ كليسائيان كه خودشان را واسطه بين مردم و خدا مي دانستند وعملاً مجري و پاسدار” آئين مدرسي“ بودند، نجات دادند و گفتند: ما مي خواهيم خودمان خدايمان را بدون واسطه بپرستيم. در حقيقت به تعبير قرآن خود را از بندهاي اسارت آور شرك خلاص كردند و موحًد شدند. و طبق وعدة رب جليل، بركات الهي برايشان نازل شد. يعني استعدادهاي خدادادشان فرصت شكوفا شدن پيداكردند. به دنبال كسب علم و دانش رفتند. و نتيجتاً پشت سرهم موفق به اكتشافات و اختراعات زيادي شدند؛ تا به امروز كه اينجا رسيده اند و شاهديم .
افراد دقيق در طول حيات خود متوجه شده اند كه وقتي هرانساني در هرجائي، احساس بي كسي نمايد و قبول كند كه غير از خدا هيچ ياوري ندارد؛ و قدرت و سيستمي هم در جامعه نيست كه آزادي فكر كردن و عمل كردن را از او بگيرد؛ به خودِ خودش بر مي گردد و كارهائي را كه هيچ وقت تصورش را نمي كرد كه قادر به انجامش باشد، انجام مي دهد.” احتياج مادر اختراع است“، حقاً معني پيدا مي كند .كشورهاي غربي در طول جنگهاي بين الملل، كه شديداً احساس احتياج مي كردند، بيشترين اختراعات و ابداعات را بدست آوردند. اكثر مردان و زنان خود ساخته ،كساني بودند كه اجباراً خود شان فكرمي كردند و خودشان راه حلهاي زندگي را پيدا نموده، مشكلاتشان را بر طرف مي ساختند. و در غياب قدرتهاي بازدارنده، استعدادهايشان جوانه مي زد، رشد مي كرد و شكوفا مي شد.
- اروپائيان از وقتي كه مسيحي شده بودند، ظاهراً هيچگاه از شِرك خلاصي نيافته و نتيجتاً در ظلمت مانده و استعدادهايشان ناشكفته به گور مي رفت. بعد از رنسانس و نجات از تسلط كشيشان و به عبارت قرآن نجات از شِرك و ايجاد امكان غلبه خردگرائي و تجربه گرائي بود كه توفيق ُموحّد شدن و نتايج قانونمندانه آن را كه بروز استعدادهاي خدا دادشان بود، پيدا كردند. و چون آن را با تقلّا و كوشش زياد بدست آورده بودند، قدرش را شناختند و رهايش نكردند. در واقع مصداق آيه زير را پيدا كردند كه مي فرمايد:

«. . يقيناً خداوند آنچه را مربوط به هر قومي است دگرگون نكند تا آن قوم خود دگرگون شوند. . » رعد(13) : 11

مسلمانان – طبق اطلاعي كه داريم – از نيمه دوم قرن دوم تا قرن پنجم هجري ( قرنهاي هشتم تا يازدهم ميلادي ) كه اروپائيان اعصار ظلمت را مي گذراندند، با استفاده از نعمت آزادي – تحت تعليمات قرآنِ تنها – و دوري از شرك يعني قبول توحيد، توانسته بودند نه تنها از لحاظ اقتصادي و گذران زندگي بلكه از جهات علمي هم سرآمد جهانيان آن روز باشند. افول آنها از قرن پنجم ببعد شروع شد و تدريجاً سير نزولي داشت تا قرن هفتم كه چراغ علم در بينشان بطور كلي خاموش شد.
بنا براين كار مُحقق ما اين است كه بفهمد چه عامل يا عواملي باعث شدند كه مسلمانان از اوج ترقيات علمي تدريجاً افول كنند و ساقط شوند و در حضيض ذلت افتاده، همانجا باقي بمانند. آيا عكس جريان رنسانس اروپا در بين مسلمانان پيش آمد؟ يعني مسلمانان ابتدا موحّد بودند و در نتيجه، امكان شكوفاشدن استعدادهايشان فراهم بود و بعد ُمشرك و از رشد بازنگه داشته شدند ؟ اگر چنين بوده است، كي بوده و چرا شده و اينكه اگر واقعاً چنين بوده است، آيا راه علاجي دارد؟ آيا ميتوان اميدوار بود كه رنسانسي در جهان اسلام پا بگيرد و مسلمانان از شرك ببرند و دو باره موحّد شوند و همانند اروپائيانِ دوران رنسانس، خود را از” آئين مدرسي“ نجات دهند. يعني كه ازجزميت ببرند و به خردگرائي و تجربه گرائي روي آورند و شايد بدين ترتيب به عصرطلائي قرون اوليه اسلام برگردند؟
مورّخ انگليسي ”رِنان“ مؤلف اثر معروف ” تاريخ علم كمبريج“ مي نويسد: ” فاتحان مسلمان،‌ با همة شور مذهبي و تعاليم اخلاقي غالباً سختگيرانة خود، در برابر فرهنگهاي بومي مفتوحات خويش نسبتاً بردبار بودند. از اين رو دربارهائي كه بر پا داشتند شاهد آميزش چشمگير هنرها و معارف بومي با اساليب عربي اسلام بود. به اين شكل، آنان علاوه بر چيزهاي ديگر، علم يونانيان را از شهرهاي هلني ( فتوحات مسلمين در منطقه مديترانه ) و فرهنگ ايرانيان را از شهرهاي ساساني به ارث بردند“
با تشويقي كه قرآن، مؤمنين را به تدبّر و تفكّر واداشته؛ ( نساء/ 4 :82، مؤمنون/ 23 :8 ، انعام/ 6 :50 ، روم/ 30 : 8 ، آل عمران / 3 : 191 ) با مثالهائي كه در مورد تحقيق و پيگيري با كاربرد استدلال منطقي براي شناخت خدا از ابراهيم به نمايش گذاشته؛ ( انعام/6 : 76 – 79 ) با طرح سؤالاتي كه ابراهيم با جسارت هرچه تمامتر از خدا در مورد اثبات زنده شدن مردگان در روز قيامت نموده كه نه تنها او را توبيخ نكرده، بلكه به سؤالش پاسخ مثبت داده و راهنمائيش نموده ( بقره/ 2 : 260 ) و علاوه بر همه، او را به دوستي خود برگزيده؛ و لقب” خليل الله“ ( دوست خدا ) به او داده: ( نساء/4 : 125 ) و مآلاً اورا سرمشق نيكوئي براي مسلمانان معرفي كرده:(ممتحنه / 60 : 4 )؛ پيروان قرآن تكليف خود را مي دانستند كه آزاديخواهي و آزاد انديشي و عقلگرائي و تجربه گرائي و شجاعانه بدنبال كشف حقيقت رفتن و حتي در اين مورد هركسي را، حتي خدا را به زيرسؤال بردن، نه تنها قوياً مورد تأييد الهي است، كه خلاف آن گناه است. چون خداوند مخلوقش را مي شناسد، آزاديِ او را مي خواهد، تا استعدادهائي كه به او داده شده، رشد كند و بارور گردد و امكان خليفگي خدا و خدمت در راه تكامل برايش فراهم شود .و عيناً به همين خاطر بوده است كه فرموده است : « همة‌ گناهان را اگر بخواهد مي بخشد ولي شِرك را نمي بخشد.» ( نساء/4: 48 و 116)
نتيجة‌ قهري شرك يعني كه شخص ُمشرك ُمتكي بديگراني غير از خدا بار آيد و از استعدادهاي خدادادش بي خبر، آنها را رها و بيمصرف سازد و نتيجتاً آن موجودي را كه خداوند آفريده، از شكل بيندازد.
در قرون اوليه براي مسلمانان، قرآن راهنما بود و حكمت ( كاربرد عقل و استدلال منطقي) دستورالعمل و ابزار تحقيق. واز اين جهت استعدادهايشان شكوفا شد و نردبان ترقي را سريعاً بالا رفتند. چيزي بنام حديث پيامبر، آن هم با تحكم و زور حكومت، در كنار و همسنگ قرآن نبود كه تمام امور زندگي – حتي نحوة خوردن و خوابيدن و . . . – را برايشان ديكته كند و قدرت تفكر، تعقّل و اعتماد به نفس را از آنها بگيرد.

پس چه شد كه چنين شد ؟
تاريخ به ما مي گويد كه در زمان حيات پيامبر احاديثي از قول ايشان نقل وروايت مي كردند كه اساسي نداشت. بطوري كه آن حضرت در صدد تكذيب برآمد و در يك خطابه عمومي پيدايش كذّابين و وضّاعين را اعلام فرمود. آن گاه براي اينكه معياري محكم و مشخص معرفي نمايد؛ قرآن را معيار صحّت و سقم احاديث منقوله و منسوبه به خودش قرار داد ” پيغمبر فرمود كه جز قرآن چيزي از من نقل مكنيد، و اگر كسي بجز قرآن چيزي از من ضبط كرده است ، آن را محو نمايد.“ ” محمد صلي الله عليه و آله فرمود كه پس از من چيزي از من ننويسيد. و هركس كه جز قرآن چيزي از من نوشته باشد آن را محو كند“ پس از پيامبر، تمام خلفاي مسلمين ( از جمله حضرت علي درمقام خلافت ) اكيداً قدغن كرده بودند كه احاديث پيامبر بصورت مكتوب در نيايد و اين قدغن تا حدود صد سال توسط تمام خلفا، بطور جدّي حفظ شد و هيچكدام اجازه مكتوب شدن چيزي را بنام حديث ندادند. تا درخلافت عمربن عبدالعزيز(99 – 101) هجري و توسط او بود كه اين قدغن بر داشته شد. واز آن ببعد بود كه حديث نويسي شروع شد. با وجود بر اين تا مدتها، قبول كتب حديث به عنوان چيزي در رديف قرآن مقبوليت عامه پيدا نكرد. مخصوصاً هيچكدام از فقها وعلماي جامعه آن را نپذيرفتند. ولي به هر حال نطفه اوليه نهادينه شدن حديث به عنوان مأخذ معتبر ديني، توسط خليفه وقت، منعقد گرديد و اين باعث شد كه حديث نويسان زيادي در طول چندين قرن تدريجاً پيدا شوند ( لغتنامة معروف دهخدا اسامي 2400 نفر از آنها را در 600 صفحه لغتنامة خود نوشته است) يقيناً مي بايستي مسلمانان در انتظار اثرات مخرّب امري كه خلاف قرآن و خلاف دستور پيامبر وخلاف عملكرد خلفاي راشدين و خلفاي ديگر تا يكصد سال انجام شده بود، باشند.
در اين زمينه نكته جالب اين است كه امامان شيعه كلاً در طول مدت 220 سال – يعني از شهادت حضرت علي، تا در گذشت امام حسن عسكري امام يازدهم – هيچكدام بدنبال نوشتن كتاب حديث و يا حتي تشويق ديگران به نوشتن آن نبودند و براي حل و فصل امور مسلمين، مانند پيامبر، از قرآن و از حكمت يعني درك معقول خودشان استفاده مي كردند. و همينطور بود روش كار فقها و پيشوايان اهل تسنن،‌ يعني تمام هفت فقيه مشهور قبل از دورة پيشوايان و چهار فقيه پيشوا اين يازده نفركه بين سالهاي 94 تا 241 هجري درگذشتند، هيچكدام مبادرت به نوشتن كتاب حديث ننمودند. كليه كتابهاي حديث اهل سنت، بعد از فوت رهبران مذاهب چهارگانه شان وكتابهاي حديث شيعيان تماماً بعد از وفات امام يازدهم به رشته تحرير درآمده و محتملاً امامان شيعه و فقهاي اهل تسنن به تبعيت از دستور اكيد كليه خلفاي بعد از پيامبر بوده كه از نوشتن حديث خودداري مي كردند. و با اينكه عمربن عبدالعزيز خليفه اموي قدغن حديث نويسي را برداشت، معذالك تأليف كتابهاي حديث معروف موجود در بين اهل تسنن بنام صحاح سته ( شش صحيح ) يك قرن و نيم بعد يعني بين سالهاي 256 تا 303 هجري در طول 47 سال بود. و كتابهاي معروف حديث شيعيان كه چهار كتاب حديث است و سه جامع حديثي از سال 329 تا 1190 هجري، يعني در طول 861 سال نوشته شدند. و اما چه شد كه حديث نويسي عملاً باب شد و قدرت يافت؟
در دوران حكومت بني اميّه برخلاف دستور اكيد قرآن ( حجرات / 49 : 13 ) و بخاطر تعصّبي كه نسبت به عرب در برابر عجم و قبيله قريش در برابر ساير قبائل عرب داشتند، در دستگاه خلافت و حكومت، ”غير خودي“ را راه نمي دادند. و بدين علت نا رضايتي عمومي و مشكلات سياسي روز بروز بيشتر مي شد. و در نهايت، مخالفين آنان موفق شدند با كمك ناراضيان قريش، پس از يك دوره جنگهاي داخلي، بني اميّه را از قدرت بركنار نمايند و در سال 132 هجري، خاندان بني عباس را كه شاخه اي از مخالفين بني اميّه درون قبيله قريش بودند، به قدرت برسانند.
ولي هنوز حديث نتوانسته بود جاي قرآن را بگيرد. يعني كه تعليمات قرآن: دستورات كتاب و كاربُرد حكمت در همه شؤن مردم و امور حكومت اجرا مي شد. به زبان قرآن مردم موّحد بودند و بُتي در كنار دستورات الهي نتراشيده بودند و نتيجتاً نزول بركات صاحب اختيار جهانيان ادامه داشت.
منصورخليفه عباسي ( 158-136) در سال 144 دستورداد تا در كنار دجله در 30 كيلومتري شمال تيسفون پايتخت امپراطوري ساسانيان، قصري ساخته شود و پايتخت اسلام را از دمشق به اين شهر جديد يعني بغداد منتقل نمود. اين انتقال تحولات جديدي را نيز به همراه داشت. از همه مهمتر باز شدن پاي ايرانيان به دستگاه حكومت بود. عباسيان از ايرانيان كه تجربيات زيادي در كشور داري داشتند، استفاده كردند. خاندان اشرافي ومعروف ايراني برامكه به همراه صدها كاتب، صاحب ديوان، اديب، دبير، استاد، طبيب و عالِم مديريت و سازماندهي دستگاه بني عباس را به دست خود گرفتند. دستورات قرآن مبني برآزادي عقيده و مسؤليت پذيري فرد، هنوز بر كُلّ جامعه و نهايتاً بر دولتمردان حاكم بود. اين موضوع وضعيت فرهنگي ــ اجتماعي خاصّي به بغداد داد. اتكاء بني عباس به مسلمانان غير عرب در روياروئي با بني اميّه باعث شده بود كه مليّتهاي ديگر به مركز قدرت راه يابند. همراه با سياستمداران، دانشمندان و متفكرين مختلفي نيز از چهار گوشة امپراطوري گستردة‌ اسلام در آن جمع شده بودند كه در ميان آنها بعضاً يهودي، مسيحي، زرتشتي و حتي دهري (‌ ماترياليست ) بودند. در چنين فضاي آزادي بود كه عصر طلائي اسلام شروع به رشد نمود.
عربي زبان رسمي امپراطوري شد و منابع علمي آن روز جهان به آن زبان ترجمه شد و در اختيار دانشمندان و علاقه مندان قرار گرفت. اولين حركت نهضت ترجمه در زمان منصور به وجود آمد. ابن خلدون مي نويسد: ” ابوجعفر منصور نزد ملك روم كس فرستاد تا كتب تعاليم مترجمه را براي وي بفرستد . اوكتاب اقليدس و بعض كتب طبيعيات را فرستاد. مسلمين آنها را خواندند و از مطالب آنها آگاهي يافتند و به اطلاع از ما بقي اين كتب و علوم راغب شدند“. ولي موج گسترده توجه به علم و نهضت ترجمه در زمان مأمون ( 198 – 218 ) به وجود آمد. صفا مي نويسد: ” در نتيجه نهضتي كه به همت مأمون در تمدن اسلامي ايجاد شد، كتب متعددي در منطق، فلسفه، نجوم، رياضيات، طب، ادب وسياست از يوناني و پهلوي و هندي وسرياني و نبطي به زبان عربي نقل شد و مبدأ تمام تحقيقات مسلمين در علوم مختلف قرار گرفت. علاقه مأمون به ترجمه و نقل علوم به درجه اي بود كه مثلاً به حُنين بن اسحاق . . . در ازاء هر كتابي كه از يوناني نقل مي كرد ، هموزن آن زر مي داد“ در بيست سال حكومت مأمون گسترش علوم به نحو سريعي ادامه يافت و عصر طلائي اسلام شكل گرفت. در زمان دو خليفه بعدي : المعتصم ( 218 – 227 ) و الواثق ( 227 – 232 ) روال علمي با سرعتي كمتر ولي ادامه يافت. و اما منحني رونق علمي جهان اسلام از نيمه دوم قرن سوم با به قدرت رسيدن المتوكّل ( 232 – 247 ) شروع به افول نمود كه تا امروز هم كمر راست نكرده است.
سؤال بزرگ اين است كه المتوكّل چه كرد كه چنين زهري را وارد كالبد علمي مسلمانان نمود كه تا امروز هنوز از مسموميت آن خلاص نشده است. مسعودي مورخ اهل سنت در مروج الذهب مي نويسد :”چون خلافت به المتوكل رسيد امر به ترك نظر و مباحثه در جَدَل و ترك اعتقاداتي كه در ايام معتصم و واثق بر آن بودند كرد. و مردم را به تسليم و تقليد فرمان داد و شيوخ محدّثين ( علماء حديث ) را بتحديث و اظهار سنت و جماعت خواند. او كه ميلي عظيم نسبت به اهل سنت و حديث داشت، مخالفت را با اهل نظر آغاز نمود. متوكّل با عقيدت مأمون و معتصم و واثق مخالفت كرد و جدال و مناظره در آراء را ممنوع ساخت و هركه را بدين كار دست زد مجازات نمود و امر به تقليد داد و روايت و حديث را آشكار كرد . اكنون سؤال كاملاً منطقي كه مي تواند مطرح باشد اينكه آيا فقط جابجائي در قدرت و سليقه هاي فردي خلفا سبب شد كه منصور و مأمون چنان توفيقاتي در گسترش علم درجهان اسلام داشته باشند و متوكّل و جانشينانش در عكس آن مسير گام بردارند ؟ آيا دركنار حكومت هيچ جريان ديگري نبود كه بخواهد و بتواند جلوگيري از اين تغيير فعاليتهاي علمي بنمايد ؟ آيا اگر جامعه و افكار عمومي آمادگي قبول اقدامات منصور و مأمون را نمي داشت، صرف خواستن خلفا چنين توفيقاتي را نصيبشان مي كرد و همچنين اگر وجدان اجتماع آمادگي اقدامات متوكّل را نيافته بود، او مي توانست يكباره چنين كار انقلابي حادّي را عليه طبقه علماء و دانشمندان و بطور كلي خردگرايان عملي سازد ؟ وبعد از او هم جانشينانش همان راه را با شدت بيشتري ادامه دهند؟
جامعه شناسان معتقدند تازماني كه هر نوع عقيده اي، خوب يا بد، در بين مردم جا نيفتد وجزء باورهاي عمومي و وجدان عامه در نيايد، و جامعه آمادگي قبول آنها را پيدا نكند، نميتوان انتظار داشت كه توده هاي مردم پذيراي آن باشند و اگر حكومتها قبل از آمادگي مردم بخواهند چنين كاري را پياده كنند، قادر نيستند و اگر هم متوسل به زور شوند، دوامي ندارد.
ويليام جيمز روانشناس آمريكائي مي گويد: راه ورسم حكومتها نمي تواند راه و روش توده هاي مردم را عوض كند.
در مقوله صعود و نزول خرد گرائي در جهان اسلام و اطلاعاتي كه از جزئيات تاريخي آن دوره داريم، به نظر مي رسد كه نطفة خرد ستيزي و قشري گري توسط عمر بن عبدالعزيز در پايان قرن اول هجري بنام خليفه مسلمين به صورت برداشتن قدغن از مكتوب كردن حديث منعقد شد و تدريجاً رشد كرد. حديث سازي و حديث نويسي باب شد و در مدت يك قرن ونيم حديثهاي جعلي فراواني ببازار آمد. و چون اكثراًً توأم با حكايات و قصه هاي جالبي بود، جاذب مي نمود و در بين توده هاي مردم خريداران زيادي پيدا كرد. و همگام با ازدياد آنها، عقل گرائي فروكش نمود و زمينه اقدام متوكّل را در جامعه فراهم ساخت. هنجاري كه در جامعه، توده هاي مردم را علاقه مند به احاديث نمود، همان احاديثي بود كه مي توانست جوابگوي تمام سؤالاتشان باشد و آنها را از تعقل و تفكر كه معمولاً زحمت دارد، خلاص مي كرد. همين طرز تفكر عامّه بر دستگاه حكومتي اثر گذاشت. اقدامات حادّ متوكل – در واقع – نمايندة افكار عمومي توده هاي كثيري از مردم بود. آنهائي كه مي خواستند با پيروي از احساساتشان كه تابع حالت كودكيِ شخصيتشان بود، خود را از شرّ عقل گرايان نجات دهند و بدنبال هوي و هوس بروند. آن چه مسلم است يك شبه و با سرعت نميتوان به چنان نتايج مخرّبي رسيد . تصادفي نيست كه مي بينيم اولين كتاب رسمي حديث اهل سنت بنام صحيح بخاري در همان سالهائي بيرون مي آيد كه متوكّل چنان شداد و غلاظ عليه علم و خرد گرائي قدّاره را از رو بسته بود . اقدامات متوكّل را از اين نظر نماينده افكار عمومي و جو ساخته شده سنواتي معرفي مي كنم كه با بيرون رفتن او از ميدان قدرت، همچنان خردستيزي ادامه يافت و شديدتر هم شد. چرا ؟ چون زمينه فكري آن را عمربن عبدالعزيز از يك قرن و نيم پيش آماده كرده بود. شجرة خبيثه اي بود كه روز بروز تنومند تر شد و با اقدامات خواجه نظام الملك در تأسيس مدارس نظاميه و رواج سفت و سخت قصه هائي راست و دروغ كه بنام رفتار و گفتار و كردار پيامبر تحت عنوان حديث و سنت به صورت كتاب در آمده بود – كه همه بايد تقليد مي كردند – از يك طرف و از طرف ديگر شديداً تحت فشار قراردادن پيروان عقل وحكمت، باعث شد كه سنت گرائي” نهادينه“ شود. يعني درست عكس جريان رنسانس اروپا در جهان اسلام پياده گردد.
مي بينيم كه قرآن به عنوان چراغ راهنماي بشريت و ارائه دهندة قوانين طبيعي انسان ها، در اين مورد مي فرمايد :

« زيرا خدا نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است دگرگون نسازد ، تا آن قوم خود دگرگون شوند. و خدا شنوا و داناست» انفال(8) :53

در عصر طلائي، جامعة اسلامي درهاي خود را بر روي دانشمندان غير مسلمان بازنموده و بغداد ملجأ و پناهگاهي شده بود براي خيل دانشمندان، فلاسفه و اطبائي كه تحقيقات و انديشه هايشان كليسائيان را غضبناك مي كرد و در زادگاه خود امنيت نداشتند. اكنون اين روند معكوس گرديد.
ذبيح الله صفا مي نويسد: ( تأكيد از من است) « زيانهائي كه جلوگيري از بحث و نظر و اعتقاد بتسليم و تقليد بر انديشه بحاث مسلمين كه تازه در حال تكوين و ترقي بود ، وارد آورد بيشمار و از همه آنها سخت تر آنست كه با ظهور اين دسته در ميان مسلمين، مخالفت با علم و علماء و عناد با تأمل و تدبر در امور علمي و تحقيق در حقايق و انتقاد آراء علماي سلف، آغاز شد . . . سبب عمدة ضعف تفكر و تفضيل نقل بر عقل و تقليد بدون اجتهاد و تمسك به نصوص بدون تعمق در مقاصد آن و بغض و كراهيت نسبت به فلسفه و اجزاء آن و در آوردن متفكرين در شمار ملحدين و زنادقه گرديد . اينها نتايجي بود كه بعد از اختناق اعتزال بر عقلهاي مسلمين چيره گرديد و آنچه در كتب بود برآنچه در عقل محترم است، برتري يافت و بهمين سبب عاِلمي كه از نصوص دينيه و لغويه مطالب بسيار در حفظ داشت، بر عالِمي كه قليل الحفظ و كثيرالتفكر بود رجحان يافت و عالِم مقلًد از عالِم مجتهد برتر شمرده شد. و اكرام محدث وفقيه بر بزرگداشت فيلسوف و متفكر فزوني يافت. و در نتيجه فلسفه و ساير علوم عقلي روز بروز از رونق و رواج افتاد. تا بجائي كه نظائر محمدبن زكريا ( رازي ) و ابوريحان ( بيروني ) و ابونصر ( فارابي ) و ابوعلي( سينا ) حكم سيمرغ و كيميا يافتند و جاي شخصيتهاي بارز طب و طبيعيات و رياضييات و منطق و الهيات را فقها و محدثين ومفسّرين و متكلمين اشعري و كرامي و جز آن گرفتند.»
- آزادي شخصيت :نحل(16) :36 ، نساء (4 ) :45 ، عنكبوت (29 ) : 22 ، آزادي عقيده : انعام (6) : 107 ، زمر (39) : 41 ، يونس ( 10 ) : 99 ، مائده ( 5 ) : 92 آزادي بيان : بقره ( 2 ) : 260 ، مائده ( 5 ) : 112 الي 115 . آل عمران (3 ) : 104 ،110 ، 114 آزادي در انتخاب محل سكونت : نساء ( 4 ) : 97 الي 100 آزادي در معاملات : نساء ( 4 ) : 29 .
نقل قول از زيبا كلام صادق ، ما چگونه ما شديم : صفحه 209 -[2]
- سارتون ، تاريخ علم : صفحه 61 و 62 نقل از زيبا كلام ، همان كتاب صفحه 209
4- رنان ، صفحه 282 نقل از زيبا كلام صفحه 219

5 - مطهري مرتضي، خدمات متقابل اسلام وايران ، چاپ اول : صفحه 656
6- شجاع الدين شفا توضيح المسائل ص 146 نقل از صحيح مسلم
7- همان مأخذ ص 146 نقل از شيخ صدوق ابن بابويه در خصا ل
- علامه طباطبائي، قرآن در اسلام ، صفحه96 [8]
9- ممكن است شخص كنجكاوي بپرسد چرا كار عمربن عبدالعزيز كه در واقع آزاد سازي نوشتن حديث بوده است ، در اينجا تقيح شده . در پاسخ بايد گفت : خداوند كه خالق بشر و از خلقيات ما كاملاً آگاه است تنها گناهي را كه نمي بخشد، شرك است . ( نساء/4 :48و 116 ) و مكتوب كردن حديث در كنار قرآن ، تحت عنوان ” كمك براي درك بهتر دستورات الهي“ عيناً كار همان مشركيني است كه بتهايشان را براي تقرب به درگاه الهي مي خواندند . در حالي كه دستور اكيد الهي به از بين بردن بتهاست و ابراهيم و محمد راكه هر دو بت شكن بودند ، به عنوان سرمشق نيكو براي مسلمين معرفي كرده. شخص پيامبر كه مكتوب كردن حديث و سنت را قدغن نمود و تمام خلفاي مسلمين پس از پيامبر كه اين قدغن را حفظ كر دند، به همين علت اساسي بوده است كه بت يا بتهائي در كنار قرآن تراشيده نشود.
10 - شفا ، توضيح المسائل ص 139
[11] - مطهري مرتضي، خدمات متفابل اسلام و ايران ص 677 ( سعيدبن مسيب : متوفي سال 91 هجري ، ابوبكر بن . . . بن مخزومي : متوفي سال 94 ، سليمان بن يسار : متوفي 94 هجري ، عروة بن زبير : متوفي سال 94 ، عبيدالله بن . . . بن مسعود : متوفي سال 98 ، خارجة بن . . . .انصاري : متوفي سال 99 ، خارجة بن . . .بن ثابت انصاري : متوفي سال 99 و قاسم بن . . . بن ابي بكر : متوفي سالهاي بين 100 و 110 هجري )
[12] - همان مأخذ ، ص 680 ( ابوحنيفه : متوفي سال 150 هجري ، مالك بن انس : متوفي سال 204 ، محمد بن ادريس شافعي : متوفي سال 204 و احمد بن حنبل : متوفي سال 241 )
13- زيبا كلام : صفحه 215
14- صفا ذبيح الله ، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي ، چاپ چهارم :‌ص 40 نقل از زيبا كلام ص 220
- صفا ص 45 نقل از زيبا كلام ص 220[15]
16 - نقل از صفا صفحه 134 نقل از زيباكلام صفحه222
[17] - عيناً جريان چپگرائي و نقاضت با سرمايه داري كه بعد از شهريور 20 در ايران بطور گسترده اي همه جا پيش رفت و وارد وجدان جامعه شد . آن چنان كه در ذهن دستگاه شاه ، به عنوان : ”سوسياليسم مظهر عدالتخواهي“ ظاهر شد و در ذهن دولتمردان حكومت اسلامي بنام ”جامعه بي طبقة توحيدي“ اثر گذاشت . بطوريكه عليرغم اصول باورهائي كه موقعيت و مقام اجتماعي خودشان بر آن نهاده شده بود ، با زور املاك مالكين را از آنها گرفتند و كارخانه هاي خصوصي و منازل و مستغلات تعداد زيادي از مردم را مصادره كردند .
[18] - دوران خلافت المتوكل سالهاي 232 – 247و وفات محمدبن اسماعيل بخاري مؤلف” صحيح بخاري“ سال 256 است .
- صفا ، صفحه 136 نقل از زيبا كلام صفحه 252[19]

Friday, January 11, 2008

جامعة مدني؟ يقيناً حياتش در قصاص كردن است

بنام خداوند بخشندة مهربان
25 فوريه 2007

اواخر خرداد ماهِ شيراز بود. پاسي از شب گذشته نسيم ملايم مطبوعي مي وزيد. در كنار استخري كه فوّاره هاي زيادي از حاشية‌ شمالي اش آب را با صدائي آرام بخش در استخر مي ريخت، با چند نفر نشسته منتظر بوديم كه مهماندار رستورانِ هتل ، غذائي را كه سفارش كرده بوديم برايمان بياورد.
در كنار دستمان گلدانهاي بزرگ گل كاغذي با رنگهاي طلائي و قرمز و بنفش و سفيد و بوته هاي گل محبوبه با آن عطر دلاويزشان محيط واقعاً دلپذيري ساخته بودند.
طبق معمول بحث ما از اوضاع روز شروع و به دستورات اجتماعي اسلام عموماً و قرآن خصوصاً كشانده شد. در جمعمان يكي از قضات جوان بسيار دقيق و موشكاف و شجاع و علاقه مند به درك حقيقت، گفت: به نظر مي رسد در اين عصر بعضي از دستورات الهي كه در قرآن آمده كاربُردي ندارد. مثلاً آية قصاص كه مي فرمايد: « اي خردمندان براي شما در قصاص كردن حيات است» براي دنياي امروز كه شاهد آن هستيم در بسياري از كشورهاي پيشرفته مثل سويس كه مطلقاً بين مردم جنگ و دعوائي نيست ؛ چه كمكي به ايجاد آسايش بيشتر آنها و حيات آنها مي تواند بكند ؟ در حالي كه متأسفانه مي بينيم وجود چنين آيه اي در قرآن باعث شده است كه بعضي از مقدسين ما بگويند: بايد در جامعه هميشه وضعي باشد كه لزوم اجراي اين آيه كه قاطعانه به مؤمنين ابلاغ گرديده است ، احساس شود. و اضافه مي كنندكه ما نبايد هيچگاه در فكر ايجاد جامعه اي باشيم كه در آن جنگ و دعوا و قتل و ضرب و جرح نباشد و در نتيجه مَحمِلي براي كاربُرد اين دستور ”مقرّرشده“ ( كُتِبَ عَلَيكُم ) الهي در دست نداشته باشيم.
من گفتم: دستورات خداوند در قرآن براي تمام مردم جهان و براي هميشه است. يعني مادامي كه ابناء بشر روي اين كُرة خاكي زندگي مي كنند.
در همين عصر كه ظاهراً توجه بيشتري به حقوق بشر شده و به قول شما در بعضي از كشورها سالهاست كه يك مورد قتل و يا تجاوز به حقوق ديگري پيش نيامده ، ولي سراغ داريم كه درجنگلهاي آمازون هنوز انسانهائي هستند كه به صورت طبيعي يعني به همان فرم كمون هاي اوليه زندگي مي كنند و در بسياري از كشورهاي ديگر جهان ، مردم در مراحل كمي بالاتر و بالاتر قرار دارند تا جماعاتي مثل كشورهاي اسكانديناوي و سويس كه به حدّ اعلاي امروزي از جهت حفظ حقوق يكديگر رسيده اند و آن طور كه به ما گفته شده: دعوا و نزاعي بينشان نيست. اگر آيات مربوط به قصاص، به عبارت جنابعالي، در اين عصر در بعضي از كشورهاي پيشرفته كاربُردي نداشته باشد ولي در اكثر كشورهاي موجود جهان و قبائل و جماعات مختلف انسانها كاربُرد دارد.
آن شب حرف ما دراين موضوع به همين جا خاتمه پيداكرد و وارد مباحث ديگر شديم. ولي بعداً روي اين مطلب فكر كردم و به ساير آيات مربوطه مراجعه و دقّت بيشتري نمودم و به نتايج جالبي رسيدم كه ذيلاً عرض مي كنم. در آيات مربوط به قصاص مي فرمايد:
« اي كساني كه ايمان آورده ايد در بارة كشتگان برشما قصاص مُقرّرشد (كُتِبَ عَليكُم). آزاد در برابر آزاد و بنده در برابر بنده و زن در برابر زن. پس هركس كه از جانب برادر خود عفو گردد، بايد با خشنودي از پي اداي خونبها برود و آن را به وجهي نيكو بدو بپردازد. اين حكم تخفيف و رحمتي است از جانب پروردگارتان و هركه از آن سر باز زند ، برايش عذاب درد آوري است. اي خردمندان براي شما در قصاص كردن حيات است . باشد كه از خدا پروا كنيد.» بقره (2) :178و 179
اين دو آيه كه خطاب به مؤمنين با تأكيد كُتِبَ عَليكُم ( برشما مُقرّر شده است) ابلاغ گرديده و خطاب به خردمندان جامعه يعني كساني كه در كارهايشان عقل را به كار مي برند و در واقع معمولاً راهنماي توده هاي مردم براي متمدن شدن هستند ؛ فرموده است كه براي شما (كه پيشقراول متمدن كردن مردم هستيد) در قصاص كردن حيات است، معلوم مي شود موضوعي است بسيار مهم و كاملاً قابل تأمل.
در جاي ديگر مي بينيم كه مي فرمايد:
« و (‌در تورات) بر آنان مقرر داشتيم كه نفس در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بيني در برابر بيني و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و هر زخمي را قصاصي است و هركه از قصاص در گذرد، گناهش را كفّاره اي خواهد بود و هركه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند از ستمكاران است » مائده (5): 45 و باز مي فرمايد:
« . . . . پس هركس بر شما تعدّي كند ، به همان اندازة‌ تعدّي اش بر او تعدّي كنيد و از خدا پروا نمائيد و بدانيد كه او با پرهيزكاران است » بقره (2): 194
نكاتي در اين آيات جلب توجه مرا كرد كه تا آن موقع در ظرف چهل سال گذشته كه با قرآن محشور بودم نكرده بود. و آن اينكه قصاص را به معناي عامّ و وسيعتري نگاه كنم و استنباطات زير را از كُلّ آيات مربوط به قصاص در نظر داشته باشم.
1- قصاص بر مؤمنين ”مقرر“ شده است . يعني كه حتماً مؤمنين خود را به اجرايش مكلّف بدانند و آن را خيلي جدّي بگيرند و اطمينان داشته باشند كه بدان بي توجهي نشود.
2- حدّ يَقِفي براي قصاص داشته باشند. آزاد در برابر آزاد ، بنده در برابر بنده ، زن در برابر زن ، چشم در برابر چشم و بيني و گوش و دندان در برابرش فقط بيني و گوش ودندان. نه زيادتر . و عبارت ”هركس به شما تعدي كند به همان اندازة تعدي اش بر او تعدي كنيد“ همه يعني كه بيش از آنچه بشما زيان رسيده به دنبال تلافي و قصاص دلخواه خود نباشيد كه دلتان خنك شود. اگر كسي دندان شما را شكسته در پي قتل او نباشيد. اگر كسي شخصي از شما را كُشته و يا به اسارت گرفته؛ در پي كُشتن خود و كسان و قبيله اش و غارت خاندانش و نابودي كامل خانه و آشيانة‌ زن و فرزندانش و همانند آنچه امروز شاهد اقدامات صهيونيست هاي اسرائيل در لبنان هستيم ، نباشيد كه به عنوان قصاص دو نفر از سربازانشان كه متجاوزاً وارد خاك لبنان شده و توسط چريكهاي حزب الله اسير شده بودند؛ مردم بيگناه لبنان ، زن و مرد و پير و جوان را نكُشيد و تمام آباديها را بمباران و با خاك يكسان ننمائيد. براي همان قصاصي كه به شما تكليف شده و حيات شما در آن درج شده حدّي قائل باشيد كه فقط مقابله به مثل است.
3- در عين حال اگر از گناه گناهكاري كه از كردة‌ خود پشيمان شده درگذريد در نزد خدا ارجح است و آن را تخفيفي از نظر خداوند به حساب آوريد. چون كفّاره اي بر گناهتان به حساب خواهد آمد.
4- نكته اي كه فكر مي كنم از نظر حفظ حيات جامعة متمدن بيش از نكات فوق اهميّت دارد؛ مضمون آيه 179 سورة بقره و خطاب به خردمندان است . خردمندان كه معمولاً گروه كوچكي هستند از جامعه و سرمشق و الگوئي براي توده هاي مردم . به آنها فرموده است :
5- « اي خردمندان ( اي كساني كه هميشه به دنبال حقايق در جستجو هستيد و ممكن است با توجه به دلائل منطقي و شهود عيني فكر كنيد كه در جوامع پيشرفته كه خود از طريق كاربُرد عقل پي به حقوق بشر برده، متمدن شده و تجاوز به يكديگر نمي كنند؛ وجود اين قانون كاربُردي ندارد، ولي مطمئن باشيد كه باز هم) براي شما در قصاص كردن حيات است. باشد كه پرهيزكار شويد » يعني كه لزوم آن را درك نمائيد و اجرايش را مُهم بشماريد.
عنايت خاصّ به اين نكات و توجه دقيق به آنچه ضامن بقاي جوامع متمدن و مترقي امروز و نگه داشتن آنها در راه صواب و احترام به حقوق يكديگر بوده است ، ما را رهنمون مي شود كه در همان كشورهاي پيشرفته ـ كه دوست عزيز ما كه به عبارت قرآن از خردمندان جامعه هستند و بدان توجه كرده بودند ـ‌ براي حفظ حقوق آحاد افراد جوامعشان قوانين ومقرراتي وضع كرده و قاطعانه آنها را اجرا مي نمايند . من با حضور در بين توده هاي مردم آمريكا و كانادا در سي وچند سال گذشته و توجه خاصّ به نحوة رفتار و كردار و گفتار آنها – براي مقايسه با آنِ خودمان – به كرّات ديدم كه در آنجا اگر كسي مرتكب تخلّفي كوچك يا بزرگ شود،‌ هيچ گونه اغماض و گذشتي به او نمي كنند. و فرهنگ جامعه يعني خواسته و باور عمومي بر اين است كه قصاص يعني تنبيه متخلف را خيلي جدّي بگيرند . اگر كسي در رانندگي تخلفي كرد يا در پرداخت ماليات كوتاهي نمود و يا حتي درجلوگيري از رسيدن ضرر وزيان به ديگران غفلتي از خود نشان داد ؛ مثلاً فلان شخص كف مغازه اش را زياد لغزنده و صيقلي كرد كه باعث زمين خوردن مردم شد؛ يا كسي مال ديگري را هر قدر كوچك، دزديد؛ بدون كوچكترين اغماض يا تبعيضي تنبيه لازم – از پيش مُعيّن و اعلام شده – در موردش اجرا مي گردد. يعني قصاص را واقعاً به عنوان عامل اصلي براي حفظ حيات جامعة مدني خود لازم مي دانند و قوياً اجرا مي كنند.
در كُروالِس اورگن در نيمة‌ اول سالهاي هفتاد ميلادي كه دانشجو بودم از ايرانيان شنيدم : يكي از هموطنان كه دانشجوي دكترا بود براي مدتها از كتابفروشي دانشگاه بتدريج تعداد قابل ملاحظه اي كتاب بدون پرداخت پول برمي دارد و به منزل مي برد. بعداً پيش وجدان خود نا راحت شده و كليّة كتابها را به كتابفروشي بر مي گرداند و با معذرت خواهي جريان را مي گويد. ولي متصديان مربوطه ضمن تشكراز آوردن كتابها مي گويند: با كمال تأسف طبق قانون مجبوريم شما را به پليس معرفي كنيم و اقدامات شما را كُلاً توضيح دهيم. اجازة خروج از مغازه را به او نمي دهند و بدست پليسش مي سپارند.
در آنجا دولتها كه به نمايندگي افكار عمومي ضامن و حافظ امنيت و اجراي قوانين هستند، در موارد ضروري از خرج كردن ميليونها دلار براي حفظ حقِ كسي كه در اصل مبلغ كمي بيش نبوده است؛ چنانچه صاحب حق مايل باشد و پيگيري كند ، به عنوان ”حفظ اصول“ كوتاهي نمي نمايند و نتيجة‌ حاصله اش ايجاد و حفظ امنيّت اطمينان بخش در جامعه شان است كه پيشنياز حتمي استقرار و دوام تمدن وپيشرفتهاي اقتصادي و رفاهي آنهاست. و خداوند در اين مورد ما را يادآور شده ، فرموده است :
« خدا قريه اي ( منطقة آبادي) را مَثَل مي زند كه امنيّت اطمينان بخش داشت و روزي اش فراوان و گوارا از هرجا مي رسيد. امّا كُفران نعمتهاي خدا كردند ( امنيّت اطمينان بخش را از بين بردند) خدا هم به كيفر اعمالشان ، طعم گرسنگي و ترس را به آنها چشانيد. » نحل (16) : 112
در كشوري كه هر صاحب زوري و بيش از همه بعضي از دولتمردان و مؤسسات وابسته مثل شهرداريها و ادارات برق و آب و تلفن و غيره با سوء‌ استفاده از قدرت دولتيشان به حقوق شهروندان تجاوز مي كنند و حتي به كرّات ديده مي شود كه احكام صادره از دادگاهها را اجرا نكرده چون كاغذ باطله اي بي ارزش به گوشه اي مي اندازند و در كمال بي پروائي بنام مصلحت و حمايت از بيوه زنان و پيرمردان، يا بهانه هاي ديگر از اجراي عدالت جلوگيري مي نمايند و يا دلشان به حال متخلف و مُجرمي چون مثلاً كم پول است و يا با گريه و زاري التماس مي كند ، مي سوزد و يا تحت عنوان جلوگيري از تنش هاي احتمالي در اجتماع ، متجاوزين را رها مي نمايند؛ بدين ترتيب دانسته يا نادانسته خود باعث اشاعة زورگوئي و تجاوز به مال و ناموس و حيثيّت ديگران در جامعه مي شوند و تخلفات كوچك و بزرگ رانندگان و عابرين پياده نسبت به يكديگر و دروغگوئي و كلاهبرداري و آدم ربائي و بسياري ديگر از مفاسد اجتماعي .همگاني مي شود. و تدريجاً قانون جنگل به معناي واقعي كلمه در بين مردم حاكم مي گردد و مآلاً ديگر اثري از حيات جامعة‌ مدني نخواهد بود. يعني كه همه از دست يكديگر در عذاب و نا امني و ترس بسر مي برند كه نتيجه قهري و ملموس اجتماعي اش نبودن امنيت سرمايه گذاري و فرار سرمايه ها و مغزها از جامعه و ركود اقتصادي و بيكاريِ فراوان وگسترش تمام توالي فسادش مي شود.
اين جاست كه واقعاً بايد با تمام وجود بگوئيم : تبارك الله احسن الخالقين و احسن الحاكمين كه فرموده است :
‌« اي خردمندان براي شما در قصاص كردن حيات است . باشد كه پرهيزكار شويد»
و اين دستور همين امروز و در همين عصرِ مدنيّت هم در همه جاي دنيا – صرفنظر از ميزان پيشرفتهاي اجتماعي شان – در قبيله اي آفريقائي ، در خانواده اي روستائي ، در شهرهاي معمور جهان ، در كشورهاي بزرگ يا كوچك و حتي در سطح بين المللي معني دار است و كاربُرد مؤثر و درخشان دارد.
و اين جاست كه مقام و موقعيّت مُعظّم دستگاه قضا در همة‌ جماعات متمدن روشن مي شود. آنجا كه قضات يقيناً مي توانند با آزادي كامل و بدون ترس از مقامات بالاتر با قدرت و اطمينان هرچه بيشتر اجراكنندة‌ اين دستور الهي كه خواست تمام مؤمنين است ، باشند كه مي فرمايد:
« اي كساني كه ايمان آورده ايد به عدالت فرمانروا باشيد و براي خدا شهادت دهيد، هر چند به زيان خود يا پدر و مادر يا خويشاوندان شما ـ چه غني و چه فقير ـ بوده باشد. زيرا خدا به آن دو سزاوارتر است. پس از هواي نفس پيروي نكنيد تا از شهادت حق عدول نمائيد. اگر آن را تحريف يا از آن اِعراض كنيد ، خدا به هر چه مي كنيد آگاه است. » نساء (4): 135