Sunday, June 22, 2008

اوباما و مسلمانان آمريكا

در ايميل مرحتمي مرقوم داشته ايد:

Concerning the support for Obama. Are Muslims using a different standard by supporting
him? He is born to a Muslim father, but says he is Christian.What is the normal punishment for such a person? Or may be it is time to revise the rules!
اگر منظورتان اين است: « كه چون” اُباما “ پدرش مسلمان بوده و خودش مسيحي شده ، بنابراين با قوانين جاري اسلامي ”مرتد“ است و نه تنها نبايد مسلمانان از او حمايت كنند؛ بلكه بايد او را بكشند. يا موقع آن است كه قانون جزاي ”مرتد“ را تجديد نظر نمايند، تا براي حمايتشان از او مانعي دركار نباشد.» حق با شماست و آفرين بر اين استدلال منطقي و ارائة راه حل عقلاني و مشروع.
و امّا همانطور كه مي دانيد نه تنها اين قانون بلكه اكثر قوانين اسلامي جاري و ساري در بين مسلمانان - اين طور كه مي گويند - مبتني بر سنت يعني احاديثي كه از قول پيامبر عنوان و يا رواياتي كه از قول امامان اخذ شده است، مي باشد كه بايد با وسواس هرچه بيشتر الهي بودنشان به معني واقعي كلمه امتحان شود. چگونه؟ قرآن به ما مي گويد كه پيامبر دو مُميّزه را به مسلمانان تعليم داده است:
” همچنان كه پيامبري از خود شما را برشما فرستاديم تا آيات ما را برايتان بخواند و شما را پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت آموزد و آنچه را كه نمي دانستيد ياد دهد. “ البقره (2):151
بنابراين چوب ميزانة‌ مسلمانان براي تشخيص اينكه فلان قانون اسلامي واقعاً دستور الهي و لازم الاجراء است يا بايد بر اصالتش شك كرد،‌ تطبيق آن قانون ابتدا با ” كتاب“ (قرآن) است اگر موافق با قرآن باشد مورد قبول و اگر مغاير با آيات قرآن باشد مردود و بي اعتبار است. و اگر احياناً قانوني به عنوان دستور الهي يا سنت پيامبر ارائه شود كه نه با آيات قرآن مغايرتي دارد و نه موافقتي. در اينجا بايد آنرا با ”حكمت“ (كاربرد عقل و استدلال منطقي) يعني دومين ابزار مميزة بين صحيح و غلط كه به مسلمانان تعليم داده شده، سنجيد و اگر از امتحان بيرون نيامد، آنرا كنار گذاشت.
تمام قوانيني كه بنام شريعت اسلامي جاري است و عقل خداداد انسانها قبولشان ندارد؛ معمولاً از احاديث و رواياتي كه اصالتشان محرز نيست گرفته شده كه مطلقاً مبناي قرآني ندارند. و حتي بعضي از آنها نه تنها مغاير با عقل هستند كه با نص صريح قرآن نيز در تباين قرار دارند. چنين قوانيني نمي توانند حقيقتاً الهي وصحيح باشند. چرا؟ چون محال است كه پيامبر چيزي خلاف قرآن گفته يا عمل كرده يا تأييد نموده باشد، بنابر اين براحتي ميتوان گفت كه اين قبيل قوانين از احاديث ساختگي برگرفته شده و بايد بكلي حذف شوند. وضع مُرتد و كيفري كه برايش اعلام شده، از موارد بارز اين مقوله است.
با توجه به اين حقيقت كه قرآن كلام خداست و در تمام دنيا هرجا كه باشد يكسان است و خداوند هم فرموده:
” ما قرآن را خود نازل كرده ايم و خود نگهبانش هستيم“ الحجر(15): 9
و با پيدا شدن شبكة رياضي درآن كه عالي ترين ابزار دلائل منطقي است اصالت و دست نخوردگي قرآن از نظر علمي هم ثابت شده مي توانيم ادعا كنيم كه تنها قرآن است كه بايد چوب ميزانة مورد وثوق مسلمانان از نظر اطمينان كامل به اصالت دستورات الهي قرار گيرد. و با توجه به اينكه قرآن كامل و روشن است، براي بيرون كشيدن قوانين اجتماعي، احتياجي به استفاده از احاديث منتسب به پيامبر و روايات منتسب به امامان كه در اصالتشان بحثهاي زيادي مطرح است، نمي باشد كه مشكل ساز گردد. حال با استفاده از قرآن به ببينيم تكليف مسلمانان ساكن آمريكا با اُباما چيست؟

1 – در قبول دين اجبار كه هيچ، حتي كراهتي هم نبايد باشد. در اين مورد قرآن مي فرمايد:
” در دين هيچ اكراهي نيست. هدايت از گمراهي مشخص شده است . . . . . . . .“ البقره (2): 256
2 – كوركورانه قبول دين پدري مورد تأييد خداوند نمي باشد. هر فردي مسؤل است كه بعد از تحقيق و درك صحيح از دين آن را قبول و يا رد نمايد. در اين مورد مي فرمايد:
” چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد. گويند: نه، ما به همان راهي مي رويم كه پدرانمان مي رفتند. حتي اگر پدرانشان چيزي نمي دانستند و گمراه بودند؟“ البقره (2): 170
3 – اگر كسي مسلمان شود و بعد كافر شود و به اصطلاح مُرتد گردد، مجازاتش اعدام نيست. در اين مورد مي فرمايد:
” هر آينه خداوند آنان را كه ايمان آوردند ، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند، و به كفر خويش افزودند، نخواهد آمرزيد و براه راست هدايت نخواهد كرد.“ النساء (4): 137
همان طور كه ملاحظه مي كنيد اُباما به علت اينكه پدرش مسلمان بوده است از نظر قرآن بطور اتوماتيك مسلمان نيست و بايد خودش با فهم كامل از دين آنرا قبول يا رد نمايد.
اگر فرض كنيم كه اُباما بعد از تحقيق كافي و قبول كردن مسلمان شده ولي بعداً به هر علتي از اسلام كنار رفته و مسيحي شده يا مطلقاً بي دين مانده، بنام مرتد بودن كيفرش از نظر الهي اعدام نيست بلكه فقط مورد آمرزش و هدايت خداوند قرار نمي گيرد. يعني كه كسي غير از خدا نمي تواند حتي او را مورد سؤال قرار دهد تا چه رسد به اين كه بخواهد به اصطلاح او را بخاطر مرتد شدن مجازات كند.
كساني كه علاقه دارند توضيحات زيادتري در مورد حديث و قرآن و حكمت و ارتباطشان به زندگي مسلمانان داشته باشند مي توانند به مقالات زير مراجعه نمايند:
1 – چرا از قرن پنجم تا كنون چراغ علم در جهان اسلام خاموش شده ؟ دربلاگ aliizadi.blogspot.com
2 – كتاب و حكمت در سايت naturalislam.com
3 – قرآن و حديث در سايت naturalislam.com












Saturday, February 2, 2008

آيا كتاب هايِ تاريخ مُعتبر و قابل اطمينان هستند؟

10 فوريه 2007
ونكوور- كانادا

براي پاسخ به اين سؤال ، ابتدا بايد روشن كنيم كه منظورمان از تاريخ: به معناي شرح واقعيات حوادث گذشته، مربوط به چه كساني و يا چه موضوعاتي است. اگر تاريخ اختراعات و اكتشافات صنايع و علوم باشد، صد در صد صحيح نبودنش يعني كه اگر در ذكر واقعيات، كم و زياد و يا مطالب جلو و عقب شده باشد، اشكال قابل ملاحظه اي به وجود نمي آورد. مثلاً وقتي تاريخ تكاملِ هواپيما يا ماشينهاي احتراقي و يا كامپيوتر و مانند آنها را از منابع مختلف مطالعه مي كنيم، مي بينيم كه شرح هاي نوشته شدة در بارة آنها توسط افراد مختلف اكثراً شبيه به هم است. و اگر احياناً نباشد، به منافع شخص يا گروه خاصي برخوردي جدّي نمي كند. و به همين دليل نويسندگان مربوطه يا حمايت كنندگان از آن نوشته ها اصراري در پنهان كردن و يا وارونه جلوه دادن واقعيات نداشته اند. و بنا براين تا حدّ قابل قبولي ميتوان از آنها به عنوان تاريخ صحيح تكامل آن اختراعات نام برد و مخترعين و مكتشفين مربوطه را در طول مسير تكاملِ اين يافته ها كه مستقيم و يا غير مستقيم دست اندركار و وجودشان مؤثر بوده است شناخت و معرفي كرد و بر اصالت آنها صحّه گذاشت واز نتايج حاصلة كارشان به عنوان ذخائر علمي گذشته براي تكميل آن يافته ها و يا شروع كارهاي جديد استفادة شايسته نمود. در واقع مسير تكامليِ تمام پيشرفت ها در كُليّه زمينه هاي علمي و هنري و صنعتي، استفاده از همين دستاوردهاي گذشتگان بوده است كه بطور دقيق توسط تعداد زيادي از محققين و علاقمندان حفظ مي شده است.
و امّا اگر تاريخ در مورد داستانِ حكومت هايِ گذشته و دست اندركاران مربوطه پيش مي آيد، بطور كُلّي بحث از مسير طبيعي خارج شده و شكل تازه اي به خود مي گيرد. چون مورّخين و ناظرين حوادث در همان تاريخ وقوع، بسته به اينكه در چه زماني و چه مكاني و چه شرائط اجتماعي حاكم زندگي مي كرده اند، نوشته هايشان متفاوت است. در مواقعي كه صاحب زور مستبدي بر سرِكار بوده به علت مرعوب شدن و خودسانسوريِ ناشي از ترس و يا مجذوب شدن و خود باختگيِ ناشي از طمع ويا رسماً جيره خوارشدن و در خدمت صاحبان زور درآمدن، گزارشاتشان مي تواند مخدوش، مُثله شده،‌ از شكل افتاده و گاهي درست برعكس واقعيات و به كلي وارونه جلوه داده شده باشد. و بعد از سرنگون شدن حاكم مستبد، ‌همان نويسندگان يا نويسندگاني ديگر به تلافي فشارهاي زمان استبداد، راه اغراق گوئي رفته و نتيجتاً نوشته هايشان خالي از حكايتِ واقعيّات از آب در مي آيد. و از همه گذشته، برداشت ها واستنباط هاي افراد مختلف از مشاهدة يك حادثه، حتي در صورت وجود حُسن نيّت مي تواند كاملاً متفاوت از حقيقت باشد.
در اين نوع تاريخ هاي نوشته شده هم كه مربوط به شاهان و حاكمان گذشته است، اگر گروه هاي ذينفعي در حال حاضر نباشند كه از آن ها حمايت كنند،‌ كسي اصراري ندارد كه بخواهد دروغ هاي مكتوب را با چسباندن شاخه و برگ هاي اضافي، توجيه نموده، راست جلوه دهد و يا راست ها را كتمان كرده و با تحريف واقعيّات بخواهد دروغ معرفي نمايد. و يا حتي در صدد اصلاح آنها باشد.
و اما وقتي نوشته هائي را از گذشتگان در دست داريم كه ارتباط به دين و اعتقادات مذهبيِ عدّه اي حّي و حاضر پيدا مي كنند، ديگر بعيد به نظر مي رسد كه بتوان از آنها به عنوان سند مُعتبر تاريخي استفاده نمود و مُبتني بر اصالت آنها صحّت وسُقم دين يا مذهبي را اثبات كرد. مخصوصاً اگر اسناد تاريخي ما مربوط به قضايائي باشد كه قرنها از وقوع آنها گذشته و بدين ترتيب فرصت كافي در اختيار صاحبان قدرت در زمانهاي مختلف بوده است كه لَه و عليه چيزي يا كسي، وقايع وحوادثِ تاريخي را به ميل خود سخاوتمندانه كم و زياد كرده، آنها را بطور كلي از شكل انداخته و حتي برعكس جلوه داده باشند.
براي پژوهشگري كه واقعاً به دنبالِ درك حقيقت است چه وسيله اي مي تواند كمك كند كه واقعيات گذشته را – با توجه به قبول اين مُشكلات – پيدا نمايد. بهترين راه ممكن الوصول اين كه تمام كتاب هاي تاريخي كه در بارة وقايع مورد نظر به زبانهاي مختلف چيزي نوشته شده، همه را پيدا كرده، با آموختن زبانِ كتاب ها، خود را مجهز كند و بدون پيشداوري در بارة موضوعات مورد تحقيق، همه را دقيقاً مطالعه نمايد و ضّد ونقيض هاي احتمالي را از كُتُب هر يك از نويسندگان در آورد. سپس آنها را با هم تطبيق و با استنباطات شخصي، جمع بندي كند و به نتيجه اي – اگر نه حقيقت لااقل چيزي قريب به حقيقت – برسد. يقيناً كاري است بسيار مُشكل مخصوصاً اگر صداقت و امانتداريِ نويسندگان كتاب هاي مورد تحقيق هم زير سؤال باشد. و به همين خاطر بوده است كه علماي مذاهب چهارگانة‌ اهل سُنت و علماي مذاهب مختلفِ شيعه از قرنها پيش، رشته اي بنام علم « رجال» را براي تشخيص امانتداري و صداقت راويان و رشته اي بنام علم «درايه» را براي تشخيص ضعف و قوّت احاديث و روايات جمع آوري شده، درست كرده اند كه درجة صداقت راويان و نقّالان و ميزان ضعف و قوت هركُدام از احاديث و رواياتِ رسيده را بسنجند.
من فكر مي كنم براي رسيدن به حقيقت وقايعِ تاريخي، اثبات صداقت نويسندگانِ مربوطه، مقام اول را دارد. براي تحقيق در اين مورد مي توانيم يكي از مورّخين يا يكي از نويسندگاني كه بسياري از مطالب تاريخي را در نوشته هايشان استفاده نموده و بدين ترتيب نشان داده اند كه كُتُب تاريخي زيادي را مطالعه كرده اند به عنوان نمونه برگزينيم و كارهايش را نقد و بررسيِ دقيق كنيم و ميزان صداقتش را بسنجيم. هركدام از شما مي توانيد مورخ يا نويسنده اي را براي تحقيقتان انتخاب كنيد. من آقاي شجاع الدين شفا را براي اين منظور برگزيده ام. انتخاب ايشان به دلائل زير بوده است:
اول اين كه چون كتابهاي بعد از انقلاب ايشان را كُلاً خوانده ام، كار تجزيه و تحليل نوشته هايشان را برايم آسان مي كند.
دوم اين كه ايشان شخص سرشناسي بوده و سوابق چشمگيري در امور فرهنگي و اجتماعي در سطح بين المللي[1] داشته اند كه با علاقه به حفظ حيثيّت خود بايد معمولاً مسؤلانه رعايت صداقت را در نوشته هايشان نموده باشند.
سوّم اينكه ايشان نويسنده اي توانا و مترجم خوبي هستند كه صاحب تأليف و ترجمة 64 كتاب و 120 مقالة تحقيقي[2] بوده و بعد از انقلاب هم كتاب هائي در ارتباط با انقلاب نوشته اند. از جمله: « ايران در چهار راه سرنوشت» ، چاپ دوّم 1360 . « توضيح المسائل» ، چاپ اول 1362. « در پيكار با اهريمن» چاپ اول 1362. مجموعة« جنايت و مكافات» در چهار جلد، چاپ اول 1365و « تولدي ديگر»، چاپ سوّم 1378. كه تقريباً تمام اينها را خوانده ام.

تحليل مسير باورهاي ديني ايشان
ايشان دركتاب « ايران در چهار راه سرنوشت» ، كوشش كرده اند ملّي گرائي را درجوانان تقويت كنند و اهميت وارزش آن را همرديف دين اسلام، معرفي نمايند. و هرجا بحثي از اسلام و قرآن و پيامبر بميان آمده، با احترام ياد نموده و حتي توجه به جزئيات هم داشته اند. مثلا همه جا كلمه قرآن را با پسوند”كريم“ ذكر كرده و پيامبر اسلام را ”حضرت رسول اكرم“ نام برده اند. (صفحات : 5 ، 7 ،14 ،25 و 103 همان كتاب)
در واقع انتظارداشته اند كه جوانان ايراني حرمت هويّت ملي خود را لا اقل همسنگ با دين نگه دارند. در اين مورد مي نويسند:
« براي هر ايراني اصيل، ايران لا اقل به همان اندازه محترم است كه اسلام محترم است و همانقدر جاوداني است كه اسلام جاوداني است. و وي بايد به همان اندازه از هويت ملي خود پاسداري كند كه از ايمان خويش پاسداري مي كند» (همان كتاب صفحه 9)
از دين اسلام به حق با احترام و اكرام نام برده، تنها ارائه دهندگان آن درايران را مقصر شناخته و مي نويسند:
« اسلام راستين همانند هر آئين آسماني ديگر، همانند هر حقيقتي كه از خداوند لايزال سرچشمه مي گيرد، مظهر معنويت و تجلي آزادگي و پيام آور محبت است. در صورتيكه آنچه امروز به جامعه ايراني عرضه مي شود معجوني از جهل و خشونت و تعصب و انتقام جوئي بيش نيست.» ( همان كتاب صفحه 13)
از بزرگان و دانشمندان مسلمان كه نام برده اند، اكثرشان را ايراني معرفي كرده، نوشته اند:
« فرزند ايران! هركتاب تاريخ و حكمت اسلامي را كه ورق بزني، چه بدست محققان اسلام نوشته شده باشد و چه بدست محققان غير مسلمان، خواهي ديد كه سهم گراني از قوام و رونق تمدن اسلامي مرهون كساني چون غزالي ، طبري ، ابن مسكويه، سيبويه، فارابي، بيروني، ابن سينا، زكرياي رازي، فخر رازي، نصيرالدين طوسي، خوارزمي، خيام، بيهقي ، . . . ملاصدرا، سهروردي و ديگر بزرگان فزون از شماري است كه جملگي آنها ايراني بوده اند.» (همان كتاب صفحه20 )
سپس از سهمي كه ايرانيان در گسترش اسلام در جهان داشته اند ، توضيحاتي بدين شرح داده اند:
« و همين ايرانيان نه تنها سهم درجه اولي در پي ريزي و تكامل فرهنگ اسلامي داشتند بلكه سهمي به همان اندازه بزرگ در گسترش اسلام در جهان ايفا كردند. واين كار را به نمايندگان دانش فرهنگ خود سپردند. . . كما اينكه امروز نيز شماره مسلمانان اندونزي و پاكستان و بنگلادش و مالزي و آسياي ميانه و تايلند و چين و هند و افريقاي شرقي، يعني مردمي كه عمدتاًً بدست مُبلّغان و عُرفا و زُهّاد و دانشوران و اقطاب ايراني مسلمان شدند از تعداد كليه اعراب مسلمان بيشتر است. و امروز حتي قسمتي از نمازهاي پنجگانه خود را به فارسي مي خوانند كه يادگار نخستين پيام آوران اسلام در ديار ايشان است.» ( همان كتاب صفحه 22 )
در صفحات 213 الي 227 همان كتاب با درج اعلاميه هاي آيه الله شريعتمداري و . . . وآيه الله شهيد مطهري كه حاكي از مخالفت شديدشان با آنچه بعد از انقلاب بنام اسلام در ايران مي شد، همه را بطور كامل نوشته و بدين ترتيب قبول كرده اند كه آنچه در ايران بعد از انقلاب بر ايرانيان گذشته، ارتباطي با دستورات اسلام راستين نداشته است. وجود مذهب را به عنوان موضوعي مفيد براي سعادت بشر قبول نموده و فقط آخوند بازي را مقصر شناخته اند.
دركتاب بعدي (توضيح المسائل) در صفحات 105 - 107 مي نويسند:
« چهارده قرن پيش با يورش اسلام نوخاسته به ايران كهن، نظم هزار و سيصد ساله شاهنشاهي ايران فروريخت . . .در آن روزگار، ايران به همراه چين و روم يكي از سه امپراتوري نيرومند روي زمين بود. امتيازات گسترده طبقاتي، تبعيضات اشرافي، بيعدالتيهاي اجتماعي، همراه با فرسودگي نظامي كه زاده جنگهاي بيحاصل با بيزانس بود، و بخصوص همراه با كابوس نفوذ بيحساب آخوندان زرتشتي در همه امور مملكت با زنجيره تكفيرها و مجازاتها و تفتيش عقيده هاي مذهبي آنان، از دير باز كاسه صبر مردم اين شاهنشاهي بزرگ را لبريز كرده بود . . . اصول عقيدتي آئين نو خاسته نيز براي ايرانيان نا شناخته نبود. تقريبا همه اصول آن يا در معتقدات كهن ايران وجود داشت، يا با اين معتقدات تطبيق مي كرد. الله براي ايرانيان جلوه اي تازه از اهورا مزداي كهن بود و شيطان چهره اي نوين از اهريمن ديرين. اعتقاد به رستاخيز و زنده شدن مردگان و سنجش كارهاي خوب و بد آنان در ترازوي حساب و گذارشان از چينود پل (صراط) براي رفتن به بهشت يا دوزخ ، همه اينها از دير باز در آئين ايراني وجود داشت . . . ولي اگر اين آئين نوخاسته و پيروز از نظر ايدئولژي براي ايرانيان تازگي نداشت ، از نظرگاهي ديگر ، براي آنان هم تازه بود و هم جاذبه داشت و اين جاذبه در شعار دلنشين انماالمؤمنون اخوه نهفته بود. در اين نهفته بود كه بدانها اعلام ميشد در دين تازه ، تبعيضات طبقاتي ، امتيازات اشرافي ، مرزهاي غير قابل گذر اجتماعي، برتريهاي بيدادگرانه خانوادگي و در عين حال نفوذ خفقان آور مؤبدان زرتشتي جائي ندارد . و در قرآن منشور رسمي اين آئين ، تصريح شده است : شايسته ترين مردم در نزد خدا كسي است كه متقي ترين آنهاست.»
ايشان در اين جا اذعان كرده اند كه در واقع ايرانيان با آن عظمت و قدرت اقتصادي – اجتماعي آن روز ، در برابر تعداد معدود و ساز وبرگ كوچك و محدود اسلام شكست نخوردند. اين دستگاه هيئت حاكمه فاسد ايران و نفوذ خفقان آور موبدان زرتشتي بود كه بخاطر نداشتن پشتوانه مردمي، شكست خورد كه بايستي هم مي خورد وتوده هاي مردم ناراضي ايران را از شّر خود راحت مي كرد .و بدين ترتيب بايد فكر كرد كه مردم ايران واقعاً از اين پيشآمد خوشحال بودند.
در صفحات 60 و 61 همان كتاب مي نويسند: « تذكر اين واقعيت كاملاً ضروري است كه از همان آغاز كار حساب اين دكانداران دين از حساب دينداران راستين جدا بوده و جدا مانده است. در تمام اين دوران هزارو صد ساله ، بسياري از مردان دين بودند كه در هر شرائطي اصالت و وارستگي روحاني خويش را حفظ كردند .. . . در تمام اين كتاب وقتي كه صحبت از فرهنگ آخوند، از مكتب آخوند، از دكانداران دين و از سوداگران ريا مي شود، مطلقاً صحبت از اين طبقه مردان خدا ومردان دين نيست.»
در صفحه 63 مي نويسند: « در دكان دين تعداد احاديثي كه بصورت كالاي آماده فروش به جماعت مؤمنان عرضه شد، در كوتاه مدتي از 17 حديث مسلم كه اندكي پس از درگذشت پيغمبر توسط ابوحنيفه معروف مشخص شده بود، به هزار و بعد به ده هزار و بعد به صد هزار و بعد به ششصد هزار رسيد و پس از آن به يك ميليون و سپس به دو ميليون و در زمان ملا محمد باقر مجلسي مؤلف كتاب مستطاب بحار الانوار سر به دو ميليو ن و چهارصد هزار زد.»
در واقع حديث سازي را - آن هم با آن حدًت - مقدمه شروع فساد معرفي كرده اند، نه اسلام و قرآن را . و در صفحه 94 كتاب كه هنوز براي اسلام احترامي قائل بوده اند، مي نويسند:
« سياست حساب شده مكتب دكانداران دين ،كوشش در بهره گيري از حيثيت و احترام عظيمي است كه فرهنگ اسلامي در طول قرون از آن برخوردار بوده است و هنوز هم بر خوردار است.»
البته ايشان لازم نديده اند كه بسراغ درك علت موفقيت دكانداران دين در ظرف اين هزار و صد سال بروند و مطلقاً توجه به اين نكته اساسي نكرده اند كه چرا در ايران ما، هميشه « شكل مار كشها »، « نويسندگانِ كلمه مار» را از ميدان به دركرده اند و توده هاي مردم را به دنبال خود كشانده اند . چرا فرهنگ عامّه ايراني بت تراش و بت پرست و احساساتي بوده و از عقل و هركه دم از آن مي زده – خواه محقق ومتفكر و دانشمند بوده و خواه مسلمان مُوحّد و بيزار از شرك - مي گريخته. و مآلا به دنبال كسي مي رفته كه همفكر خودش باشد .
دركتاب بعدي ( در پيكار اهريمن ) در صفحه 14و15 نوشته اند:
« در دوران ساساني، كه پس از عصر هخامنشي پر شكوه ترين دوره تاريخ ايران كهن بود، آثار بيشماري در رشته هاي مختلف ادب و هنر . . . متأسفانه اين دوران پر شكوه دوراني آخوند پرور نيز بود. خصيصه اي كه نظير آن را هزار سال بعد در عصر صفوي ميتوان يافت. و همين آخوندان زرتشتي، از موبدان موبد گرفته تا مفلوكترين عضو جامعه روحانيت مسخ شده. با مرور زمان تعاليم لطيف و معنوي اوستائي را بدل به ابزاري براي گسترش نفوذ سودجويانه خود در همه شئون سياسي و اجتماعي و فرهنگي مملكت كردند – همان بلائي كه بعدها آخوندان ما بر سر قرآن آوردند – و در راه نيل بدين هدف، آنها نيز مانند اينان دين را دكان دين كردند. و مذهب را گاهواره جهل و خرافات ساختند. و اختيارات روحاني خويش را مجوزي براي تكفير و قتل و شكنجه قرار دادند، كه نمونه هاي شناخته شده اي از آن، قتل فجيع ماني و پوست كندن او در دوران بهرام اول، و كشتار دسته جمعي و نامردانه مزدكيان در زمان انوشيروان است كه به همين مناسبت از طرف همين موبدان عاليقدر، دادگر، لقب گرفت. رواج اين فرهنگ آخوندان زرتشتي كه غاصبانه جايگزين فرهنگ اصيل ايراني شده بود، نيرومندترين شاهنشاهي ايران را از پاي در انداخت. چنانكه ايران بعد از آن ديگر هرگز شكوه كهن خويش را باز نيافت ...و با اين همه...فرهنگ ايراني پس از كوتاه مدتي سمندروار سر از خاكستر برآورد و به پيروي از رسالت ديرينه خويش ، بار ديگر بسوي زندگي و زايندگي بال و پر گشود. بدينسان بود كه اين بار فرهنگي بنام فرهنگ اسلامي ايران پديد آمد، باخيل بيشمار دانشوران و انديشمندان و هنرورانش ، با انبوه حكيمان و فيلسوفان و مفسران و پژوهشگران، با رياضي دانانش، پزشكانش، شيمي دانانش، هيئت شناسانش ... و با جمع عارفاني كه حد زيبائي و معنويت را تا بلند ترين قله انديشه آدمي بالا بردند، و حاصل كار همه اينان سهمي چنان گران از سازندگي ايراني در فرهنگ كلي جهان اسلام بود كه به گفته معروف ابن خلدون: بدون آن چيز زيادي از اين فرهنگ باقي نمي ماند.»
با اين وضع و تا اينجا، دين اسلام را سازنده و بارور دانسته اند كه حد اقل، محدوديت هاي طبقاتي معمول در ايران ساساني را منسوخ كرده و محيط را مناسب كرده بود تا ايرانيان، با استعداد درخشاني كه داشته اند، سهم گراني از فرهنگ كلي جهان آن روز را به خود اختصاص دهند.گو اينكه باز هم به دنبال آن نرفته اند تا معلوم كنند كه چرا مثلاًَ آخوندهاي زرتشتي موفق شدند دين زرتشت را چنان نمايند، همانطور كه هزار سال بعد در عصرصفوي موفق شدند كه عيناً همان كار را تكرار ودر واقع تمام رشته هاي تعليمات اسلام را پنبه كنند. در اينجا نخواسته اند اذعان كنند كه چون فرهنگ بت تراش خودمان تغييري نكرده بود، همان كار تكرار شد. و اما خوشبختانه و واقع بينانه در مجموعه «جنايت و مكافات» ، تا حدّي عنايت به اين موضوع نموده اند:
در مجموعه «جنايت و مكافات» : از صفحه 76 تا 122 ، دلائل و شواهد زيادي آورده اند كه: اين خود ما بوديم كه انقلاب را راه انداختيم. در صفحه 129 ضمن اينكه در باره توده هاي مردم ايران كه اكثراً در راه پيمائيهاي انقلاب شركت كردند توضيحاتي داده ، نوشته اند:
« ولي چهره واقعي اين بت شكنان بت ساز و بت پرست را بيگمان سالها پيش از اين سخنور نامي خودمان ملك الشعراء بهار بهتر از هركس توصيف كرده بود:
آيد از دروازة شميران اگر روزي حسين شامش از دروازة دولاب بيرون مي كنند
ور يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند
حال توجه كنيد كه اين توصيفات را در مورد خلقيّات ايرانيان تا صفحه 136 كتاب ادامه داده و آن را عامل اصليِ راه انداختنِ انقلاب دانسته اند. و اما از صفحات 152 الي 162، گناه سقوط شاه را به گردن روشنفكران و نويسندگان با اصطلاح ”رومانتيكهاي حرفه اي بين المللي“ انداخته اند. در صفحه 349 عوامل دولتهاي چين ، ليبي ، شوروي ، عراق ، سوريه ، آلباني ، بلغارستان و ديگر پايگاههاي سوسياليسم از يكسو و جاسوسان سيا و اينتليجنت سرويس و موساد و ديگر سرويسهاي مخفي غرب از سوي ديگر و نيز سازمانهاي همچون جبهه خلق براي آزادي فلسطين و. . .را مقصر شناخته. در صفحه 287 كنسرسيوم بين المللي نفت، بخاطر گران كردن نفت توسط شاه، و در صفحه 356 كارتلهاي نفتي را از عوامل اصلي سقوط شاه معرفي كرده اند. درصفحات1849 ببعد سران حاكم بر كشورهاي غرب را با لقب « روسپيان بزرگوار» عامل مهمي در سقوط شاه معرفي نموده و در صفحه 782 همان مجموعه، مصدقيها را خائن شمرده و در صفحه 783 ارتشيها را. در صفحه 894 نهضت آزادي را مقصر شناخته و از آنجا تا صفحه 998 بازرگان و دريادار مدني، حسن نزيه، دكتر متين دفتري، محسن پزشكپور، سناتور جلال نائيني، دكتر شايگان، سيد جلال تهراني، محمد درخشش، رحيم صفاري، بني صدر، دكتر يزدي، قطب زاده و رجوي و سازمان مجاهدين همه را بد و خيانتكار دانسته و صفحات 999 الي 1014 را اختصاص به حزب توده و رياكاريهايش داده. صفحات 1027- 1030 كتاب را براي اثبات ناميمون و مخرّب بودن نقش بازاريان ايران در رفتن شاه به كار برده اند.
در صفحات 1043 و 1044 با عنوان كردن اين كه رفتار حضرات حاكم در ايران رفتار معاويه است نه رفتار علي، نشان داده اند كه هنوز دين اسلام مورد غضبشان قرار نگرفته، ولي غير از آن تمام نيروهاي داخلي و خارجي را كلاً مطرود و منفور دانسته و همه را در سقوط شاه مقصر دانسته اند.
و اما ده دوازده سال بعد از انتشار آن كتابها، در كتاب« تولدي ديگر» نوشتة ايشان، مطالبي مي خوانيم كه ديگر از قرآن ” كريم“ نوشتن و”حضرت پيامبر رسول اكرم“ نام بردن خبري نيست. و تنها با نوشتن قرآن و محمد، آن هم با بي حرمتي هرچه تمامتر كفايت شده است.
و جالب تر اين كه وقتي من در فصلنامة « ره آورد» شمارة 54 مورخّه تابستان 1379، در نقدي بر كتاب« تولدي ديگر»‌ در فرازي خطاب به فرزند ايران، مطالب فوق را از كتابهاي خود ايشان، همان طور با ذكر مآخذ، نوشته و از ايشان درخواست كرده بودم كه اگر اين مطالبِ اخذ شده از كتابهاي خودشان، مورد قبولشان است براي فرزندان ايران تأييديه اي بنويسند. در پاسخي كه در شمارة 55 همان فصلنامه مي دهند، مي نويسند :
« اگر راستش را بخواهيد من از همة آن چه گفتن يا نوشتنش را از من خواسته ايد جز به دُرُستي بخش كوتاه آغازين آن، يعني وجود" محدويّت هاي طبقاتي و تبعيضات اشرافي" دوران ساساني؛ به درستيِ هيچ قسمت ديگرش باور ندارم و همه آن ها را افسانه هائي مي دانم كه در طول 1400 سال تاريخ اسلامي ايران به دست چماقداران عرب و ترك و تاتار و تركمن به خصوص به دست نعلين پوشان حديث پرداز و دين فروش، صرفاً به اقتضاي تأمين منافع خصوصي خودشان ساخته و پرداخته و تحويل ملّت استثمارشدة ما داده شده است.»
همين طور كه ملاحظه مي كنيد ايشان شجاعانه آن مطالب را در بارة‌ ايرانيان و دين اسلام در كتابهاي متعدد نوشته و اكنون هم شجاعانه بر همه شان قلم قرمز كشيده و آنها را افسانه هائي معرفي مي كنند كه در طول 1400 سال تاريخ اسلامي ايران به دست چماقداران عرب و ترك و تاتار و تركمن به خصوص به دست نعلين پوشان حديث پرداز و دين فروش، صرفاً به اقتضاي تأمين منافع خصوصي خودشان ساخته و پرداخته و تحويل ملّت استثمارشدة ما داده شده است. ولي ايشان به خوانندگان كتاب هاي خود نمي گويند كه چرا با علم و اطلاعي كه از كيفيّت و چگونگيِ و ساخته و پرداخته شدن اين افسانه هاي تاريخي داشته اند، در عين حال بي پروا و سخاوتمندانه با رنگ و جلاي زيادي ‌آن ها را به عنوان حقايق تاريخي در كتاب هاي خود آورده و هيچ گونه احساس مسؤليتي در گمراهي پژوهشگران ننموده اند.
تنها ايشان نيستند كه با اين سرعت نوشته هاي خود را تكذيب مي كنند، حتي مورّخين مشهوري را مي بينيم كه در مورد واقعه اي چيزي نوشته اند كه خودشان در كتاب بعدي، مطالب قبلي شان را نقض كرده و يا ديگران آنها را رد نموده اند. براي مثال نگاه كنيم به صفحات 19و20 كتاب« تولدي ديگر» همين آقاي شفا و مطالبي كه دربارة دكتر عبدالحسين زرين كوب مورّخ مشهور عصر حاضر و دكتر علي شريعتي بشرح زير نوشته اند:
« در كتابي بنام "كارنامة اسلام" كه در آستانة انقلاب ولايت فقيه انتشار يافت ،‌ عبدالحسين زرين كوب كه سالها پژوهشگري واقع بين و بي غرض شناخته شده بود با تغيير جهتي صد و هشتاد درجه اي در مورد آنچه خود او پيش از آن نوشته بود ، مدعي شد كه : همه جا در قلمرو ايران و بيزانس مقدم مهاجمان عرب را عامة مردم با علاقه استقبال كردند. نشر اسلام در بين مردم كشورهاي فتح شده به زور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلكه به سبب مقتضيات و اسباب گونه گون اجتماعي بود. روايتي كه كتابخانة مدائن را اعراب نابود كردند هيچ اساس ندارد و آنچه هم كه بيروني راجع به نابود شدن كتب خوارزم گفته است مشكوك است.» آقاي شحاع الدين شفا ادامه داده و مي نويسند : « با اين همه نويسنده اين مطلب همان كسي بود كه پيش از آن ، خود دركتاب ارزنده اي بنام " دو قرن سكوت" در شرح همين ماجرا نوشته بود :
« شك نيست كه در هجوم تازيان بسياري از كتابها و كتابخانه هاي ايران دستخوش آسيب فنا گشته است . اين دعوي را از تاريخ ها ميتوان حجت آورد و قرائن بسيار نيز از خارج آن را تأئيد مي كنند. با اين همه بعضي در اين باب ابراز ترديد مي كنند . اين ترديد چه لازم است ؟ در آئين مسلمانان آن روزگار ، تا آنجا كه تاريخ مي گويد ، آشنائي به خط و كتابت بسيار نادر بود و پيداست كه چنين قومي تا چه حد مي توانست به كتاب و كتابخانه علاقه داشته باشد. از همة‌ قرائن پيداست كه در حملة عرب بسياري از كتابهاي ايرانيان از ميان رفته است . . .»
آقاي شفا در صفحة 18 « تولدي ديگر» مي نويسند :
« در ارزيابي نحوة مسلمان شدن ايرانيان تقلب بسيار با تاريخ شده است، و اتفاقاً اين تقلب بيش از آن كه از جانب بيگانگان صورت گرفته باشد از جانب كساني از خود ايرانيان صورت گرفته است . وقتي كه بزرگترين مورخ جهان عرب ابن خلدون ، مي نويسد كه: پيش از حملة اعراب ايرانيان سرزمينهائي پهناور در اختيار داشتند با جمعيتي بسيار و با تمدني بزرگ ، ولي بعد از آن كه اعراب با نيروي شمشير بر آنان استيلا يافت چنان دستخوش تاراج و ويراني شدند كه گوئي هرگز وجود نداشتند. . . . فرضيه پردازي ايراني ، در سالهاي پاياني قرن بيستم ، ادعا مي كند كه : ايراني اسلام را با آغوش باز پذيرفت و هيچكس نمي تواند بگويد كه ايراني از همان اول در برابر اسلام قرارگرفت و نخواست آن را بپذيرد. (علي شريعتي: علي و حيات بارورش پس از مرگ)
ولي قبلاً ديديم كه خود آقاي شفا در كتابها و نوشتجات خود كه بعد از انقلاب منتشر نموده اند، چگونه در تشريح حقايق تاريخي به قول خودشان تقلبي ننموده و واقعاً امانتداري كرده اند ! ! !.
آزادي بيان و قلم كه از پيشنيازهاي اولية اداي فريضة ” امر بمعروف و نهي از منكر“ است. آل عمران(3): 104 ، 110 ، 114 در آن دوران شكوفائي چنان بود كه آقاي شفا به منظور برداشت ديگري، ولي به هر تقدير در « تولدي ديگر»، صفحه 28 مي نويسند:
« مثلاً ادّعانامة انقلابي زكرياي رازي در دو كتاب فلسفي او عليه اساس نبوت و انكار ارتباط مذاهب با خدا ، هشتصد سال پيش از آن كه ادعانامه مشابهي در اروپاي ” قرن فروغ“ از جانب كساني چون ولتر و روسو و كانت و هگل و هزار سال پيش از آن كه چنين ادعانامه اي در قرن خود ما از جانب كساني ديگر چون فرويد و اينشتاين و مترلينگ مطرح شود .»
يعني كه آزاديِ قلم و بيان چنان بوده كه هركس مي توانسته است باورهايش را - ولو بر خلاف اسلام- آزادنه بنويسد و حتّي منتشر كند. چون دستگاه تفتيش عقايدي در كار نبوده كه نويسندگان مربوطه را در آتش بسوزانند.
همين آقاي شفا در مورد تأليفات دانشمندان مسلمان در آن روزها كه حاوي مطالب علمي به معناي واقعي كلمه بوده ، در كتاب تولدي ديگر صفحه 30 مي نويسند:
« سه قرن ( 11- 14 ميلادي ) تلاش گسترده اي در بخش مسيحي اسپانيا ( اندلس ) و در جزيره سيسيل كه در آن زمان توسط نرماندها اداره ميشد ، براي ترجمه كتب علمي و فلسفي جهان اسلامي به زبان لاتيني انجام گرفت كه حاصل آن ، ترجمه صدها اثر برجسته دانشمندان و فلاسفه دنياي مسلمان بدين زبان بود . و قسمت مهمي از اين آثار ، ترجمه شدة آثار بزرگان دانش و فلسفه ايراني بود كه از جمله آنها ميتوان از رازي و ابن سينا و خوارزمي و مجوسي و ابن مقفع و طبري و بيروني و غزالي و بديع الزمان همداني و صوفي نام برد . و از كتابهائي چون الحادي رازي و قانون و شفاي ابن سينا و طب ملكي مجوسي كه بمدت چند قرن كتابهاي درسي دانشگاهي اروپائي بودند.»
و جالب اينجاست كه فرهگ اسلامي كه مطلقاً تبعيضات نژادي و طبقاتي را ملغي كرده بود و ايرانيان را از قيود كشندة دوران ساسانيان نجات داده بود ، براي اين دانشمندان متولد در ايران چنان بلند نظري ي به وجود آورده بود كه خود را بنده خدا و در خدمت اسلام يعني راه خدا مي دانستند . ودر واقع مثل علماي مشهور دنياي امروز ، جهاني فكر مي كردند . با داشتن چنين باوري بود كه كتابهايشان را به زبان عربي ، در واقع ، زبان قرآن كه زبان علمي و رسمي جهان اسلام بود ، مي نوشتند تا مورد استفادة تمام مسلمانان باشد .و هيچگاه خود را متعلق به محدوده كوچك مرزهاي ساختگي مكاني كه تصادفاً متولد شده بودند ، نمي دانستند. و به همين علت جهاني و بشري فكر كردن بود كه آن همه بالندگي داشتند و شهره آفاق شدند .
همين آقاي شفا كه در كتابهاي بعد از انقلابشان، مستقيم و غير مستقيم از آزاديخواهي و آزادانديشي مكتب اسلام نوشته و ايرانيان را گسترنده و مشهوركنندة دين اسلام معرفي نموده ، در كتاب پُر آوازة « تولدي ديگر» كه چند سالي بعد از كتب فوق چاپ شده، در صفحة 24 مي نويسند :
«‌ تاريخ اسلامي ايران تاريخ مبارزه اي پيگير براي دفاع سرسختانه از اين اصالت ملّي در همة‌ زمينه هاي سياسي و اجتماعي و مذهبي و فرهنگي آن است؛ و در اين مبارزه، ايران بطور دائم راه خود را از راه بقية اعضاي جهان مسلمان جداكرده و همواره عضو سركش يا به اصطلاح امروزي " بچه شرور" دنياي اسلام باقي مانده است. به تعبير صاحبنظري آلماني، در حرمسراي شلوغ اسلام، ايران آن همسري بوده كه هيچوقت قلباً به ازدواج تحميلي خود رضايت نداده و " بلي" نگفته است. نخستين قيامهاي مسلحانه عليه خلافت عرب در سرزمين ايران آغاز شد. اولين شكاف در وحدت سياسي امپراتوري عرب با تأسيس دولت مستقل "رستميه"‌ در شمال افريقا ( الجزاير و صحراي كنوني) به دست عبدالرحمن رستم رهبر نظامي و مذهبي خراساني صورت گرفت، و دومين شكاف اعلام استقلال خود ايران توسط يعقوب ليث صفاري بود. نخستين ارتشي كه در داخل امپراتوري اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگيد و آن را در هم شكست، ارتش خراساني ابومسلم در جنگ زاب بود. و نخستين ارتشي نيز كه بغداد پايتخت خلافت عرب را بتصرف در آورد ارتش ايراني ديلمي بود. در تمام هزار و چهارصد سالة تاريخ اسلام ، ايران حتي يكبار بخاطر اسلام نجنگيد ، نه در جهانگشائي هاي اسلامي شركت جست و نه در جنگهاي صليبي . در عوض بارها عليه ديگر مسلمانان جنگيد . دويست سال تمام با امپراتوري مسلمان عثماني در پيكاري بي امان بود و در اين راستا با كشورهاي نامسلمان لهستان و بوهميا و ونيز و اسپانيا عليه عثماني مسلمان پيمان اتحاد بست. اما حتي يكبار در تاريخ خود با يك كشور مسلمان عليه نامسلمانان چنين پيماني نبست . حتي در دوران خود ما ، تنها جنگ خارجي ايران اسلامي جنگ هشت ساله اي نافرجام با كشور مسلمان ديگري بود.»
باز هم براي مثال از همين كتاب پُر آوازة « تولدي ديگر» ايشان كه چندين مرتبه به چاپ رسيده و محتملاً در سالهاي آينده به عنوان مأخذ صد در صد « معتبر! ! »، مورد استفادة‌ بسياري از مخالفين اديان توحيدي قرار خواهد گرفت، نمونه اي مي آوريم. ايشان در آن كتاب، نام و مشخصاتِ 619 كتاب از منابع شرقي و غربي را معرفي كرده اند كه براي نوشتن كتاب « تولدي ديگر» به عنوان مآخذ و منابع مورد استفاده قرار گرفته و بدين ترتيب خواسته اند وانمود كنند كه هركس مايل باشد مي تواند براي تعيين صحّت و سقم موضوعات نوشته شان، به كتاب هاي مربوط مراجعه كند .حال ببنيم اگر شخص كنجكاوي بخواهد اصالت نوشته هاي ايشان را از طريق تطبيق آنها با مآخذ داده شده براي شخص خودش ثابت نمايد، بايد چه كند؟
اگر فرض كنيم هر يك از اين كتابها بطور متوسط معادل همان كتاب « تولدي ديگر» يعني در حدود 550 صفحه داشته باشد، جمعاً 340450 صفحه را بايد مطالعه كند. اگر براي مطالعه دقيق و فيش برداري از هر صفحه فقط 3 دقيقه وقت در نظر بگيريم، جمعاً 17022 ساعت و با روزي 8 ساعت كار مداوم 2127 روز و اگر 6 روز از هفته را فقط به مطالعة اين كتب اختصاص دهد 354 هفته لارم دارد كه اگر پشت سرِهم بدون وقفه، هيچ كار ديگري نكند، تعطيلات و اعياد را هم كنار بگذارد. به مرخصي هم نرود. حتي مريض هم نشود و در تمام مدت به مطالعه و فيش برداري كتاب ها بپردازد، بيش از 6 سال وقت بايد صرف كند تا مطالعه را بپايان برساند و آماده براي مقايسه و نتيجه گيري شود. كه به نوبة خود مقدار قابل توجهي وقت لازم دارد.
بدين ترتيب تصديق خواهيد نمود كه كسي نمي تواند و يا نمي خواهد چنين مدت طولاني را صرف كند و بدنبال اين بگردد كه آيا موضوعات مضبوط در مآخذ ارائه شده با مطالب نوشته شده در كتاب ايشان ، همخواني دارند يا نه .
ولي بعضي مواقع مخصوصاً اگر در مورد قرآن باشد، با تأييدات الهي انجام اين كار سختِ وقت گير، خود بخود ‌آسان مي شود . براي مثال قضية زير جالب است .
آقاي شفا در پاسخ به نقد من از كتاب تولدي ديگر، در فصلنامة ره آورد شمارة 55 زمستان 79، شرح مفصّلي در ردّ اصالت قرآن و از جمله در نحوة طبقه بندي سوره ها وآيات مربوطه آورده و پس از ارائه شهود فراواني از كتابهاي متعدد ، با قاطعيّت مي نويسند :
« نقطة‌ ابهام دوّم مربوط به طبقه بندي سوره ها وآيه هاي قرآن است كه هيچ كدام آن ها در زمان خود پيامبر به صورت كنوني تفكيك و تنظيم نشده بودند و هيچ يك از صحابه نيز تاريخ نزول وحي هاي مربوط بدان ها را به ياد نداشتند . بدين جهت زيد و همكاران او نتوانستند آيات را به ترتيب تقدّم وتأخّر تاريخي” نزول“ آن ها مرتّب كنند و به ناچار سوره هاي حاويِ آيات را بر مبناي درازي و كوتاهي آن ها مرتب كردند . مثلاً به استثناي سورة‌ خاص فاتحه ، سورة‌ بقره با 286 آيه سورة دوم قرآن و سورة‌ آل عمران با 200 آيه سورة‌ سوم و سورة‌ نساء 176 آيه سورة‌ چهارم به حساب آمد ، تا به سوره هاي صدم تا صد و چهاردهم رسيد كه هركدام شامل 10 تا 3 آيه هستند. در اين مورد نيز بعدها اختلاف نظرهاي فراواني پيدا شد. مثلاً گروه هائي از غلاۀ شيعه ادّعا كردند كه سورة احزاب به جاي 73 آيه كنوني معادل سورة بقره يعني 286 آيه و سورة نور به جاي 64 آيه كنوني 100 آيه و سورة حجر به جاي 99 آيه كنوني 190 آيه داشته اند .Noldeke معروف در تاريخ قرآن خود متن كامل يكي از اين سوره هاي مجعول را كه توسط « گارسن دوتاسي» خاورشناس قرن نوزدهم فرانسه در مجلّه ژورنال آزياتيك(مجلة آسيائي) فرانسه در سال 1842 به چاپ رسيده نقل كرده است. همين طور خاورشناس انگليسي Clair Tisdall سورة‌ ديگري از قرآن را كه در يك نسخة ناشناخته قرآن در هندوستان شامل 7 آيه به دست آمده در سال 1913 در مجلّة The Muslim World چاپ دهلي (شمارة سوم، ص 227 – 241) همراه با متن عربي آن به انگليسي ترجمه كرده است .
تحقيقاتي كه در قرون نوزدهم و بيستم مسيحي توسط گروهي از خاور شناسان بسيار سرشناس اروپائي ، در بارة ‌تاريخ قرآن و سوره ها و آيات آن انجام گرفته و به صورت كتاب هاي متعدد منتشر شده است ؛ از جمله ارزنده ترين پژوهش هائي است كه به طور كلّي در جهان خاورشناسي صورت گرفته است . . . . در مورد قرآن به خصوص، كتاب هاي متعدد تئودور نولدكه يكي از برجسته ترين شخصيت هاي تام تاريخ خاورشناسي اروپا زير عنوان Geschichte des Qorans كه با تجديد نظرها و تكميل هاي پياپي در سال 1860 و 1892 در گوتينگن و برلين و در سال هاي 1909-1919 در لايبست سيگ منتشر شده است ، از معتبر ترين اين تحقيقات اند . هرچند كه مي بايد از آثار تحقيقي ديگري با همين درجه از اهميّت به زبان هاي فرانسه و انگليسي و آلماني نيز نام برد :
G.Weil: Historish-Kritische Einleitung in des Koran, Bielifeld, 1844
H. Hisrschfeld: Researchs in the composition and the exegesis.
R. Blachere: Introduction au Coran, of the Qoran, London 1922.
چاپ پاريس 1947 و تازه ترين آن ها A.J. Arbery: The Koran interpreted چاپ لندن 1963 .
تذكر اين نكته بي مورد نيست كه فصل مربوط به تغييراتي كه هنگام گرد آوري و پاكنويس سوره ها و آيات قرآني صورت گرفته ، به تنهائي 104 صفحه ( صفحات 70 تا 174 ) كتاب تاريخ قرآن نولدكه را شامل مي شود.“
همان طور كه ملاحظه مي كنيد ، تمام مطالب فوق به اضافة ‌مطالب ديگري را به همين نحو از افراد بسيار سرشناس و معروف آورده اند كه ثابت كنند قرآن را بر مبناي درازي و كوتاهي سوره ها يعني تعداد زياد وكم آيه ها مرتب كردند
حال با هم– با مراجعه به قرآن– اين ادعا كه برجسته ترين شخصيت هاي تام تاريخ خاور شناس آن را تأييد كرده اند، آزمايش مي كنيم.
با باز كردن خود قرآن و ملاحظه تعداد أيات هر سوره به روشنی ملاحظه مي شود که ترتيب قرارگرفتن سوره هاي قرآن هيچ ارتباطي به كم وزيادي تعداد آيات آن ها ندارد . يعني ادعاي ايشان مبني بر اين كه قرآن به استثناي سورة‌ فاتحه از بلندترين سوره ها ( از نظر تعداد آيه ) شروع شده و به ترتيب تا كوتاهترين سوره ها خاتمه پيدا كرده، باطل است. اين ادّعا ، نه يك دفعه و دو دفعه وسه دفعه ، بلكه 63 دفعه نقض شده است . مثلاً بعد از سوره هاي بقره و آل عمران و نساء ومائده كه تعداد آياتشان بترتيب : 286 و 200 و 176 و 120 يعني طبق نظرية آقاي شفا مسير نزولي داشته اند ، تعداد آياتِ سوره هاي ششم و هفتم يعني” انعام“ و” اعراف“ به ترتيب 165 و 206 يعني مسيرشان صعودي شده است . آيات سورة هشتم ( انفال ) 75 يعني نزولي شده . بعد سورة نهم ( توبه ) با 129 آيه صعودي ، باز سورة دهم ( يونس ) با 109 آيه نزولي ، سپس سورة‌ يازدهم ( هود ) با 123 صعودي و همين طور ، تا آخرين سورة‌ قرآن 63 مرتبه تغيير مسير صعودي و نزولي داده است .
وقتي كه مي بينيم آقاي شفا با آن مقام علمي و فرهنگي و داشتن چندين دكتراي افتخاري و نشان هاي فرهنگي از كشورهاي مختلف جهان و با داشتن آن همه تأليفات و مقالات تحقيقي و. . . . به خود اجازه مي دهند كه درمورد قرآن، كتابي كه در دسترس عموم است و هرکس می تواند به آسانی آن را آزمايش کند ، چنين شجاعانه و غيرمسؤلانه، خلاف واقع بنويسند؛ تكليف اصالت تمام مطالب كوت شده از كتابهاي خارجي ، با اسامي پر طمطراق آنها و تاريخ انتشار و حتي شمارة صفحات ذكرشده ، كه خواننده را بيشتر تحت تأثير ”صحت“ ! ! موضوع قرار دهند ؛ روشن است .
با عنايت به هزاران كتاب تاريخي و اظهارنظرهاي فلسفي در باره اديان مختلف و بطور كلي له يا عليه دين، يك شخص كنجكاو حقيقتجو با نگاهي منطقي كدام يك از اينها را قبول كند؟ نوشته هاي موافقين يا آنِ مخالفين را ؟ اگر فرض كنيم هيچ گونه سوء نظري نبوده و محقق و مورخ واقعاً امانتداري كرده و موضوعات را همان طور كه فهميده بوده است ، منتقل كرده و علاوه بر آن، تباين و تناقضي در نوشته هايش نيست؛ ولي آنچه مسلم است هركدام مبني بر درك و تشخيص و ارزشهاي قضاوتي خودشان بوده است. و به همين دليل است كه براي اثبات هر ادعائي، ارائه دادن مطالبي از قول ديگران از ديدگاه منطقي، قابل قبول نيست[3] و چنين كاربُردي را در علم كلام به جاي منطق، سفسطه از نوع « توسل به اتوريته» مي نامند.
يقين اين كه اگر مطلقاً غيرممكن نباشد، كار بسيار مُشكلي است كه شخص معمولي علاقه مند به درك واقعيت هاي تاريخيِ مربوط به دين بتواند در ميان چنين آشفته بازارِ مكّارةِ مطالبِ متعدد،‌ مختلف و گاهي مغاير تاريخيِ نوشته شده در كتاب ها ومقالات متعدد، بسادگي و راحتي عبور كند، و با اطمينان بتواند راست و دروغ ها را از هم جدا سازد و به حقيقت برسد. حقيقت يا صدق يا Truth همان كيميائي است كه تمام دانشمندان و علماي محقق در هر رشته اي به دنبالش هستند و خداوند هم دبن اسلام و قرآن را دين حق و كتاب روشن كنندة حق معرفي مي كند و مي خواهد كه مسلمانان تنها توجهشان به حق باشد.
براي تجزيه و تحليل مطالبي كه دركتابهاي تاريخ آمده، به منظور رسيدن به حقيقت، ممكن است راه هاي زياد و متنوعي موجود باشد. مثلاً اگر كسي وقت كافي دارد، ممكن است، كلية يا لااقل تعداد قابل توجهي از كتاب هاي تاريخي مربوط به موضوع را كه توسط مورخين مُختلف نوشته شده است همه را بخواند تا شايد از ميان ضدو نقيض ها چيزي را به نام حقيقت يا نزديك به حقيقت تاريخي پيدا نمايد. اين راه براي تاريخ علوم و صنايع مختلف يا مطالبي از اين قبيل كه در حين وقوع يا بعد از آن ارتباطي به منافع فردي يا گروهي پيدا نمي كرده است، كار مشكلي نيست. ولي پيداكردن حقيقتِ موضوعاتِ اجتماعي، مخصوصاً سياسي و ديني كه با منافع گروه هاي مختلفي در ارتباط قرار مي گرفته است، اگر نگوئيم غيرممكن، ولي يقيناً بسيار مُشكل است. دربين گزارشات نويسندگان و مورخين آن موضوعات، و حتي نوشته هاي يك نويسنده در زمان هاي متفاوت، اختلافات بسيار عميق و گاهي يكصد و هشتاد درجه مغاير، ميتواند باشد.
به هر تقدير قبل از اين كه دست به چنين كار تحقيقيِ سخت و وقت گيري درمورد تاريخ اسلام بزنيم ، ببينيم بعد از چندين سال تحقيق دقيق مي خواهيم چه نتيجه اي بگيريم؟ فرضاً فهميديم كه كلية نوشته هاي مخالفين اسلام و وطن پرستان دو آتشة ايراني، صد در صد صحيح است. يعني مثلاً حملة اعراب به ايران و از بين بردن تمدن يكي از دو ابر قدرت جهان آن روز و كليّة‌ مطالب احساسات برانگيز و مشمئز كننده اي از جمله غارت كردن كاخ با عظمت وشكوه مدائن و به اسارت بردن زنان و دختران ايراني و فروختن آنها در بازارهاي مكّه و مدينه و غيره همه بدون ذرّه اي اشتباه همين بوده است و حتّي شايد هم شديدتر و نفرت انگيزتر. بعد از آن چه نتيجه اي مي خواهيم بگيريم؟ آيا حتي يكي از مسائل عديدة امروز مسلمانان جهان را حل مي كند؟ يقيناً نه. آيا كينه و عداوت بيشتري بين نسلهاي موجود و آيندة ايرانيان و اعراب به وجود مي آورد؟ محتملاً آري. پس چه راهي را براي پاسخ به كنجكاويمان و رسيدن به حقيقت انتخاب كنيم كه اگر مُشكلات ما مسلمانان را حل نمي كند، لااقل با مصيبتي تازه تر روبرويمان نسازد؟ عاقلانه ترين راه اين است كه به خودِ قرآن مراجعه نمائيم و از او راهنمائي بخواهيم. و اگر راهي قانع كننده نشانمان نداد، از حكمت يعني كاربُرد عقل و استدلال منطقي كه در قرآن به عنوان دوّمين ابزار رسيدن به حقيقت - بعد از كتاب (قرآن) معرفي شده است - استمداد جوئيم.
با عنايت به آن چه ما از خواندن قرآن مي خواستيم به دست آوريم و آن را چوب ميزانة‌ كارهايمان قرار دهيم، ببينيم خداوند در مورد كاربُرد تاريخ يا هر نوع اطلاعات ديگري براي درك معاني آيات قرآن و يا انتخاب راه زندگي چه مي گويد و چگونه ما را - دور از قضاوتهاي ارزشي مان - به راه حلّ حقيقتجويانه هدايت مي نمايد. در قرآن خداوند به ما بندگانش اكيداً دستور مي دهد كه:
1- قوياً عدالت را رعايت نمائيم ولو به ضرر خود يا كسانمان يا خلاف باورهايمان باشد: در اين مورد مي فرمايد:
« اي كساني كه ايمان آورده ايد، به عدالت پابرجا باشيد وبراي خدا شهادت دهيد، هرچند به زيان خود يا پدر و مادر يا خويشاوندانتان ، چه توانگر و چه فقير، بوده باشد. زيرا خدا به آن دو سزاوارتر است. پس از هواي نفس پيروي مكنيد تا از شهادت حق عدول نمائيد. چه زبان بازي كنيد يا از آن اِعراض كنيد، خدا به هرچه مي كنيد ، آگاه است.» النساء (4) :135
مي فرمايد:« اي كساني كه ايمان آورده ايد، بخاطر خدا برپا دارندة شهادت به عدالت باشيد. كينة با گروهي وادارتان به بي عدالتي نكند. عدالت ورزيد كه به تقوي نزديكتر است. از خدا بترسيد كه او به هركاري كه مي كنيد آگاه است.» المائده(5 ) : 8
مي فرمايد:« . . . واگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ بر خاستند، ميانشان آشتي افكنيد. و اگر يك گروه بر ديگري تّعدي كرد، با آن كه تّّعدي كرده است بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، ميانشان صلحي عادلانه بر قرار كنيد و عدالت ورزيد كه خدا عادلان را دوست دارد.» الحجرات ( 49 ) : 9
2- ظن و گمان را براي رسيدن به حقيقت كافي ندانيم. در اين مورد مي فرمايد:
« بيشترشان فقط تابع گُمانند. و گُمان براي (شناخت ) حقيقت كافي نيست . . .» يونس (10) :36
« اي كساني كه ايمان آورده ايد از گُمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره اي از گمانها گناه است . . . از خدا بترسيد يقيناً خدا توبه پذير و مهربان است » الحجرات ( 49 ) : 12
3- تنها بعد از علم و اطلاع دقيق از هر موضوعي، اظهار نظر كنيم. در اين مورد مي فرمايد:
« از پي آنچه نداني كه چيست مرو. زيرا گوش وچشم و دل، همه را باز خواست كنند»‌ الاسراء(17) : 36
4- نژاد پرستي، ملّي گرائي و فخرفروشي به اصل و نسب را با قبول واقعيّتِ خلقت، مطرود بشناسيم. در اين مورد مي فرمايد:
« اي مردم ! ما شما را از نري وماده اي بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد هرآينه گرامي ترين شما نزد خدا ، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است» الحجرات ( 49 ) : 13
5- تكليف خودمان را با گذشتگانمان، شفّاف و بدون دوپهلوئي بدانيم . و در اين زمينه مي فرمايد:
« آيا شما حاضر بوديد آنگاه كه مرگ يعقوب فرارسيد و به فرزندانش گفت: پس ازمن چه چيز را بندگي مي كنيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتائي بندگي خواهيم كرد و در برابر او تسليم هستيم. آنها اُمتهائي بودند كه در گذشته اند. آنچه كرده بودند از آن آنهاست و آنچه شما كنيد از آن شماست و شما را از اعمالي كه آنها مي كرده اند باز خواست نمي كنند. » البقره ( 2 ) : 133 و 134
« آيا مي گوئيد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها يهودي يا نصراني بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ كيست ستمكارتر از كسي كه گواهي خود را از خدا پنهان مي كند؟ و خداوند از كارهائي كه مي كنيد غافل نيست. آنان اُمتهائي بودند كه در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنِ آنهاست و آنچه شما مي كنيد از آنِ شماست و شما را از اعمال آنها نمي پرسند.» البقره ( 2 ) : 140 و 141
6- گناهِ عقب افتادگي هايمان را به گردن عمرو و زيد نيندازيم . به خود و اعمالمان بنگريم. در اين مورد مي فرمايد:
« اين به كيفراعمالي بود كه پيش از اين كرده بوديد وخدا به بندگانش ستم روا نمي دارد . و اين به شيوة خاندان فرعون بود و كساني كه پيش از آنها بودند . آنها به آيات خدا كافر شدند . پس خدا آنها را به كيفر گناهانشان مؤاخذه كرد ، كه خدا نيرومند و سخت عقوبت است . زيرا خدا نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است ، تغيير نمي دهد مگر اين كه آن قوم خود را تغيير دهند . و خدا شنوا و داناست. »‌ الانفال ( 8 ) : 51 الي 53
« . . . خدا چيزي را كه از آنِ قومي است، تغيير نمي دهد تا وقتي كه آن قوم خود را تغيير دهند. اگر خدا براي قومي بدي بخواهد، هيچ چيز مانع او نتواند شد و ايشان را جز خدا كارسازي نيست.» الرعد ( 13 ) : 11
7- جداً قبول داشته باشيم كه راه قرآن راه خداست. همان طور كه مي فرمايد:
« و اين است راه راست من. از آن پيروي كنيد و به راههاي گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا جدا مي سازد اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مي كند، شايد پرهيزگار شويد.» الانعام ( 6 ) : 153
« اين كتابي است مُبارك. آن را نازل كرده ايم. بنابراين از آن پيروي كنيد و پرهيزگار باشيد. باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه اي كه پيش از ما بودند،‌ كتاب نازل شده وما از آموختن آنها غافل بوده ايم. يا نگوئيد كه اگر برما نيز كتاب نازل مي شد، بهتر از آنان به راه هدايت مي رفتيم. بر شما نيز از جانب پروردگارتان دليل روشن و هدايت ورحمت فرارسيد. پس چه كسي ستمكارتر از آن كس است كه آيات خدا را دروغ پنداشت و از آنها رويگردان شد ؟ به زودي كساني را كه از آيات ما رويگردان شده اند، به سبب اين اعراضشان به عذابي بد ، كيفر خواهيم داد. » الانعام ( 6 ) : 155 الي 157
حال با توجه به اين آيات الهي در موضوع كاربُرد تاريخ براي رسيدن به حقيقت بايد چگونه رأي دهيم ؟

سؤال: با توجه به راه قرآن كه راه خدا و يقيناً بهترين راه زندگي طبيعيِ انسانها ست مي بينيم كه خداوند در اين كتاب آسماني، خودش از تاريخ صحبت كرده و موضوعاتي را متذكّر شده كه براي درك صحيح آن ما احتياج داريم كه اطلاعاتِ بيشتري از چگونگي آن ها داشته باشيم. مثلاً در مورد شخص كوري كه براي سؤالي نزد پيامبر مي رود و با بي اعتنائي روبرو مي شود و بدين خاطر خداوند پيامبر را مورد عتاب قرار مي دهد و شرح مختصرش در سورة « عبس» (80) آيات 1-12 آمده است. ما مي خواهيم بدانيم بطور تفصيلي جريان واقعيِ امر از چه قرار بوده؟ در مورد دفاع از پاكدامنيِ عايشه در برابر شايعه اي كه برايش ساخته بودند و خداوند خطاب به تمام مؤمنين در سورة « نور» (24) آيات 10الي20 ، بدون ذكر واقعه ولي شديداً همه را مؤاخذه نموده، مي خواهيم بدانيم واقعيّتِ تفصيليِ امر چه بوده؟ خداوند خودش داستانهاي همسر عمران و مريم و زكريّا، فرعون و موسي و يعقوب و فرزندانش و سرگذشتِ يوسف را آورده و جريان رسالت نوح و طوفان معروف و غرق شدن تمام كافران و همچنين سرگذشت بسياري از پيامبران ديگر را توصيف نموده كه همه اش تاريخ است. بنابراين چطور مي توانيم بدون استفاده از تاريخ، دستورات الهي مسطور در قرآن را درك و اجرا كنيم ؟

پاسخ: اجازه دهيد تمام نكات مربوط به سؤال را يك يك بشكافيم و بدين ترتيب اوامر الهي در مورد استفاده از تاريخ را بررسي كنيم.
در سورة عبس مي خوانيم: « روي را ترش كرد و سر را برگردانيد چون آن نابينا به نزدش آمد. و تو چه داني شايد كه او پاكيزه شود، يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد. امّا آن كه او توانگر است، تو روي خود بدو مي كني. و اگر هم پاك نگردد چيزي بر عهدة‌ تو نيست. و امّا آن كه دوان دوان به نزد تو مي آيد، و مي ترسد،‌ تو از او بديگري مي پردازي. آري اين قرآن اندرزي است،‌ پس هركه خواهد از آن پند گيرد » عبس (80): 1-12
ملاحظه مي كنيد كه در تمام اين آيات مستقيماً اسمي از پيامبر نيست. يعني كه پيام عموميّت دارد و مي تواند براي هر مؤمن مسلماني در هر زماني و هر مكاني معني دار باشد. به عبارت ديگر لزومي نداشته است كه جزئيات آن را بدانيم تا بدان خاطر به كتاب هاي تاريخ مراجعه كنيم و گرفتار تفسيرهاي متفاوت متناسب با آن كتابها شويم كه نتيجتاً آتش اختلاف بين مسلمانان را- البته نه در اين مورد ولي در موارد عديدة ديگر- كه اكثراً مبتني بر همين روايت هاي گوناگون تاريخ است، تند تر كند و وسيلة ديگري به دستِ دكانداران دين و يا تفرقه افكنان دهد.
در حالي كه تنها توجه به معناي آيات و بدون مراجعه به كتابهاي تاريخ به ما مي فهماند كه هركس در هر زمان و در هرجا – براي درك حقيقتِ پيامهاي الهي يا كسب اطلاعات در هر موضوعي كه ما علمِ بدان داريم- نزد هر يك از ما آمد؛ موظفيم كه بدون تبعيض و ترجيح دادن يكي بر ديگري و با حوصلة كافي و نشان دادن روي خوش، تا آنجا كه مي دانيم؛ پاسخ روشن به يك يك آنها بدهيم.
يا در مورد آياتي كه طبق حكايات موجود براي دفاع از عفّت عايشه همسر پيامبر در آيات 10 الي20 سورة نور(24) آمده
عيناً همان طور جنبة كُلّي دارد. يعني كه هيچ كس نبايد ديگري را بدون ارائة چهار شاهد عادل تهمت زنا بزند. استنباط من از آيات مربوطه اين است كه حتي امروز هم كند و كاو در چگونگي اين موضوع كه چه بوده؟ چه شده؟ قضيّه از چه قرار بوده. و سونداژ كردنِ واقعه، از نظرالهي ناپسند و نا صحيح است و نبايد بسراغ حكايات مربوط به آن برويم و يا آن را بازگو كنيم. توجه به آيات 14 الي 18 همين سوره مؤيد اين معناست كه مي فرمايد :
« اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت ارزاني تان نمي بود بسزاي آن سخنان كه مي گفتيد شما را عذابي بزرگ در مي رسيد. آن گاه كه سخن را از دهان يكديگر مي گرفتيد و چيزي بر زبان مي رانديد كه در بارة آن هيچ نمي دانستيد و مي پنداشتيد كه كاري خُرد است، و حال آنكه در نزد خدا كاري بزرگ بود. چرا آن گاه كه اين سخن شنيديد نگفتيد : ما را نشايد كه آن را بازگوئيم. پروردگارا تو منزهي، اين تهمتي بزرگ است. خدا شما را اندرز مي دهد كه اگر از مؤمنان هستيد، بار ديگر گِرد چنان كاري مگرديد.»
همان طور كه از قرآن مي آموزيم، اگر موضوعي بوده كه جزئياتش لازم مي نموده، مثل قضيّه زيد و همسرش،‌ خداوند با اسم و مشخصات توضيح مي داده است. توجّه كنيد خداوند در موردِ زيد، چگونه با جزئيات خطاب به پيامبر مي فرمايد:
« و تو به آن مرد كه خدا نعمتش داده بود و تو نيز نعمتش داده بودي، گفتي: زنت را براي خود نگه دار واز خداي بترس. در حالي كه در دل خود آنچه را خدا آشكار ساخت مخفي داشته بودي و از مردم مي ترسيدي. حال آنكه خدا از هركس ديگر سزاوارتر بود كه از او بترسي. پس چون زيد از او حاجت خويش بگزارد، ‌به همسري تواش در آورديم تا مؤمنان را در زناشوئي با زنان فرزند خواندگان خود، اگر حاجت خويش از او بگزارده باشند، ‌منعي نباشد. و حُكم خداوند شدني است.» احزاب (33): 37
خداوند نه به كسي رودربايستي دارد و نه هيچگاه موضوع لازمي را پوشيده مي دارد و يا دو پهلو ارائه مي دهد. و با توجه به همين نوع صراحت آيات الهي در قرآن است كه ما نمي توانيم خلافت ويا ولايت حضرت علي را مشيّت و دستور الهي بدانيم و حكايت تاريخيِ غدير خُم را براي اثبات نظريّه مان به شهادت بطلبيم. جائي كه خداوند قضيّة زيد و همسرش را به اين روشني بيان مي كند،‌ موضوع خلافت مسلمين پس از پيامبر يا به قول شيعيان موضوع ولايت به آنها را كه از خلافت هم مهمتر است، هيچ كُدام را با آن همه اهميّت اجتماعي كه دارند،‌ بطور يقين در لفافه يا با اشاره نمي گويد؟
و امّا حكايات قرآن در بارة پيامبران : خداوند در مورد تعداد اصحاب كهف از قول مردم مي فرمايد:
« خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمينشان سگشان بود و مي گويند: پنج تن بودند و ششمينشان سگشان بود، تير به تاريكي مي افكنند، و مي گويند: هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدّه آنها داناتر است و شمار ايشان را جز اندك كسان نمي دانند. و تو با آنها، جز در قسمتهائي كه آشكار است، وارد مجادله نشو و از كسي هم در اين مورد نظر مخواه» كهف (18): 22
در اين جا نكتة مهمّي كه توجهمان را جلب مي كند اين است كه آن چه ديگران در بارة گذشتگان و جزئيات آن مي گويند وگاهي هم همان گفته ها بصورت نوشته و تاريخ در مي آيد، اعتباري ندارد. بنابراين در اين گونه موارد كه هيچ مسأله اي از مسائل ما را حل نمي كند،‌ مجادله نكنيم، وقت مگذرانيم و حتي از كسي هم در اين مورد مپرسيم.
در مورد احوال گذشتگاني مانند زن عمران و مريم و زكريّا كه به سرپرستيِ مريم انتخاب شده بود، بحث مي كند و توضيحاتي مي دهد كه ما اين قبيل اطلاعات را تاريخ مي ناميم. ولي قرآن بعد از توضيح در بارة آنها مي فرمايد:
« اينها از خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي كنيم. وگرنه آن گاه كه قرعه زدند تا چه كسي از ميانشان عهده دار نگهداري مريم شود، و آنگاه كه كارشان به نزاع كشيد، تو در نزدشان نبودي » آل عمران (3): 44
چون در نزدشان نبودي و با چشمان خود نديده بودي، نمي توانستي با شنيدن از ديگراني كه خود از ديگران شنيده بودند كه آنها هم از ديگران شنيده بودند، به حقيقت راه يابي.
و همچنين خداوند بعد از توضيحات كامل در مورد قوم نوح و طوفان معروف و غرق شدن تمام كافران و نجات نوح و كسانش و آنها كه ايمان آورده بودند و همچنين نر و ماده اي از حيوانات، خطاب به پيامبر اسلام و در واقع خطاب به تمام كساني كه قرآن را مي خوانند، مي فرمايد:
« اينها از خبرهاي غيب است كه بر تو وحي مي كنيم. پيش از اين، نه تو آنها را مي دانستي و نه قوم تو. پس صبركن، زيرا عاقبت نيك از آنِ پرهيزگاران است.» هود(11): 49
خداوند در سورة يوسف، حكايت يعقوب و فرزندانش را چنين شروع نموده، مي فرمايد:
« با اين قرآن كه به تو وحي كرده ايم، بهترين داستان را برايت حكايت مي كنيم، كه تو از اين پيش از بي خبران بودي» يوسف (12): 3
و در حدود يك صد آيه از اين سوره را براي تشريح مفصل زندگيِ يوسف اختصاص داده و حيله ها و توطئه هاي فرزندان يعقوب را كه عليه يوسف به كار مي بردند، توضيح مي دهد؛ ولي بازهم در آخر مي فرمايد:
« اينها خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي كنيم. و آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده، مشورت مي كردند و حيلت مي ساختند، تو نزد آنها نبودي» يوسف (12): 102
با توجه به اين كه حكايات نوح و يوسف و مريم در تورات بوده است و تورات كتابي است كه به عنوان حامل پيامهاي الهي بودن بايد معمولاً از خدشه دار شدن مصونش داشته باشند، معذالك مي فرمايد: « تو از اين پيش از بي خبران بودي» و يا « آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده، مشورت مي كردند و حيلت مي ساختند، تو نزد آنها نبودي» يعني آن چه فرضاً از كتابهاي گذشتگان حتي اگر از تورات به تو رسيده باشد، معتبر نيست.
و يا مي بينيم خداوند در مورد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها كه قاعدتاً بايد شرح حالشان به طور دقيق در تورات و انجيل حفظ شده باشد، معذالك مي فرمايد:
« آيا شما حاضر بوديد آنگاه كه مرگ يعقوب فرارسيد و به فرزندانش گفت: پس ازمن چه چيز را بندگي مي كنيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتائي بندگي خواهيم كرد و در برابر او تسليم هستيم.» البقره ( 2 ) : 133 و مي فرمايد:
« آيا مي گوئيد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها يهودي يا نصراني بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ كيست ستمكارتر از كسي كه گواهي خود را از خدا پنهان مي كند؟ و خداوند از كارهائي كه مي كنيد غافل نيست.» البقره ( 2 ) : 140
بطور خلاصه يعني قضايائي را كه شخصاً حاضر نبوده و با چشمان خود نديده و با گوشهاي خود نشنيده ايد، اظهار آگاهي نكنيد و بر مبناي اطلاعات ناصحيح خود، تصميمات اجرائي نگيريد.
دستور خداوند براي درك صحيحِ ما از اعمالِ گذشتگان، تنها سير و سياحت در زمين و ديدن آثار فيزيكيِ قابل رؤيت و لمسِ باقي مانده از آنهاست، نه خواندن كتابهاي تاريخ و اين كه چه كسي چه چيزي در بارة آنها نوشته و يا گفته است. در اين مورد خداوند در شش آيه ( 12: 109 ، 30: 9 ، 35: 44 ، 40: 21 و 40: 82 ) فرموده است:
« آيا در زمين سير نمي كنند، تا ببينند كه عاقبت كساني كه پيش از آنها مي زيسته اند چگونه بوده است. ..»
خداوند در شش آيه ديگر ( 3: 137، 6: 11، 16: 36 ، 27: 69 ، 29: 20 و 30: 42 ) امر مي كند و مي فرمايد:
« در زمين سير كنيد و ببينيد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است. . . . . »‌
در قرآن مي خوانيم موقعي كه فرعون در حال غرق شدن گفت: ايمان آوردم كه هيچ خداوندي جز آن كه بني اسرائيل بدان ايمان آورده اند نيست و من از تسليم شدگانم. خداوند فرمود:
« آيا اكنون ؟ و تو پيش از اين عصيان مي كردي و از مفسدان بودي. امروز جسم تو را به بلندي مي افكنيم تا براي آنان كه پس از تو مي آيند، نشانه اي باشد و حال آن كه بسياري از مردم از نشانه هاي ما غافلند.» يونس (10): 91-92
بلي جسم او را به بلندي افكند و تا امروز كه به صورتِ موميائي در موزه نگهداري شده و نشانه اي است كه مردم مي توانند از نزديك آن را ببينند. يا كشتيِ نوح را كه خداوند بالاي كوه جودي به زمين مي نشاند هود(11): 44، تا مردم بعد از گذشتِ چند هزار سال بتوانند آن را از نزديك ببينند[4].
در تمام موارد،‌ بحث قرآن در تماشاكردن و ديدن است. يعني تجربيات عيني. يعني مطمئن شدن از واقعيّت موضوع، نه خواندن كتابهاي تاريخي و يا شنيدن قصّه ها و سرگذشت ديگران كه در اصالتشان از نظر واقع بيني مورّخين و گويندگان و درحقيقت بودنشان از نظر درك صحيح نويسندگان و نقّالانِ مربوطه، دهها و صدها، امّا و اگر و شايد، موجود است. چرا؟ چون اصرار خداوند به بندگانش بر دركِ حقايق امور است. و متأسفانه رشتة تاريخ آسيب پذيرترين رشته هاست كه ميتوان دروغ و تحريف را بسادگي در آن تزريق كرد.
و اينها بودند برداشت من از اجازة خداوند براي كاربُرد تاريخ. ولي مثل هميشه اذعان مي كنم كه: الله اَعلَم
[1] - مقامات اداري كه ايشان داشته اند عبارتند از: معاون فرهنگي دربار شاهنشاهي ايران، سفير بين المللي ايران در امور فرهنگي، رئيس كتابخانة ملي پهلوي، دبير كُلّ شوراي فرهنگي سلطنتي، دبير كل انجمن بين المللي ايران شناسان. ايشان از نظر درجات و نشان هاي بين المللي شخص معتبري است يعني داراي: دكتراي افتخاري ادبيات دانشگاه رُم، دكتراي افتخاريِ تاريخ دانشگاه مسكو، عضو وابستة آكادمي سلطنتي تاريخ اسپاينا، عضو وابستة آكادمي هامرپورگشتال اتريش. داراي جائزة بين المللي سال 1971 فلورانس، جايزة سلطنتي بهترين كتاب سالهاي 1335 و 1350. داراي نشان هاي فرهنگي: لژيون دو نور، پالم آكادميك، هنر و ادب (فرانسه)، صليب بزرگ شايستگي (آلمان)، نشان شايستگي جمهوري(ايتاليا)، نشان سلطنتي ويكتوريا (انگلستان)، نشانِ عالي شايستگي(اتريش)، نشان سلطنتي ستارة شمالي (سوئد)، نشانِ سلطنتي اورانژ ناسائو (هلند)، نشانِ سلطنتي لئوپلد( بلژيك)، نشانِ گرگوار كبير(واتيكان)، نشانِ ريوپلاتكو(برزيل)، نشانِ ليبرتادور (آرژانتين)، نشانِ وسام الشرف (مصر)، نشان محمد الخامس (مراكش)، نشان وسام الجمهوريه(تونس).
مأخذ: پشت اول و آخرجلد« تولدي ديگر» چاپ سوم.

[2] - پشت جلد آخر همان مأخذ.
[3] - به استثناي مطالب قرآني كه حتميّت اصالت الهي بودنش كافي است كه از آن براي اثبات هر ادّعائي شاهد آورد.
[4] - در سال 1969 فيلم مستندي را در يكي از سينماهاي شهرلوگان، ايالت يوتاه آمريكا ديدم. جريان كشف كشتيِ نوح بود در درياچه اي يخ زده در بالاي كوه جودي در تركيّه و نشان مي داد كه كاشفين، تيكه اي از چوب آن كشتي را با خود َآورده و در لابراتواري در اسپانيا مورد مطالعه قرار داده و در حدود شش هزارسال قدمت آن را اعلام كرده بودند .

به ياد زنده ياد مهندس بازرگان ، معلم خردمندم

ديماه 1383

در دهة 1340 بود كه كتاب « راه طي شدة » مرحوم بازرگان به دستم رسيد . با خواندنش افق تازه اي به رويم بازشد: نگاهي علمي به همه چيز ،‌ از جمله به باورهاي ديني . در تمام موارد زندگي تأكيد زيادي بر علم و اخلاق داشت و جدائي مسلمانان از قرآن را عامل اصليِ دوري شان از علم و نتيجتاٌ عقب ماندگي شان در زندگي مي دانست . از جمله در پاورقي صفحة 108 چاپ چهارم آن كتاب نوشته بود:
« وضع امروز مسلمين و روحانيت نبايد به هيچ وجه ملاك قضاوت ما راجع به نظر اسلام نسبت به علم باشد. همان طور كه ايمان و مخصوصاٌ عمل به اسلام پس از رحلت حضرت رسول ، سير قهقرا اختيار كرده به تدريج مسلمانها از خدا و آخرت اعراض نموده به دنيا و وسائل راحت و رفاه گرائيدند و از باطن و حقيقت به ظواهر و تشريفات ميل نموده از عمل به نظر پرداختند و ظلم و كفر در لباس خلافت و ديانت تسلط يافت، از توجه به علوم و بينائي و تعقل نيز كه در قرآن معني و منظور كلي اعم دارد ، اعراض كرده در قرون اخير در نظريات و اظهارات قدما متوقف شده پس از آن علم را به مطالب ديني و حتي به فقه و اصول منحصر دانستند . سپس دائرة انحصار را يك درجه تنگ تر كرده به طبقه روحانيت اختصاص دادند . وضع عوام كه تشكيل دهندة اُمّت و منظور نظر شريعت است به جائي رسيد كه حتي از فهميدن متن كلام خدا يعني ترجمه و تعليم معاني آيات قرآن بي نياز ( و بلكه غيرمجاز ) شناخته شدند . قرآني كه ذكر للعالمين و براي تمام مردم جهان است و مي فرمايد: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مُدّكر ( قرآن را براي تذكر آسان كرديم پس آيا توجه كننده و پند گيرنده اي هست ؟) و در آيه ديگر مؤاخذه مي كند كه چرا در قرآن تدبّر نمي نمائيد ( افلا يتدبرون القران) آن وقت چنين كتاب روشن گوياي جداكنندة‌ صريح آساني را به صورت معماي لاينحل و غير قابل فهم جلوه داده ، يگانه علاقه و اصرارشان به طرز قرائت و اداي كلمات بوده است ! مردم حامل قرآن و قاري قرآن اند ولي نمي فهمند چه مي خوانند و خدا از آنها چه مي خواهد.
نه محقق بود، نه دانشمند چارپائي بر او كتابي چند
دست به سوي خدا دراز كرده دعا مي كنيم ولي نمي فهميم چه مي گوئيم و از خدا چه مي خواهيم ! تموجي در هوا ايجاد مي كنيم . در كلام خدا كور وكريم و در بيان خود لال. صم بكم عمي فهم لا يعقلون .
طبيعي است كه وقتي چشم و گوش كار نكرد ، مغز و عقل هم كار نخواهد كرد . با اين وصف توقع پيشرفت و آمرزش هم داريم. انحراف و انحطاط طوري ما را از ادراك و تعقل دور كرده و به جهالت و صورت خو گرفته ايم كه اگر كسي مثلاٌ در نماز ، « ع» عليهم را از مخرج حلق ادا نكند و لا الضالين را در نوك زبان با مَدّ كامل نكشد ، نمازش را باطل مي دانيم ؛ ولي اگر در اين قيام و قعود ها اصلاٌ نفهمد چه مي كند و چه مي گويد و ششدانگ حواسش جاي ديگر باشد ، ايرادي نداريم ! البته نتيجة چنين ديانت و جهالت معلوم است چه مي بايستي باشد.»
خدا رحمتش كند . گو اين كه او آمرزيده است و طلب مغفرت لازم ندارد ولي حقاٌ نمونه و الگوئي بود براي مسلمانان. براي آنها كه مي خواهند به نام يك مسلمان مؤمن ، دستورات خدا را كه در قرآن آمده است اجراكنند و به آنچه خدا وعده كرده است يعني به خير در دنيا و رستگاري در آخرت برسند.
بزرگترين و بارز ترين حُسن بازرگان صداقت و خلوصش بود. او به خودش راست مي گفت به كسان و دوستانش راست مي گفت و به خدايش هم راست مي گفت .
كوشش او در آن كتاب اين بود كه ثابت كند: علماء ، روشنفكران و فلاسفة غرب بعد از سالها تلاش و كنكاش و آزمون و خطا به بعضي از دستورات پيامبران كه براي رفاه ابناء بشر آورده بودند، رسيده اند . از جمله اعلامية جهاني حقوق بشر كه بسياري از كشورهاي متمدن دنيا به قبولش افتخار مي كنند، از موضوعاتي بود كه بازرگان در كتاب « راه طي شده» بررسي نموده و مواد اصليش را با دستورات اسلام بشرح ذيل مقايسه كرده بود و براي من در آن موقع كاملاٌ تازگي داشت .
« از آنجا كه شناسائي حيثيت ذاتي كلية اعضاي خانوادة بشري و حقوق يكسان و انتقال ناپذير آنان اساس آزادي و عدالت و صلح را در جهان تشكيل مي دهد .
از آنجا كه عدم شناسائي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه اي گرديده است كه روح بشريت را به عصيان واداشته . . . از آنجا كه . . .
اين اعلاميه جهاني حقوق بشر را آرمان مشتركي براي تمام مردم و كلية ملل اعلام مي كند تا . . . . .
مادة 1- تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند . همه داراي عقل و وجدان مي باشند و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند ( حضرت امير در فرمان محمدبن ابوبكر چنين مي نويسد : ما مسلمانان ناگزيريم كه به هرچه غير از آزادي و مساوات است پشت پا بزنيم و همگان را با همه همسر و هم وزن بدانيم – از ترجمة جواد فاضل)
مادة 2- هركس مي تواند بدون هيچ گونه تمايز مخصوصاٌ از حيث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، . . . از تمام حقوق و كلية آزادي هائي كه در اعلامية حاضر ذكر شده است بهره مند گردد. به علاوه هيچ تبعيضي به عمل نخواهد آمد كه . . . .( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلنا كم شعوباٌ و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم )
مادة 3- هركس حق زندگي ، آزادي و امنيت شخصي دارد .
مادة 5- احدي را نمي توان تحت شكنجه يا مجازات يا رفتاري قرار داد كه ظالمانه و يا بر خلاف انسانيت و شؤن بشري يا موهن باشد .( قرآن خيلي جلوتر رفته مي فرمايد : و لا يجرمنكم شنان قوم علي ان لا تعدلوا اعدلو هو اقرب للتقوي و لا تنسوا الفضل بينكم. . . مبادا دشمني با مردم شما را وادار به جرم و اعراض از عدالت بنمايد . عدالت كنيد كه به تقوي نزديكتر است . و فضل و نيكوئي بين يكديگر را فراموش ننمائيد . . . )
مادة 7- همه در برابر قانون مساوي هستند و حق دارند بدون تبعيض و بالسويه از حمايت قانون برخوردار شوند .( حضرت امير در نامة فرماندار حجاز چنين دستور مي دهد : آن چنان كه سزاوار است دامن بر كمر زن و حقايق دين را بيان كن و اصول برابري و مساوات را كه سرلوحة قانون اسلام است در خاطر عموم بنشان – از ترجمة جواد فاضل )
مادة 12- احدي در زندگي خصوصي ، امور خانوادگي ، اقامتگاه يا مكاتبات خود نبايد مورد مداخله هاي خودسرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نبايد مورد حمله قرار گيرد . . . ( فقه اسلامي هم همين حرمت را قائل است )
مادة 18- هركس حق دارد كه از آزادي فكر ، وجدان و مذهب بهره مند شود ( قرآن با آن كه آورندة مذهب است ، آزادي آن را اعلام كرده مي فرمايد : لا اكراه في الدين . . . در دين اكراه و اجبار نيست )
مادة 21- . . . اساس و منشاء قدرت حكومت ،‌ارادة مردم است . . . ( اديان نيز كه كوچكترين حق تسلط و تجاوز به مردم و تصرف در اموال و حقوق را به كسي نداده اند و بندگي وتواضع و اطاعت را برا ي احدي جز خدا قائل نيستند ، نمي توانند با هيچ گونه حكومتي كه تحميلي و بر خلاف رضاي مردم و توأم با عنف و جور باشد موافقت نمايند و اجازة ‌تملق و تمنا در برابر هيچ مقامي جز خدا بدهند . چنان كه مي دانيم مذهب تشيع از ابتدا حتي زير بار خلافت نرفته و در غياب امام انتخاب و اختيار پيشوا را كه بايد اعدل و اعلم و اتقاي ناس و داراي صلاحيت و شرائط لازم باشد، به عهدة خود مردم گذارده است و او را صاحب حق امر و نهي مي شناسد)
مادة 22- هركس به عنوان عضو اجتماع حق امنيت اجتماعي دارد . . . (در اسلام نه تنها جان و مال و ناموس و مذهب مسلمان ها محفوظ و محترم است بلكه اهل كتاب نيز كه قبول حدود و ماليات هاي مقرر را بنمايند ، از اين بابت ها در حمايت محكم شرع مي باشند )
مادة 29- . . . هر كس در اجراي حقوق و استفاده از آزادي هاي خود فقط تابع محدوديت هائي است كه به وسيلة قانون منحصراٌ به منظور تأمين شناسائي و مراعات حقوق و آزادي هاي ديگران و براي رعايت مقتضيات صحيح اخلاقي و نظم عمومي . . . وضع گرديده است .( اين همان اصل لا ضرر و لا ضرار فقه اسلامي است)
مطالعة كتاب « راه طي شده » و بعداٌ آشنائيِ به قرآن و پيروي از دستوراتش براي تدبّر و تعقّل در آيات، مرا به اينجا رساند كه هر مشكلي را چه كوچك چه بزرگ با تعمق وتفكر مورد مطالعه قرار دهم و دور از احساسات ، راه حل عقلائي برايش پيدا نمايم . و مآلا به اين نتيجه رسيده ام ، همان طور كه طبيب حاذق براي معالجه بيمار، قبل از تجويز هر دستور و داروئي ، با آ‍زمايشات عديده به دنبال يافتن نوع بيماري و علت آن مي رود، تا با چشم باز بداند كه چه مي كند . ما هم براي رفع مشكلات و مسائل شخصي و يا براي نجات جامعه مان از عقب ماندگي هاي سنواتي نبايد از درك اين حقيقت غافل باشيم و بدون مطالعة دقيق و شناخت كامل، نسخه اي به پيچيم و انتظار معجزه داشته باشيم .
در طول بيش از چهل سال اُنس با قرآن و سالها حضور فعالانه در امور سياسي به منظور نجات از جهل، نجات از ظلم و نجات از فقر ، هميشه بدنبال درك حقايق زندگي در تلاش بوده ام . از جمله اينكه بفهمم چرا ما مردم ايران عقب مانده ايم . به نتايجي رسيدم كه در كتاب ” چرا عقب مانده ايم “ توصيح داده ام .
به موضوع ديگري كه در اين مدت واقف شدم اينكه يقيناً قرآن بهترين راه زندگي فردي و اجتماعي انسانها، يعني راهي طبيعي هم آهنگ با راه مسالمت آميز زندگيِ ساير مخلوقات را در اختيار تمام ابناء بشر قرار داده. تنها وظيفة ما انسانها پيدا كردن و به كار بستن آن است .
با اشتياق بدنبال پيدا كردن آن راه رفتم. مسير انتخابيم براي يافتن اين حقيقت، اقتباس از روش دانشمندان علوم طبيعي بود. با اين تفاوت كه آنها به دنبال كشف و درك حقايق علوم طبيعي يعني قوانين حاكم بر پديده هاي آفرينش در جهان پهناور آسمانها و زمين به تحقيق و مشاهده پرداخته اند و من براي كشف حقايق علوم اجتماعي يعني قوانين طبيعي براي تربيت فرد فرد انسانها و ضوابطي كه روابطشان را مسالمت آميز كند، در قرآن جستجو كرده ام . علماي علوم طبيعي با كنكاش در جهان بيكران مايل بوده اند قوانين طبيعيِ حاكم بر موجودات را پيدا نمايند و بدين ترتيب در بسياري از موارد موفق شده اند كه با اكتشافات عديده از نظام جهان آفرينش به نتايج تفحص و تجسس اميدوار شوند و به دنبال آن پيشرفت هاي گرانقدري در اختراعات و تكنولوژي ها نموده ، بسياري از مصائب بشري را كم كنند و فراواني و رفاه مادي به وجود آورند. و من با جستجو در قرآن مايل بوده ام كه فرامين الهي به انسان را به صورت مجموعه اي كه كاربردش رفاه جسمي و آسايش روحي و پيشرفتهاي تكاملي آنها را تأمين نمايد ، پيدا كنم
آنها از طريق تجربيات عملي و آزمون و خطا يافته هاي خودشان را به عنوان حقيقت يا چيزي نزديك به حقيقت قبول مي كرده اند و من هم با مشاهدة نتايج عملي يافته هايم و ملاحظة نتايج كار ُبردشان دراجتماعات مختلف بشري موضوعي را به عنوان حقيقت يا نزديك به حقيقت قبول كرده ام .
جمع يافته هايم را در كتابي تحت عنوان « چه بايد كرد ؟ » در دست انتشار دارم كه ان شاء الله به همين زودي بيرون مي آيد .
« مانيفستي از قرآن» كه در كتاب « چه بايد كرد ؟ » ارائه مي شود، دستور العملي است متخذه از همين كتاب آسماني ، براي زندگي كردن انسان بطور طبيعي. ادعا اين است كه اگر انسان مثل سايرمخلوقات مجبور آفريده شده بود و با غريزه زندگي مي كرد، بايد ارتباطش با همنوعان و رفتار وكردارش مانند ساير موجودات زندة روي زمين با يكديگر مسالمت آميز باشد. و اين رفتار و كردار همان مي بود كه اگر اين دستورات قرآن را اجرا كند. به عبارت ديگر، دستورات الهي مسطور در قرآن، قوانين طبيعيِ زندگي كردن انسان همسنگ غريزه در ساير مخلوقات است. من اين ادعا را با عرضه كردن دلائل منطقيِ قابل بحث و ردكردن ارائه داده ام .
طريقة ارائه شده براي اثبات اينكه چنين دستوراتي واقعاً از طرف خدا و نتيجه اش يافتن بهترين راه زندگي مسالمت آميز انسانهاست، مقايسة وضع گذرانِ اجتماعاتي است كه بي خبر يا با خبر از منبع و مأخذ، چنين دستوراتي را اجرا مي كنند، با وضع گذران زندگي كساني كه اين دستورات را اجرا نمي كنند. اين مقايسه چون طريقي تجربي است، چوب ميزانه اي علمي براي سنجش به ما مي دهد .
دستورات الهي براي ابناء بشر مثل دستوراتي كه براي ساير پديده هاي آفرينش آمده قانونمندي دارد . هركس آن قوانين را رعايت كند به نتيجه مي رسد و اگر نكند نتيجه اي نمي گيرد . در مَثَل همانند دستورات كتاب طباخي است . هركس در هر گوشه اي از دنيا آن دستورات را دقيق تر اجرا كند ، غذاي بهتري نصيبش مي شود . با جلد ترمه گرفتن كتاب طباخي و يا با آب طلا نوشتن جملات آن و با بوسيدن و بالاي سر گذاشتن آن، غذاي خوب بدست كسي نمي رسد . هر جماعتي- صرفنظر از اينكه خود را داراي چه مذهب و چه معتقداتي بداند - هرقدر معروفهاي قرآن را دانسته يا ندانسته ، با ذكر مأخذ ويا بدون ذكر مأخذ، بهتر و دقيقتر اجرا كند، به همان نسبت گشايش و آساني زندگي برايش بيشتر فراهم مي شود . و هرقدر منكرات قرآن را باز هم دانسته يا ندانسته بيشتر اجرا نمايد ، نكبت و ادبار بيشتري در زندگي همين دنيا نصيبش مي گردد. خداوند مي فرمايد :
« و هركس از قرآن من اعراض كند ، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نا بينا محشورش سازيم . گويد : اي پروردگار من ، چرا مرا نابينا محشور كردي و حال آن كه من بينا بودم ؟ گويد: همچنان كه تو آيات ما را فراموش مي كردي ،‌امروز خود فراموش گشته اي » طه (20): 124- 126
اعراض كردن از قرآن يعني به گوشة‌ فراموشي انداختن و دستوراتش را اجرا نكردن . همان كاري كه متأسفانه ما – حتي مسلمانهاي معتقدمان – بدان مبتلا هستيم . و برعكس توده هاي مردم كشورهاي پيشرفته اكثراٌ آن را بدون ذكر مأخذ و يا حتي بدون اطلاع از مأخذ اجرا مي كنند و نتيجتاٌ موفقند و در مواردي هم كه دستورات خدا را اجرا نمي كنند ، مآلاٌ گرفتارند . قانونمندي الهي است كه اگر دستت را به آتش بزني مي سوزد . گبر و مسلمان و يهودي و نصراني و لامذهب هم كه باشي فرق نمي كند ، مي سوزد. كارهاي خوب و بد انسانها چنين است و جز اين نيست و در همين دنيا بازتاب دارد . حساب و كتاب آخرت جداست و در اين مورد بحثي نمي كنيم . بايد يقيناً بدانيم كه هيچ قوم و نژاد و طايفه اي بخاطر صرفاً ادعاي پيرو فلان دين بودن ، نزد خدا بالاتر و يا پائين تر از ديگران نيست. تنها ملاك ارزش و عزت هركس در نزد خدا ، ميزان تقوي و درستكاري اوست . در این مورد خداوند خطاب به تمام ابناء بشر می فرماید :
« ای مردم ! ما شما را از نری و ماده ای بیافریدیم . و شما را جماعت ها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید هرآینه گرامی ترین شما نزد خدا ، با تقواترین شماست . خدا دانا و کاردان است » الحجرات (49) : 13
تقوی داشتن یعنی دستورات الهی را محترم شمردن. یعنی معروفهای خدا را که در قرآن آمده است اجرا کردن و از منکرات او دوری نمودن. و نتیجة نهائی این کار ، در همین دنیا موفقیت است و یقیناٌ در آخرت رستگاری .
من در پيدا كردن اين راه طبيعيِ زندگي از قرآن ، خود را مديون زنده ياد مرحوم مهندس بازرگان مي دانم. و اولين سنگ زير بناي اين طرز تفكرم مطالعة كتاب « راه طي شدة » بود .
موضوع ديگري كه از آن مرحوم آموختم كاربُرد دموكراسي بود و فهميدم كه دموكراسي يعني حكومت اكثريت با قرآن سازگار نيست . چگونه به اين نتيجه رسيدم ؟
اگر قبول داريم كه بعد از انقلاب تا كنون وضع جامعه مان ناهنجار و روز بروز بدتر شده ؛ اگر تعداد طلاق ها زيادتر ، دزدي و فحشاء و رشوه خواري و ناامني گسترده تر ، تورم شديدتر و آتية جوانان تاريكتر شده است؛ اگر قبول كنيم كه اكثر اين قبيل ناملايمات اجتماعي ريشه هاي اقتصادي دارند و اگر وضع نابسامان اقتصاد را اساساٌ ناشي از نبودن امينت مالكيت و سرمايه گذاري و نتيجتاٌ فرار سرمايه ها و مغزها از مملكت بدانيم و به همين علت افراد با استعداد و كارآفرينانِ- به هر دليل باقي مانده در كشور - را بجاي اشتغال در مؤسسات توليديِ مفيد و سازنده ،‌ مشغول به كارهاي بورس بازي و دلالي و رانت خواري ببينيم و علت را رديابي كنيم ؛ مي توانيم به وضوح مشاهده نمائيم كه اين نهال نا ميمون با تصويب لايحة‌ قانوني شمارة 6738 مورخ 26/3/1358 دولت موقّت و تصاحب كردن كارخانجات بزرگ مملكت بنام مديريت ،كاشته شد و بعد با تصويب و اجراي قانون « حقاظت » و توسعة صنايع ايران به شمارة 2266/7 مورخ 25/4/1358 و مصادرة كارخانجات و معادن بزرگ متعلق به 51 نفر از كارآفرينان مملكت در شوراي انقلاب – بدون رسيدگي موردي براي رعايت حق - درخت تنومندي گرديد كه ساية سنگينش اجازة رشد و نمو به بخش خصوصي نداد . يعني كه امنيّت سرمايه گذاري كه اولين و مهمترين پيشنياز توسعة كارهاي توليدي در هر جائي از دنيا ست ، مطلقاٌ از بين رفت و نتيجتاٌ مملكت به وضع امروز افتاد.
در همان موقع مرحوم مهندس بازرگان به تصويب آن لايحه شديداٌ مخالفت نمود و با تمام وجود تلاش بسيار كرد كه از انجام چنين كاري كه خواستة جوّ قويِ چپگرائي در مملكت بود ، جلوگيري كند . يكي از همان روزها كه بحث داغ مصادرة كارخانجات در كابينه بود در يكي از اطاق هاي نخست وزيري ،‌ مرحوم بازرگان با چند نفر از وزراء كه اصرار زيادي براي به تصويب رساندن هرچه زودتر آن لايحه داشتند صحبت مي كرد و مثل هميشه با متانت براي آنها استدلال مي نمود كه اين كار نه از نظر اقتصادي صحيح است و نه از نظر شرعي مقبول. ولي در آن جوْ سنگين چپگرائي مملكت چيزي كه گوش شنوا نداشت دلائل منطقي و مباحث شرعي و عقلي بود . خوب بخاطر دارم كه مرحوم بازرگان در حالي كه مستأصل شده بود ، هر دو دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت :
« نكنيد ،‌ نكنيد . اموال مردم را مصادره نكنيد . خدا را خوش نمي آيد »
بلي ،‌ با اين كه قوياٌ و با تمام وجود مخالف اين امر بود ، ولي چون اعتقاد شديدي به دموكراسي و احترام عميقي به رأي اكثريت داشت ،‌ تسليم نتيجة رأي اكثر وزراء شد . اين پيشامد مانند جرقه اي در مغز من كاركرد و نسبت به صحّت دموكراسي كه تا آن موقع برايش احترام زيادي قائل بودم ترديد به وجود آورد و تدريجاٌ دانستم كه در برابر محكمات قرآن ، اجراي رأي اكثريت بي معني و نقض غرض است . يعني كه اگر واقعاٌ قرآن را حقاٌ كلام خدا مي دانيم ، نمي توانيم به نام دموكراسي و رأي اكثريّت حلال هاي خدا را حرام و حرام هاي خدا را حلال نمائيم . اگر چنين كنيم « بما انزل الله» حُكم و عمل نكرده ايم و بدين ترتيب به عبارت آيات : 44 و 45 و 47 سورة مائده ، كافريم ، ظالميم و فاسقيم . و فكر نمي كنم هيچ مؤمني به هيچ قيمتي حاضر باشد كه از نظر الهي كافر ، ظالم و يا فاسق قلمداد شود .
امروز بعد از ربع قرن كه از انجام آن عمل غير الهي يعني مصادره اموال مي گذرد ، اثرات خانه خراب كن آن را در جامعه مان ، با تمام وجود حس مي كنيم و بدين ترتيب با تجربة عيني مي فهميم كه چرا خداوندِ حكيم و عليم قوياٌ از ما خواسته است كه فقط « بما انزل الله» حُكم و عمل كنيم .
به هر تقدير اين فكر كه رأي اكثريت نمي تواند محكمات قرآن را لغو كند ، تدريجاٌ در من قوت گرفت و بعدها آن را ضمن مقاله اي در سمينار « دين و حكومت » كه در انجمن اسلامي مهندسين در تيرماه 1374 در تهران برگزار شده بود ارائه دادم .
بلي صحيح است كه در قرآن « و شاورهم في الامر» و « امرهم شوري بينهم» آمده و سفارش به مشورت شده است . ولي اولاٌ در مورد اجراي خواسته اي از اكثريت كه مغاير « بما انزل الله » است اجازه اي صادر نشده و ثانياٌ در همان آيه اي كه خداوند به پيامبر دستور مشورت كردن را داده است ،‌ تصميم نهائي و قصد به اجرا را با توكّل به خدا ، به عهدة خود پيامبر گذاشته ، نه با رأي و نظر اكثريتِ مورد مشورت قرارگرفتگان. ملاحظه كنيد مي فرمايد :
« به سبب رحمت خداست كه تو به آنها اين چنين خوشخوي و مهربان هستي . اگر تند خو وسخت دل مي بودي از گرد تو پراكنده مي شدند . پس بر آنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخو اه و در كارها با ايشان مشورت كن و چون قصدِ انجام كار كردي ، بر خداي توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد» آل عمران (3): 159
ثالثاٌ قرآن هيچ جا تعريف و تمجيدي از اكثريت و مقبوليت آن ننكرده ، برعكس بيشتر عبارت « اكثرهم لا يعقلون » را به طور كُلي براي تمام مردم و حتي در يك مورد در سورة حجرات (49) آيه 4 ، اين عبارت را براي مؤمنين به كاربرده است . و در آيه زير صراحتاٌ پيامبر را از پيروي اكثريت روي زمين ( يعني اكثريت بطور عام ) بر حذر داشته است . مي فرمايد:
« و كلام پروردگار تو در راستي و عدالت به حدّ كمال است. هيچ كس نيست كه ياراي دگرگون كردن سخن او را داشته باشد و اوست شنوا و دانا. اگر از اكثريتي كه در زمينند اطاعت كني ، تو را از راه خدا گمراه سازند . زيرا جز از پي گمان نمي روند و جز به دروغ سخن نمي گويند.» انعام(6): 115- 116
در جنگ اُحُد كه معروف است حضرت محمد(ص) رأي اكثريت را كه خلاف رأي خودشان بود پذيرفتند و در قضية تعيين حَكَم براي فيصله دادن جنگ صفيين كه حضرت علي (ع) تصميم را به نظراكثريت گذاشتند ، خوب مي دانيم ك هيچ كدام خوش عاقبت نبودند.
در طول حيات كوتاه خودمان هم عملاٌ ديده ايم كه اكثريت – حتي در جوامع پيشرفته – هميشه و در تمام موارد الزاماٌ راه صحيح را نرفته اند و نمي روند . كما اين كه د رآلمان ، فاشيست ها به رهبريِ هيتلر نرفتند و كمونيست ها در كشورهاي فتح شده شان نرفتند و امروز هم آمريكائيان با پيروي از پرزيدنت بوش نمي روند.
در قرآن، كتابِ وحي شده از طرف خالق عالم ، انجام اموري از زندگي را كه عقل بشر – انفرادي و جمعي –به آساني قادر به پيدا كردن راه حلي نمي باشد و خداوند آنها را خيلي خوب مي داند، به صورت كُتبَ عليكم و تِلكَ حُدود الله و بطور كلي به صورت محكمات آورده كه رأي اكثريت نمي تواند مغاير با آن عملي انجام دهد. و انجام اموري از زندگي انسانها را كه عقل بشري قادر به پيدا كردن راه هاي مناسب ، مي تواند باشد، استفاده از كاربريِ حكمت ( دومين درسي كه پيامبر بعد از كتاب به مسلمانان تعليم داده ) را تعيين نموده . يعني كه لازم است با استفاده از حكمت به مشورت و رأي اكثريت گذاشته شود . ولي در همان موارد هم با رأي و نظر « اولي الامر» منتخبِ مردم كه رأساٌ مسؤل و جوابگوي امور مربوطه است ، مي تواند « وتو» گردد. همان گونه كه پيامبر به دستور خداوند با مردم مشورت مي كرد ، ولي خودش راه صحيح انتخابي را با توكل به خدا ، عمل مي نمود .3: 159 و همان طور كه امروز رئيس جمهور آمريكا مي تواند رأي كنگره شان يعني رأي اكثريت را « وتو » كند .
اين ها بودند قسمتي از آنچه من از زنده ياد مهندس بازرگان مستقيم و غير مستقيم آموختم و در اين جا اذعان مي كنم كه امروز ، بعد از نيم قرن كه از چاپ كتاب « راه طي شده » مي گذرد ، هنوز موضوعات مندرج در آن تازگي دارد . ملاحظه و مشاهدة‌ وضع فكري جوانان امروز ايران كه متأسفانه اكثراٌ به تمام معتقدات اجدادي شان پشت پا زده اند ، مرا به اين فكر راهبر شده است كه به مسؤلين بنياد بازرگان پيشنهاد كنم اين كتاب را به تعداد زيادي تجديد چاپ كنند و با قيمت ارزان در اختيار جوانان قرار دهند . واقعاٌ معتقدم كه امروز هم – شايد بيشتر از آن موقع – در دسترس قرار دادن مطالب كتاب « راه طي شده » لازم ، معني دار و مفيد به فايده است .
و من الله التوفيق


Thursday, January 31, 2008

آيا راهي براي برطرف كردن اختلافات مسلمانان موجود است؟

اوّل اپريل 2007
ونكوور كانادا

‌در مقاله اي تحت عنوان « به بهانه ي حوادث هلند » كه درگاهنامة‌ شمارة 47 ابن سينا در لوس آنجلس آمده بود. زير قسمت ( از ماست كه بر ماست ) انگشت بر مطلبي گذاشته شده بود كه به حق مهمترين وظيفة اوليّه مسلماناني است كه واقع بينانه به دنبال يافتن و به كار بردن راهي اساسي براي بيرون آوردن مسلمانان از چنبرة فلاكت و عسرت هستند . و آن اينكه مرقوم رفته بود :
« به نظر مي رسد وقت آن رسيده است كه ما مسلمانان با تفكيك اصل و اساس دين كه همانا كتاب الهي و سنت رسول الله است ، از حشو و زوائد و خرافاتي كه در طول قرنها بر قامت دين روئيده است زمينه هاي چنين عكس العمل هاي افراطي و ضد دين را زائل سازيم . . . .»
مشاهدة قراردادنِ« سنت رسول الله» يعني احاديثي كه در اصالتشان سؤالات بسيار زيادي موجود است، همرديف با «كتاب الهي» كه يقيناً از طرف خدا بودن و حتي دست نخوردگيش از نظر علمي هم برايمان ثابت شده؛ به عنوان اصل و اساس دين، باعث شد كه شرح واقعه اي را كه در ونكوور كانادا رخ داد و ارتباط تنگاتنگش را با حديثي كه بنام سنت رسول الله بكار رفت، برايتان توضيح دهم.
بيش از بيست سال پيش كه رشاد خليفه كشفيات خودش را در مورد شبكة رياضي قرآن اعلام كرده و كتابهائي منتشر نموده بود، عده اي از برادران اهل تسنن، بعد از جلسات عديده اي كه در منازل مختلف با او داشتند و نتوانستند دلائل قرآني او را در عدم لزوم حديث رد كنند؛ از او خواستند كه در جلسة مناظره با فقيهي كه از عربستان سعودي براي همين منظور دعوت شده بود، شركت نمايد.
آن جلسه پيش از ظهر يكي از روزهاي تابستان درسالني در شهر ونكوور با حضور عده اي مرد و زن مسلمان تشكيل و بعد از معرفي آن فقيه و رشاد خليفه، مناظره با صحبتهاي رشاد خليفه به زبان انگليسي شروع شد. فقيه عربستان به عربي صحبت مي كرد و يكي از دانشگاهيان مطالبش را به انگليسي براي حاضرين ترجمه مي نمود و صحبتهاي رشاد را براي او به عربي.
رشاد نظرات خودش را در مورد شبكة رياضي قرآن و اثبات دست نخوردگي و حفظ اصالت آن و كامل و قابل فهم بودن قرآن و عدم لزوم احاديث، تشريح كرد. ولي فقيه مزبور مطلقاً توجهي به آنها ننمود و هيچگونه اظهار نظري نفياً و اثباتاً نكرد. موضوع را تغيير داد و اعتقادات رشاد را در بارة شخص پيامبر مورد سؤال قرارداد. و بزودي جلسه از حالت مناظره در بارة موضوع مورد ادعاي رشاد، خارج و به صورت محاكمة او در آمد.
رشاد گفت: خداي تنها را بايد پرستش كنيم نه پيامبران را و اضافه كرد كه پيامبر اسلام ـ طبق آن چه قرآن به ما مي آموزد – وظيفه اش فقط ابلاغ رسالت بوده است. يعني اعلام وحدانيت خدا به صورت تنها كسي كه بايد بندگيش كنيم و فرامينش را كه در قرآن آمده است، اجرا نمائيم. كه آن را هم در حد كمال انجام داد.
بعد از چند سؤال كوچك ديگر، آن آقاي فقيه، رسماً اعلام نمود كه اين شخص مُرتد و كافر است.
وقتي حكم تكفيرش به انگليسي ترجمه شد، همهمه اي درگرفت. يك نفر مصري با كمك چند نفر ديگر، برافروخته و خشمگين به رشاد حمله كردند. چند نفري جلو آمده و مدافع او شدند و عده اي ديگر رشاد را از درب پشت سالن بيرون بردند. امّا كتكاري بين طرفداران و مخالفين رشاد بالا گرفت که عده اي ميانجيگيري نمودند. ولي صندليها بود كه بطرف هم پرتاب مي شد. طولي نكشيد كه آژير ماشينهاي پليس بلند شد و محوطه در محاصرة آنها قرارگرفت و حضراتي كه اين جلسه را ترتيب داده بودند، فقيه مزبور را برداشته و رفتند. اين پيشامد براي من كه با مطالعة چندين سالة قرآن به وجود آزادي كامل عقيده و بيان و قلم در دين اسلام، اعتقاد زيادي پيدا كرده بودم، بُهت آور شد.
چند روز بعد، يكي از دعوت كنندگانِ اين مناظره را ديدم و علت را جويا شدم. فهميدم كه آنها اين برنامه را عمداً و با علم و اطلاع كامل، به عنوان يك وظيفة شرعي انجام داده اند. وقتي توجيه ديني موضوع را از او خواستم، حديث شمارة 79 فصل 21 جلد اول صحيح مُسلم را بشرح زير برايم آورد:
” روايت شده است از طارق بن شهاب معروف به ابو عبدالله اهل كوفه، بر اين كه روزي مروان خطبه را قبل از نماز عيد مي خواند. مردي برپا خواست و گفت: نماز بايد قبل از خطبه اقامه شود. مروان گفت: من آن رويه را كنار گذاشته ام. در اين مورد ابوسعيد مي نويسد: اين مرد وظيفه اي را كه به عُهده اش بوده است انجام داده. من از پيامبر خدا شنيدم كه مي گفت:
” هركس از شما مُنكري را به بيند، بايد با كمك دستش آن را اصلاح نمايد. اگر قدرت كافي براي انجامش نداشته باشد، بايد با زبانش آن را اصلاح كند و اگر امكان چنان كاري هم برايش نبود، بايد قلباً تنفر خود را بدان نشان دهد و اين حد اقل وظيفة يك مؤمن است.“
حال در عصر ما، يك مسلمان متعصّب و پاي بند به دين كه مي خواهد حتماً سنت پيامبر را رعايت كند، با توجه به اين حديث كه چون در كتاب صحيح مُسلم نوشته شده – يعني كه « صحيحاً » كلام پيامبر است و واجب الاطاعه – تكليف شرعي خود مي داند كه جلو صحبتهاي رشاد خليفة نوعي را بگيرد و مخصوصاً موقعي كه فقيهي از عربستان سعودي – يعني سرزميني كه خانة خدا درآن قرارگرفته – براي رسيدگي به موضوع دعوت شده و فتواي كافر و ُمرتد بودنش را هم صادر كرده است، ديگر موضوع برايش يك ” بايد“ است كه با دستهايش كَلَكِ كافر را بكند و اگر نتوانست، با كمك زبانش او را « اصلاح» نمايد و اگر پليس آمد و اوضاع را پس ديد، حد اقل بايد قلباً تنفر خود را از او و هر دگرانديشي، حفظ نمايد. تا هروقت فرصتي دست داد، آن كافر مسلّم را به كيفر برساند.
البته چندي بعد، تنفر قلبي كار خودش را كرد و رشاد را در مسجدش در توسان اريزونا – قبل از نماز صبح – با ضربات كارد، از پاي درآوردند و معلوم هم نشد كه چه كسي يا كساني بودند.
در ايران خودمان هم آقاي مصباح يزدي مدير مدرسة حقاني قم كه طرفدارانش او را فيلسوف فرزانه و فقيه فرهيختة حوزة علميه مي شناسند در پيش خطبة نماز جمعه 12/6/1378، تهران مي گويد:
” اسلام به هر مسلماني حق داده است كه وقتي ديد شخصي به مقدسات اسلام توهين مي كند، خونش را بريزد. اين حُكم اسلام است، دادگاه هم نمي خواهد. تمام علماي اسلام گفته اند. “[1]
حال ملاحظه كنيد نتيجة قهريِ قبول اصالت احاديث و فتاويِ مبتني بر آنها و نتيجتاً احساس تكليف مسلمانان متعصب نسبت به انجام آنها چه مصائبي مي تواند در جامعه به وجود آورد. در آمريكا مي شود قتل رشاد خليفه، در جمهوري اسلامي ايران مي شود جريان كارمندان وزارت اطلاعات و قتلهاي زنجيره اي و كُشتن آن پنج نفر و در انگلستان مي شود: حُكم قتل سلمان رشدي.و در هلند جرياني را كه گاهنامه نوشته و پيامدهاي آن . و تا بعد از اين ببينيم در ساير نقاط دنيا چه خواهد شد.
حال اجازه دهيد چنين حديث هاي آزادي كُش و ثمرات تلخش را مقايسه كنيم با آيات عديدة الهي در مورد آزادي اعتقادات و آزادي بيان آنها و كرامتي كه خداوند براي انسان قائل شده است. در قرآن مي خوانيم:

« در دين هيچ اكراهي نيست. به يقين هدايت از گمراهي مشخص شده است . . . . .» بقره (2): 256
« ابراهيم( در كمال آزادي به خدا ) گفت: اي صاحب من به من بنماي كه مردگان را چگونه زنده مي سازي. . . . » بقره :260
(خداوند به پيامبر فرمود:) «. . . . . . . . . ما تو را نگهبانشان نساخته ايم و تو وكيلشان نيستي. . . . .. . .» انعام (6): 107
« ما اين كتاب را به حق براي هدايت مردم بر تو نازل كرديم. پس .هركس هدايت يافت بسود خودش است و هركه گمراه شد به زيان خود به گمراهي افتاده و تو وكيل آنها نيستي» زمر(39): 41
« ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم . . . . . و بر بسياري از مخلوقات خويش برتريشان داديم » اسراء (17): 70
و در مورد كساني كه پيامبران و عدالتخواهان را مي كشند، مي فرمايد:
« كساني . . . . .كه پيامبران را به ناحق مي كشند و مردمي را كه از روي عدل فرمان مي دهند مي كشند به عذابي دردآور بشارت ده » آل عمران(3) :21

با ملاحظة چنين آيات روشني در مورد احترامي كه خداوند براي انسان قائل شده وآزادي هائي كه به او مرحمت نموده، به راحتي ميتوان قبول كرد كه آن قبيل احاديث نمي تواند اصالت داشته باشد و نمي تواند شرح واقعي گفتار و كردار پيام آور صاحب آن آيات را ارائه دهد.
سؤال بزرگي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه با اين ترتيب تكليف هر مسلماني كه مايل است مخلصانه تسليم اوامر الهي باشد، چيست؟ چطور اين پارادوكس را حل كند و كُدام يك را قبول و اجرا نمايد: دستورات مستقيم و روشن الهي مندرج در قرآن، يا مغاير با آنها را كه بنام حديث و سنت، به عنوان رفتار و گفتار و كردار پيامبر مكتوب كرده اند؟ آيا واقعاً پيروي دستورات مسطور در قرآنِ تنها، براي يك مسلمان خوب بودن و مورد رضايت خدا قرارگرفتن، كامل و كافي نيست؟

روزنامة الامين چاپ ونكوور در شمارة 25 فورية 2005 در مقاله اي كه از روزنامة كريستين ساينس مانيتور نقل كرده، مي نويسد: « وقتي كه قاضي حَمود اَل هَيتَر اعلام كرد كه به اتفاق چهار نفر ديگر از افاضل مسلمان با استفاده از احكام اسلامي به مبارزة زندانيان گروه القاعدة يمني خواهد رفت ،‌ متخصصين ضدّ ترور غربي اعلام كردند كه اين قمار جسورانه به مصيبتي منتهي خواهد شد .
در حالي كه رنگش پريده بود با 5 نفراز اعضاء القاعده در زندان صنعا روبرو شد. چوبِ قانون را زمين گذاشته بود، به اميد اين كه بتواند صلح را به يمن – وطن به درد سر افتاده اش – برگرداند.
هَيتَر به جنگجويان زندانيش گفت: « اگر شما بتوانيد ما را قانع كنيد كه باورهايتان با قرآن توجيه پذير است، ما هم در تلاشهايتان بشما ملحق خواهيم شد. و امّا چنانچه ما توانستيم شما را متقاعد كنيم كه باورهاي ما درست است، شما بايد موافقت كنيد كه دست از نا آرامي هايتان برداريد» زندانيان مشتاقانه موافقت كردند.
هم اكنون بعد از دوسال نه تنها زندانيان آزاد شدند، بلكه يمن بطور نسبي آرام شده است .
متخصصين غربي كه در مؤثر واقع شدنِ اين آزمايش ترديد داشتند، مشتاق بودند كه بشنوند چگونه هَيتَر توانسته است با كمك« گفتگويِ ديني» جنگجويان اسير شده اش را قانع كند كه دست از فعاليت هاي سرسختانه شان بردارند و كشوركوهستاني يمن را به صلح برگردانند.
هَيتَر گفت: از دسامبر 2002 كه اولين دور گفتگوهايمان تمام شد، در اينجا هيچگونه حملات تروريستي نبوده، با اينكه بسياري فكر مي كردند كه يمن پايتخت تروريست ها شده است . 364 جوان زنداني بعد از گفتگو آزاد شده اند. و هيچ كدام يمن را ترك نكرده اند كه فعاليت هاي جنگي خود را در جاي ديگر از سرگيرند. هَيتَر در حالي كه در ميان انبوهي از قرآن و كتابهاي ديني نشسته بود، گفت: او جنگجويان را دعوت كرده است كه توجيهات قرآني خودشان را در مورد اينكه ميتوان غير نظاميانِ بي گناه را مورد حمله قرار داد ، بياورند. وقتي كه آنها نمي توانستند چنين كنند، من به آنها آيات متعدد قرآن را نشان مي دادم كه حملة مسلمانان به غير نظاميان را تقبيح مي كند و احترام به ساير اديان را دستور مي دهد. براي مثال شرحي از قرآن را بدين مضمون ارائه داد:

« . . هر كس ديگري را نه به قصاص قتل كسي يا ارتكاب فسادي بر روي زمين بكشد، چنان است كه همة مردم را كشته باشد. و هركس كه به او حيات بخشد، مانند كسي است كه همة مردم را حيات بخشيده باشد. . .»

اگر آن زندانيان تا چند هفته بعد از گفتگويمان، اعلام مي كردند كه افكار جابرانه شان را كنار گذاشته اند، آزاد مي شدند و پيشنهاد شركت در كلاسهاي حرفه اي به آنها ارائه و براي پيداكردن شغل به آنها كمك مي شد.
هَيتَر گفت:« بخش بسيار مهم گفتگو رعايت احترام متقابل است. توأم با اطمينان دادن آزاديِ بيان، آ‍زاديِ انديشه و عقيده. ‌شما بايد به حرفهاي طرف گوش كنيد و علاقة‌ خود را نشان دهيد كه آن طرف چه مي گويد.»
تنها بعد از اين كه هَيتَر توفيق پيداكرد كه اعتماد آن ها را جلب كند، توانست باورهاي آنها را اصلاح نمايد.
هَيتَر مي گويد: « اگر تروريسم را در دنيا مطالعه كنيد، تئوريِ خِردمندانه اي پشتوانة‌ آن است. و هر نوع عقيدة خردمندانه را تنها با خِرد ميتوان شكست داد.»
فريس سَنَباني مشاور سابق پرزيدنت عبدالله صالح و سردبير « يمن اُبزرور» هفته نامة انگليسي زبان، مي گفت :
«‌ تنها راه منطقي براي مقابله با اين افراد از راه مغز و دلشان است. اگر اين افراد را بشكنيد ،خِنگ تر مي شوند. اگر آنها را بزنيد، از دردش لذت مي برند و درآن براي خودشان، چيز خوبي پيدا مي كنند. در عوض آن چه ما بايد انجام دهيم اين است كه آموخته هاي غلطشان را پاك كنيم و برايشان توضيح دهيم كه تنها نتيجه اي كه تروريسم در يمن به جاي مي گذارد اين است كه به كسب و كار و اميدها لطمه مي زند. وقتي اين موضوع را فهميدند، جنگجوياني مي شوند براي اسلام حقيقي.»
نتيجه اي كه از ارائة‌ موضوع يمن مي خواستم بگيرم اين است كه اگر دستگاه قضائي هَيتَر نسبت به جنگجويان القاعده كه زنداني اش بودند، عاقلانه و در واقع خداپسندانه رفتار نمي كرد و به جاي اين كه گفته است : توجيهات« قرآني» خودشان را در مورد اينكه ميتوان غير نظاميانِ بي گناه را مورد حمله قرار داد ، بياورند، مثلاً مي گفت: توجيهات« شرعي» خودشان را در آن مورد بياورند، يقيناً حديث فوق الذكر و يا حديث هاي مشابه ديگري را از پيامبر مي آوردند. وكارش موفقيت آميز نمي شد. يك چنين موقعيتي در كنفرانس بين مذاهب به بوجود آمده بود. ولي متأسفانه راه قاضي يمن را نرفتند.
همانطور كه مي دانيد در كنفرانس تقريب بين مذاهب كه با ابتكار دانشكدة علوم شرعي دانشگاه قَطَر با همكاري دانشگاه الازهر قاهره و مجمع جهاني تقريب بين مذاهب اسلامي تهران، به احتمال زيادي با نيّت خير در دوحه پايتخت قطر در روزهاي شنبه تا دوشنبه (20 تا 22 ژانويه 2007 ) برگزار شد؛ با كمال تأسف مطالبي از طرف سخنرانان عنوان شد كه بيشتر براي محكوم كردن اقدامات پيروان مذاهب و در واقع عيبجوئي يكديگر مناسب بود تا براي تقريب مذاهب. در حالي كه مي توانست با توجه و ارائة دستورات الهي، كلية‌ صحبتها صرفا ًبه منظور جلوگيري از شقاق و نفاق بيشتر و جهت التيام بين مسلمانان باشد.
يقيناً موارد اشتراك كلية مذاهب اسلامي بسيار بيش از موارد اختلاف آنهاست. به نظر مي رسد بجاي اينكه مرتباً يكديگر را تحقير كنند و از يكديگر عيبجوئي نمايند كه غيرالهي و قهراً مخرّب است؛ بهتر اين مي بود كه در بارة موضوعات مورد توافقشان يعني آيات قرآن بحث مي نمودند و راه حلّ مشكلاتشان را در آنها جستجو مي كردند.
آنچه در زندگي يوميه مان ناظر بوده ايم، معمولاً شخصي كه به دنبال عيبجوئي از كسي يا چيزي باشد بطور طبيعي فقط معايب را مي بيند و تمام محاسن و چيزهاي خوب ، بي توجه از جلو چشمانش رد مي شوند. يعني كه اصلاً آنها را نمي بيند. براي مثال مقداري برنج يا عدس در يك سيني بريزيد به منظور اينكه آن را از دُجگال يا شن و تخم علف هرز پاك كنيد. خوب توجه كنيد چه عرض مي كنم . شما پيشاپيش به دنبال ديدن و جداكردن بدها هستيد و بالنتيجه دانه هاي خوب و سالم برنج و عدس را با اينكه تعدادشان معمولاً خيلي زيادتر از بدهاست، نمي بينيد. فقط آن هائي را مي بينيد كه بدنبال ديدنشان هستيد. كساني كه عيبجو هستند فقط معايب را مي بينند. عيناً همان چيزهائي را مي بينند كه بدنبالشان هستند. يعني كلية محاسن از زير چشمانشان در مي رود و غير ارادي آنها را نمي بينند. اين قبيل افراد حتي به خودشان هم ناخواسته چنين رفتاري را مي نمايند. به خوبي هاي زندگي خودشان هم بي توجهند و هميشه به فكر چيزهائي هستند كه ندارند و بابت آن غصه مي خورند و ناراضي هستند. معايب تقديري زندگي خودشان بيشتر جلب توجهشان را مي نمايد تا محاسن و نعمتهاي ارزنده اي كه دارند. چنين افرادي هميشه ناراضي خواهند بود. چون بعد از رسيدن به آن چيزهائي كه سالها در طلبش تلاش مي كرده اند،‌ چيزهاي تازه اي كه ندارند جلب توجهشان را مي نمايد و بابت نداشتن آنها آزرده خاطرمي شوند و نتيجتاً تا آخر عمر در ناراحتي بسرمي برند.
در اين مورد هم از قرآن مي توانيم درس بگيريم. آنجا كه مي فرمايد:
« واي بر هر عيبجوي طعنه زننده اي » الهمزه (104):1
اگر ما مسلمانان به فكر اصلاح خلقيّات خودمان از طريق تطبيق با دستورات قرآن هستيم؛ اگر فهميده و قبول كرده ايم كه نبايد عيبجوئي كنيم؛ يعني كه نبايد فقط بديها را ببينيم ؛ بايد ديدگاههايمان را عوض كنيم. بجاي كفران نعمت، شاكر و نتيجتاً از آنچه داريم خوشحال باشيم و بجاي عيبجوئي از ديگران، حُسنجوئي نمائيم. آن وقت خواهيم ديد كه چه نعمتهائي خودمان داريم و چه محاسني ديگران داشته اند كه قبل از آن مطلقاً متوجه نبوده و نمي دانستيم. يعني وقتي كه ديدگاهمان را عوض و بجاي عيبجوئي، حُسنجوئي نموديم، ملاحظه خواهيم كرد كه وجوه اشتراكمان با هركس كه مي گويد مسلمان[2] است بسيار زيادتر از موارد اختلافمان است. و اگر در برخوردهايمان با يكديگر، آنها را اظهار كنيم ، نتايج سازنده و درخشان آن را مشاهده خواهيم نمود.
عنايت به آن چه در دنياي امروز بر مسلمانان مخصوصاً در عراق مي گذرد كه دل هر مؤمني را واقعاً بسختي مي فشارد، بايد به اندازة‌ كافي برايمان هشدار دهنده باشد كه اختلافات مذهبي را كه محتملاً همه مبتني بر احاديث و شأن نزول آياتي از قرآن يعني حكايات تاريخي است، تا آنجا كه مي توانيم كم رنگ نمائيم و اگر نمي توانيم آن را كُلاً كنار بگذاريم كه واقعاً هم نمي توانيم؛ لا اقل از اداي هر بياني يا انجام هر عملي كه باعث تشديد و احياء آن مي شود خود داري كنيم .
قبل از اينكه اوضاع بدتر شود، شايد راه كارساز اين باشد كه مسلمانان را تشويق نمائيم كه با حفظ كامل باورها و مناسك مربوط به مذاهب خودشان، به قرآن كه مورد تأييد همه شان به عنوان ريشة‌ اصلي دين اسلام است مراجعه كنند. آن را از گوشة انزوا بيرون آورند. هر چه بيشتر كه برايشان ميسر است آن را بخوانند و دستورات الهي را به ياد خود آورند و در گفتار و نوشتار و كردارشان انتخاب و اجرا نمايند. تا شايد گرفتاريها و عسرتشان كم شود. چون خداوند در اين مورد مي فرمايد:

« هركس كه از پيام من ( قرآن ) اعراض كند، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم. گويد اي صاحب من، چرا مرا نابينا محشور كردي و حال آن كه من بينا بودم؟ گويد همچنان كه تو آيات ما را فراموش كردي، امروز خود فراموش گشته اي.» طه (20 ): 124 الي 126 همچنين خداوند مي فرمايد:

« آيا مؤمنان را وقت آن نرسيده است كه دلهايشان در برابر ياد خدا و آن سخن حق كه نازل شده است ، خاشع شود؟ همانند آن مردمي نباشند كه پيش از اين كتابشان داديم و چون مدتي برآمد دلهايشان سخت شد و بسياري نافرمان شدند.» الحديد (57): 16
آن سخن حق خدا كه نازل شده است چيست ؟ آيا غير از قرآن است ؟ يقيناً نه.
به بينيم قرآن در مورد جلوگيري از پاره پاره كردن دين و فرقه فرقه شدن و همچنين در بارة حفظ وحدت بين پيروان فِرَق مختلف، چه مي فرمايد؟

« به يكتا پرستي روي به دين آور. فطرتي است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييري نيست و دين پاك و پايدار اين است ولي بيشتر مردم نمي دانند . به او باز گرديد و از او بترسيد و نماز بگزاريد و از مشركان مباشيد. از آنان مباشيد كه دين خود را پاره پاره كردند و فرقه فرقه شدند و هرفرقه اي به هر چه داشت دلخوش بود» الروم (30): 30 الي 32 باز مي فرمايد:
« تو را با آنها كه دين خويش پاره پاره كردند و دسته دسته شدند كاري نيست. كار آنها با خداست. و خدا آنها را به كارهائي كه مي كردند آگاه مي سازد.» الانعام (6):159
خداوند كه مي فرمايد : و اَعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرّقُوا. . . ( و همگان دست در ريسمان خدا بزنيد و پراكنده مشويد . . . ) آيا به عنوان ريسمان خدا، يعني وسيلة هميشه موجود بين ما و خدا كه فرد فرد ما را به او مرتبط نگه مي دارد، و استهلاكي هم ندارد ؛ جز قرآن چيز ديگري سراغ داريم ؟ يقيناً نه.
آيا صلاح و خيرتمام مسلمانان جهان جز اين است كه امروز به قرآن كه تنها منبع مورد احترام همه شان است، متوسل شوند و باورهاي غير از آن را كه محتملاً درآن اختلاف دارند، براي خودشان نگه دارند و آن را به رخ يكديگر با زبان، يا با قلم، يا با تيغ نكشند و نتيجتاً دشمنان مشتركشان را خوشحال نسازند؟
توجه كنيد كه خداوند چگونه موضوع را برايمان به روشني بيان نموده، مي فرمايد با وجود داشتن اختلاف در چيزهائي باز هم متفرق نشويد كه ضعيف و ناتوان گرديد. مي فرمايد:

« از خدا و پيامبر اطاعت كنيد و با يكديگر به نزاع بر مخيزيد كه ناتوان شويد و مهابت و قوت شما برود. صبر پيشه كنيد كه خدا با صابران است » الانفال (8): 46 مي فرمايد:

« بگو جز خدا صاحبي جويم ؟ او صاحب هرچيزي است و هركس تنها كيفر كارخويش را مي بيند. و كسي بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد. سپس بازگشت همة شما به نزد صاحبتان است و او شما را به آن چيزهائي كه در آن اختلاف مي ورزيد آگاه مي كند.» الانعام (6) :‌ 164

يعني كه مسلمانان مي توانند اختلافاتي داشته باشند و تا روز قيامت هم داشته باشند. ولي اين اختلافات نبايد باعث تفرقة آنها شود. بقول كانادائي ها « به اين توافق برسند كه در بعضي از موارد با هم موافق نيستند.»
مسلمانان منظورشان از اتحاد اين نباشد كه با استفاده از هر راهي، تلاش داشته باشند كه پيروان ساير مذاهب را هم مذهب خود كنند، به خيال اينكه اختلافاتشان را همين جا حل نمايند. آيه صريح و روشن قرآن را باور كنند متحد باشند و منتظر بمانند كه خداوند در قيامت موارد اختلافشان را برايشان روشن خواهد كرد.
- عبدالعلي بازرگان، بيست مقالة اعتقادي، اجتماعي و سياسي صفحه 121 [1]
[2] - لازم نيست دراحوالش تجسس كنيم كه عملمان خلاف قرآن شود.(الحجرات :12) لازم نيست درجه ايمانش را با زير ذرّه بين گذاشتن باورهايش اندازه گيري نمائيم تا گفته اش را قبول كنيم. صرفاً گفتة خودش كافي است كه مسلمانش بشناسيم (النساء :94)

پيشنيازهاي مطالعه قرآن و تدبّر در آن


خداوند رب جليل در آيه 110 سوره آل عمران(3) خطاب به پيروان صادق حضرت محمد(ص) يعني مؤمنين مي فرمايد:
” شما بهترين اُمتي هستيد كه براي مردم پديدار شده‌ايد. امر بمعروف و نهي از منكرمي كنيد[2] و به خدا ايمان‌داريد… . .“
و در آيه 139 همان سوره مي فرمايد: ”سست نشويد و اندوهگين نباشيد. شما برتريد, اگر مؤمن‌باشيد.“ ملاحظه مي كنيد كه خداوند مؤمنين را بهترين اُمّت مي داند و برتر از ديگران مي شمارد.
ما مسلمانان پيرو حضرت مُحمّد اين آيات را خطاب به خودمان فرض مي كنيم‌. ولي متأسفانه عملاً مي‌بينيم كه نه تنها بهترين اُمّت نيستيم، نه تنها برتر از ساير مردم دنيا نيستيم‌؛ بلكه در بسياري از جهات ازبسياري از مردم جهان بمراتب عقب‌تريم‌. هرچه خودمان بياد داريم و هرچه پدرانمان برايمان تعريف كرده‌اند – يعني در همين قرن اخير– در هر مصافي كه با ديگران داشته‌ايم، مفتضحانه از خصم شكست خورده‌ايم‌. درجنگهاي با روسيه تزاري قسمتهاي زيادي از مناطق مسلمان‌نشين ايران به دست روسها افتاد و رفت كه رفت‌. و ديديم كه هموطنان مسلمانمان در آن ديار به چه عسرتي گرفتار شدند. در جنگ بين‌الملل اول امپراطوري‌عثماني را پاره‌پاره كردند و اكثر بلاد مسلمان‌نشين براي مدتها مستعمره كشورهاي اروپائي شدند و با اين كه اكنون‌ ظاهرا مستقلند، هنوز روي پاي خود نايستاده‌اند. امروز هم در چچن و كشمير و الجزاير و لبنان و فلسطين و افغانستان و عراق ‌گرفتار كشتارهاي بيرحمانه غريبه و خودي هستند و حتي در بسياري از كشورهاي اسلامي از بند رسته مستقل‌مي‌بينيم كه مسلمانان و متدينين، دائما از جهات عديده زير فشارند و در دلهره و اضطراب شديد بسرمي برند.
چرا چنين هستيم؟ با توجه به آياتي كه ذكر كردم نبايد چنين باشيم ولي متأسفانه هستيم‌. در اين مورد سه فرض ميتوان كرد. فرض اول اينكه بگوئيم آيات فوق كلام خدا نيست. فرض دوم اين كه استغفرالله بگوئيم‌ خداوند بيخود گفته و حرف او صحيح نيست و فرض سوم اينكه بگوئيم شايد ما مسلمانان واقعاً مؤمن نيستيم. چون مخاطب آيات، مؤمنين هستند‌.
يقيناً مفروضات اول و دوم – لااقلّ از نظرِ ما مسلمانان – نه منطقي است و نه عقلاني و آنها را رد مي كنيم و اما فرضيّه سوّم را موردآزمايش قرارمي دهيم‌. قبل از آزمايش بايد تعريف مشخصي از مؤمن بودن داشته باشيم تا بتوانيم خود را بيازمائيم كه آيا مؤمن هستيم يا نه.
از نظر قرآن نكته بسيار پراهميت و در عين حال ساده و روشن اين است كه مؤمن بودن را، ايمان به خداي‌واحد داشتن مي داند. هرجا در قرآن بحثي از مؤمن پيش مي آيد، منظور كسي است كه « لا اله الا الله» و « هوالله احد» را با تمام وجود قبول دارد. يعني باور دارد كه غير از خدا ( الله) هيچ چيز و هيچ كس صاحب آن ‌صفات الهي كه مي دانيم ( خالق و قادر و مهربان و مشکل گشا و صاحب عالم ) نيست‌. اوست يكتا و بي‌همتا. و الا تمام افراد مورد خطاب قرآن، از مشركين و كافرين ومنافقين همه وجود خدا را به عنوان خالق زمين و آسمانها و زنده‌كننده و روزي‌دهنده و ميراننده، همه را قبول‌داشتند. ولي خداوند در قرآن آنها را مؤمن قلمداد نكرده است‌. چون آنها غير از خدا به كس يا چيز ديگري به عنوان واسطه و وسيله تقرّبِ به خدا اعتقاد داشتند يا حقايق را منكرمي شدند و يا دودوزه بازي مي كردند و مُخلصانه مؤمن نبودند. البته ‌قرآن درباره مؤمنين يعني كساني كه خدا را به وحدانيت قبول دارند و جز او كسي را صاحب آن صفات الهي‌نمي‌دانند، در سوره مؤمنون خصوصياتي ذكر كرده و از كارهائي كه مي كنند نيز بحث مشروحي آورده ولي اساس مؤمن بودن را مُوحّد بودن قرار داده است‌.
حال با توجه به تعريف مشخصي كه از مؤمن داريم بيائيم كلاه خود را قاضي كنيم و مسلمان بودن يعني‌تسليم امر خدا بودن و مؤمن بودن يعني به وحدانيت خدا ايمان داشتن خود را امتحان نمائيم‌. ببينيم آيا واقعا بجزخدا به كس ديگري ملتجي نمي‌شويم؟ آيا به دستورات خدا عمل مي كنيم؟ اوامر و نواهيش را بموقع اجرامي‌گذاريم؟ نكند مسلمان دوپهلو هستيم‌. يعني به بعضي از دستورات الهي مؤمن و به برخي كافريم‌. نكند اساسا هنوز نمي‌دانيم كه دستورات صحيح و تحريف نشده خداوند كدامند؟
پس شايد بهتر باشد براي اطلاع دقيق از اين كه دستوراتِ بما رسيده، واقعاً از كتاب خدا هستند يا نه وتشخيص اين كه مؤمنيم يا نه، مستقيماً به خود قرآن مراجعه كنيم و مانند سنگ محك، باورها و اعمال خود را بادستورات خدا كه در قرآن آمده است، امتحان و كژيها را پيدا كنيم و خود را اصلاح نمائيم‌.
من شخصاً دقيقاً به همين خاطر بود كه اين كار را اولين دفعه، از 35 سال پيش شروع كردم.‌ آگاهانه و با چشم‌باز، براي درك دستورات الهي از دست اوّل ‌بدون تحريفهاي تقديري و احتمالي و بدون تفسيرهاي مفسرين‌. براي امتحان خودم‌. براي امتحان مسلمانيِ شخص خودم و كسانم.
بعضي از ما ممكن است از محدوده وجود خويش و نزديكانمان فراتر رويم و ميل داشته باشيم بفهميم بطوركلي ما مسلمانان جهان كجاي كارمان خراب است‌. يعني كدام يك از رفتارهاي فردي و اجتماعيمان مطابق‌دستورات الهي نيست كه چنين گرفتاريم‌. ولي آن كار بزرگي است وتحقيقي وسيع لازم دارد كه در اختيار ما نيست. فعلا آنچه در اختيارمان است، شخص خودمان است و بعد، شايد نزديكانمان‌.
من قرآن را مثل يك كتاب درسي البته با زباني كه مي فهمم يعني فارسي يا انگليسي مي خوانم. مي‌خواهم قرآن را بفهمم تا امكان تدبّر و تعقّل در آن را داشته باشم و تدبّر و تعقّل را بدين منظور مي خواهم، تا با چشم باز و دانسته بدان عمل كنم. ‌بدين ترتيب قبول دارم كه قبلاً از مسلمان بودن خودم راضي‌نبودم‌. يعني كه به دنبال گمشده‌اي مي گشتم‌. مي خواستم اعتقادات و عادات و اسلام ارثي خود را با دستورات‌الهي، دستورات دست نخورده و تحريف نشده او كه در قرآن آمده است، بسنجم تا به صحت ايمان و اعمال‌مسلمانيم آن طور كه مورد تأييد خداوند است، واقف شوم‌. واقف شوم كه اگر كارهايم نقصي دارد، از طريق‌علم به موضوع و عمل بدان، رفع نقص كنم. بمنظور اين كه شايد با جلب رضايت خدا قلبم ‌آرام گردد و بتوانم رفع گرفتاری هایم را از او بخواهم.
ممكن است شما هم مثل من به همين خاطر قرآن خواندن را شروع كرده‌ايد. اگر هريك از ما به چنين شك و وسوسه‌اي دچار نشده بوديم و از آن چه داشتيم صددرصد راضي بوديم، لزومي نداشت كه بيائيم و به قرآن‌مراجعه كنيم و آن را به زبان مادري بخوانيم تا حتماً و دقيقاً آن را بفهميم و با كارهاي يوميه‌مان مقايسه نمائيم‌. اگر با چنين هدفي قرآن خواندن را شروع كرده‌ايم، نبايد – چنانچه احياناً بعضي از آيات قرآن و دستورات‌ مستقيم و بدون خدشه الهي را با آنچه تاكنون از طريق والدينمان يا از بعضي پيشوايان مذهبي‌مان بنام اسلام يادگرفته‌ايم، مغاير يافتيم – نگران شويم و بترسيم و از خود بيخود گرديم. ما بدنبال گمشده‌مان هستيم. يعني دقيقاً به همين خاطر، اين كار را شروع كرده‌ايم‌.
براي مثال اگر ساليان درازي بوده است كه از دردي نامشخص رنج مي برده‌ايم، حال كه تصميم گرفته و به ‌دكتر مراجعه كرده‌ايم و بدن خود را تحت آزمايشات كامل قرار داده‌ايم‌، اگر نتيجه بدست آمده نشان ميدهد كه مثلا در كيسه صفراي ما سنگي پيدا شده‌ يا يكي از كليه ‌هاي ما متورم است‌ و يا غده تيروئيد ما خوب كارنمي‌كند؛ نبايد بي تابي كنيم و به دكتر و آزمايشگاه بد بگوئيم كه چرا چنين مطالبي را از كمبودها و بد كار كردن ‌بعضي از اعضاء ما اعلام داشته‌اند. برعكس بايد بسيار خوشحال باشيم. خوشحال به اين كه علّت يا علل دردها و ناراحتيهاي مزمن گذشته‌مان، دارند پيدا مي شوند.
به همين قياس اگر در ضمن خواندن قرآن، فهميديم كه مثلا فلان كاري را كه تا بحال بنام اسلام و بتصور اين‌كه دستور الهي است، انجام مي داده‌ايم؛ درست مغاير با آيات روشن و نص صريح قرآن از آب درآمد، بايد نه تنها ناراحت نشويم، بلكه خوشحال باشيم كه داريم تدريجاً – به ياري خداوند – به نتيجه مطلوب مي رسيم. يعني‌كه موفق مي شويم و هرچه زودتر اعتقادات و اعمال خود را با دستورات قرآن اصلاح مي نمائيم و درنتيجه گرفتاري هايمان برطرف مي شوند.
درست است كه هر انساني بطور طبيعي ميل دارد تمام كارهايش بدون‌ اشتباه باشد. و ميل دارد اگر هم احيانا گرفتاري و مشكلي پيدا كرد، گناه آن را به گردن هر كسي كه رسيد – هر كس يا هر چيز ديگري، غير از خودش– بيندازد؛ تا غرور خود را به اينكه درست فهميده بوده است، ارضاء كند. ولي متأسفانه چون اين كار حقيقت ندارد، كارساز نيست و مسأله‌اش حل نمي‌شود. در واقع خود فريبي ‌مي‌كند و معايبش باقي مي ماند و شايد هم بدتر شود.
به شك افتادن نسبت به صحّت اعتقادات و اعمال گذشته، بايد اولين عكس‌العمل هر انسان حقيقتجو و عاقلي باشد. حضرت ابراهيم كه خداوند او را به دوستي خودش انتخاب نموده و از مقرّبين درگاهش‌قرار داده و به مُسلمين امر كرده است كه او را به عنوان الگو و مدل زندگي و اُسوه حسنه، يعني سرمشق نيكو، انتخاب كنند؛ همان طور كه در آيات 76 الي 79 سوره انعام حكايتش آمده، بعد از مدتها تفحّص و تحقيق، ستاره‌اي را به خدائي خود انتخاب كرد و بعد از غروب كردنش به شك افتاد و گفت اين نمي‌تواند صاحب اختيار من باشد. و بعد از آن كه ماه طلوع كرد، گفت: اين است صاحب اختيار من. ولي چون فرو شد، به شك افتاد و گفت: اگر صاحب اختيارم مرا هدايت ننمايد، از گمراهان خواهم بود. چون خورشيد را ديد كه طلوع مي كند، گفت: اين است ‌ صاحب اختيار من، اين بزرگتر است‌. ولي چون غروب كرد، باز هم به شك افتاد و گفت اي قوم من از آنچه شريك خدايش مي دانيد بيزارم‌. من از روي اخلاص روي بسوي كسي آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است و من‌از مُشركان نيستم.
يقينا حضرت ابراهيم – الگو و سرمشق ما – اگر از به شك افتادن نسبت به دانائي ها و اعتقاداتش وحشت مي داشت، هيچگاه جرأت تفحّص و تجسّس براي گمشده‌اش نمي‌يافت‌ و در نتيجه به حقيقت ‌نمي‌رسيد. بريدن از سنتهاي گذشته و كنار گذاشتن اعتقادات آباء و اجدادي يقيناً مشكل است. خيلي هم مشكل و دردناك است. ولي براي رسيدن به حقيقت، راهي جز اين نيست‌. بايد ”جرأت دانستن“ داشت‌. آن هم دانستني هائي مغاير با دانش هاي قبلي‌. بايد با پيدا كردن چنين جرأتي وارد صحنه پرمخاطره تحقيق براي رسيدن‌به حقيقت شد. ممكن است انسان مدتي در وادي حيرت سرگردان بماند ولي اگر مشتاقانه بسوي درك حقيقت است، خداوند او را ياري مي دهد و به معرفت مي رساند.
اگر ما مسلمانان ارثي – نه تحقيقي – به معتقدات گذشته‌مان سخت دلبسته و پاي‌بند هستيم و از آنها كمال‌رضايت را داريم‌؛ و اگر از اين كه ممكن است در نتيجه تحقيق و شنيدن مطالب جديد، احتمالاً تزلزلي در ‌باورهاي سنتي مان پيدا شود، وحشت داريم؛ اگر جرأت دانستن و حتي شنيدن مطالبي را كه فرضاً مغاير با سنت هاي‌گذشته‌مان درآيد، نداريم؛ بهتر است كه از خواندن قرآن و تدبّر و تعقّل در آن صرفنظر كنيم‌. چون در تمام طول‌ خواندنِ قرآن، بايد خود را براي ديدن اين قبيل مغايرها آماده كرده باشيم‌. چرا؟ چون پيشاپيش بدنبال اين‌بوده‌ايم كه با كمال خلوص و صداقت گمشده‌مان را پيدا كنيم‌. يعني بفهميم چرا ما مسلمانان برخلاف آن كه خداوند وعده‌مان كرده است، امنيت و آسايش حتي در زادگاه و وطن خودمان نداريم. چرا بطور نسبي جوامعي‌ عقب ‌افتاده، گرفتار، مُعسِر و پريشانيم‌.
مطلقاً نبايد نگران باشيم و يا در دلهره و اضطراب بسر بريم كه مبادا روشن شود كه دستورات الهي مسطوردر قرآن مغاير با اعتقادات آباء و اجداديمان مي باشند. از كجا، شايد علت‌العلل تمام گرفتاري هايمان همين ها ‌هستند. همين ها هستند كه ما به دنبالشان در تكاپو مي باشيم‌. بايد جرأت دانستن حقايق را داشته باشيم ‌.”جرأت دانستن“
خداوند مي فرمايد: ” و بدين‌گونه در هيچ شهري پيش از تو هشداردهنده‌اي نفرستاديم مگر آن كه خوشگذرانان آنجا گفتند: پدرانمان را بر آئيني يافتيم و به آنها اقتدا مي‌كنيم‌. گفت: هرچند هدايت كننده‌تر از آنچه پدران خود را برآن يافته‌ايد برايتان بياورم؟ گفتند: ما به آنچه ‌بدان فرستاده شده‌ايد كافريم. پس, از آنان انتقام گرفتيم‌. بنگر كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است‌. وچون ابراهيم به پدر خود و قومش گفت: من واقعاً از آنچه مي پرستيد بيزارم‌ مگر آن كه مرا آفريده است، راهنمائيم كند. او (ابراهيم‌) آن را در پي خود، سخني جاويدان كرد تا باشد كه آنان (به توحيد) بازگردند. “ زخرف (43) : 23 الي 28
خداوند كه خالق همه ما و عالِمترين فرد به اعمال ماست،‌ مي‌فرمايد:
” هرمصيبتي بشما برسد، بخاطر كارهائي است كه خود كرده‌ايد و خدا بسياري از گناهان رامي بخشد“ شوري (42) :30 يعني كه تمام‌مصيبت هايمان الزاماً تنبيهي از طرف خداوند، بخاطر گناهان تقديريمان نيست‌. چون خداوند بسياري از آنها رامي‌بخشد. معمولاً بدبختي ها، غم ها، عُسرت ها و بطوركلي ابتلائات اجتماعات بشري، چيزهائي است كه در نتيجه‌ انحراف از مسيرحق بوجود مي آيد و عكس‌العمل طبيعي اعمال خودمان است‌. مانند دست زدن به آتش كه نتيجه قهريش سوختن است.
قرآن درست مانند كتابچه‌اي كه سازنده اتومبيل همراه متاعش مي فرستد تا خريداران بدانند چگونه ازاتومبيلشان مراقبت كنند؛ به ابناء بشرمي گويد كه چه بكنند و چه نكنند تا از مسير طبيعي خارج و مبتلا به‌گرفتاري هاي اجتماعي نگردند. يقيناً توجه عميق به اين نكات و عمل كردن دقيق به آنها كوتاهترين و اساسي‌ترين ‌راه براي جلوگيري از انحرافات بلاخيز است.
من نمي‌گويم سمندر باش يا پروانه باش‌ گر به فكر سوختن افتاده‌اي مردانه باش
من نمي‌گويم قرآن بخوانيد يا نخوانيد. تصميم با خود شماست . فقط مي گويم اگر تصميم گرفته‌ايد كه قرآن‌بخوانيد و طبق دستور خودش، هرچه بيشتر كه برايتان ميسر است، بخوانيد. و بدين خاطر اينجا جمع مي شويد و حتي در منازل خود به قرآن مراجعه مي نمايند، تا به حقايق دست نخورده فرامين الهي، بدون واسطه، دست يابيد؛ واقعاً صميمانه و با خلوص، يعني با صداقت كامل و با تمام وجود، اين كار را بكنيد. و براي‌موفقيت در اين راه جرأت دانستن‌ داشته باشيد. دانستن حقيقت و واقعيت، ولو تلخ‌، ولو مغاير با اعتقادات ‌قبليتان، ولو مغاير با باورهاي كسان و آباء و اجدادتان و بطور كلي ولو مغاير با آنچه تا بحال شنيده بوده‌ايد، باشد. يقيناً در قبول و يا رد هر موضوع تازه‌اي مخيّريد ولي جرأت شنيدن و دانستن آن را داشته باشيد. و اگر نمي‌خواهيد و ترس و واهمه داريد از اين كه آنچه را بنام معتقدات ديني كه تمام عمر در ذهنتان داشته‌ايد، متزلزل ببينيد قرآن‌خواندن را كنار بگذاريد و به آنچه داريد، بسنده كنيد.
قرآن خواندن و درك اوامر واقعي الهي، راهي است مستقيم و بدون اعوجاج‌. راهي است آسان ودقيقاً متناسب با فطرت انسان‌. خداوند خودش در سوره القمر (54) آيات 17 و 22 و 32 و 40 چهارمرتبه فرموده است :
” قرآن را براي ياد گرفتن آسان ساختيم. آيا پند پذيري هست؟ “
ولي البته و صدالبته، مثل هر كار خوبي صبر و حوصله مي خواهد. جرأت شنيدن مي خواهد و جرأت دانستن‌. اين بود اولين پيشنياز براي خواندن قرآن توأم با تدبّر درآن.
و اما دوميّن پيشنياز براي توفيق در خواندن قرآن و سعادت لمس و درك حقايق آن، قبول خداوند عالميان‌ به وحدانيت است‌. اگر در پس مغزمان غير از خدا، كسي يا چيزي را مُشكل‌گشا و برآورنده حاجات خود مي دانيم و آنچه را معمولاً در زندگي بايد از خدا بخواهيم از او مي طلبيم و دست نياز بسوي او دراز مي كنيم. اگر هنوز فكر مي كنيم، غير از خدا به كسي يا چيزي در زمين و آسمان ها مي توانيم توسل جوئيم و او را شفيع و وسيله‌اي براي تقرب به خدا قرار دهيم‌ و اگر هنوز از اين قبيل افكار و رسوبات ذهني گذشته در مغزمان باقي‌است و از آنها پاك نشده‌ايم، ‌ قادر نخواهيم بود حقايق قرآن را درك كنيم. و خواندن قرآن ممكن است‌ بجاي هدايت – خداي نخواسته – ما را به ضلالت بكشاند.
اولين پيام تمام پيامبران خدا به مردم عصرخودشان اين بود كه از شِرك پاك شوند. پيامبران مي گفتند: اي ‌مردم، جز خداي يكتاي واحد يعني غیر از الله همان خالق و صاحب تمام كائنات، معبود ديگري را نخوانيد. قرآن در اين مورد مي گويد:
” براستي نوح را بسوي قومش فرستاديم، گفت: من ‌براي شما بيم ‌دهنده‌اي آشكارم كه جز خداي يكتا را بندگي نكنيد. زيرا از عذاب روز دشوار قيامت بر شما بيمناكم“. هود (11) : 25 و 26 .
و در آيه 50 همين سوره مي فرمايد : ” و بر قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم. گفت: اي قوم من خداي‌يكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست . . . . “
و در آيه 61 همين سوره مي فرمايد: ” و برقوم ثمود، برادرشان‌صالح را فرستاديم. گفت: اي قوم من، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را جز او معبودي نيست‌. اوست كه شما را از زمين‌پديد آورده و خواسته است كه در آن آباداني كنيد. از او طلب مغفرت كنيد و بدرگاهش توبه نمائيد پروردگارم نزديك و اجابت كننده است‌“.
و در آيه 84 همين سوره مي فرمايد: ” و بر مردم مَديَن برادشان شُعيب را. گفت: اي قوم‌من، خداي يكتا را بندگي كنيد. شما را هيچ معبودي جز او نيست و در پيمانه و ترازو نقصان نكنيد. اينك شما رادر نعمت مي بينم و از روزي كه عذابش شما را فرو گيرد مي ترسم‌.“
از حكايات ديگر قرآن خيلي خوب برمي‌آيد كه تمام پيامبران خدا بدون استثناء همين دستور الهي را، اوّلين دستور كارشان قرار داده بودند. و اولين پيام آخرين پيامبر خدا هم همين امر الهي بود كه فرمود:
« قولوا لااله الاالله تفلحوا» ( بگوئيد غير از خداي يكتا معبودي نيست تا رستگار شويد)
خداوند در آيه 151 سوره بقره فرموده است:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات مارا برايتان تلاوت ميكند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما می آموزد. و آنچه را كه نمي‌دانستيد بشما ياد مي دهد“.
همينطور كه ملاحظه مي فرمائيد، قبل ازآموختن كتاب و حكمت، يعني قبل از تعليم بكن و نكنهاي الهي، قبل از تعليم تلك حدود الله ها و ُكتب عليكم ‌ها و قبل از تعليم اين كه چطور بايد با استفاده از حكمت يعني استدلال منطقي و كاربرد عقل، مسائل زندگي را حل و فصل كنند؛ علاقه‌مندان به اسلام، يعني كساني كه براي درك حقيقت بسوي پيامبرمي آمدند و يا درمجامع عمومي كه تشكيل مي داد حاضر مي شدند و به سخنانش گوش مي دادند، خود را مواجه با برنامه ‌پاكسازي پيامبر مي ديدند. چون تمام تلاش پيامبر در طول سالهاي اول رسالتش اين بود كه مردم را از اعتقادات‌ شرك و بت‌پرستي پاك كند و اذهان آنها را صاف و شفاف نمايد، تا زمينه آموختن كتاب و حكمت در وجودشان‌ فراهم گردد.
اين سنت الله است. فطرت بشري است كه تغيير نمي‌كند. ذهن انسان بايد اول پاك شود تا مستعد و آماده براي قبول‌عقيده جديدي گردد. در كشورهاي كمونيستي مخصوصاً در چين با سوءاستفاده از اين واقعيت كه فطري‌انسانهاست، براي قبولاندن مرام كمونيسم، مردم را بنام انقلاب فرهنگي مغزشوئي مي كردند. يعني كه از افكارسابق خالي‌شان مي نمودند تا ذهنشان مطالب جديد آنها را بپذيرد. ولي البته انجام اين كارشان چون با زور وترس و شكنجه‌هاي رواني توأم بود و چون مرام كمونيست خود راهي غير طبيعي و مغاير با فطرت انساني بود؛ نمي‌توانست نتيجه‌ بخش و سازنده و با دوام باشد. بايستي از بين مي رفت كه رفت‌. ولي اسلام و دستورات الهي، چون بهترين و مناسبترين راه زندگي و جفت و جور با فطرت بشري است؛ روش پاك كردن ذهن مشركين‌ از باورهای قبلی، توسط پيامبر، سازنده بود و برقرار ماند و تا زماني كه اكثر مسلمانان دوباره بطرف انواع مختلف شرك كشانده‌ نشده بودند، يعني تا پنج قرن شكوفائي و پيشرفتهاي شگفت‌انگيزي را نتيجه داد.
خداوند وقتي مي خواهد در قرآن، عظمت موضوعي را متذكر انسانها شود و اهميت آن را خاطرنشان سازد به يكي يا چند تا از مظاهر طبيعي – يعني از مخلوفات خودش – قسَم ياد مي‌كند. مثلاً در سوره العصر مي فرمايد:” قسم به زمان، كه: يقيناً انسان در خسران است‌.“
يا در سوره‌ القلم‌ مي‌فرمايد:” قسم به قلم و آنچه مي نويسند، كه: تو به فضل پروردگارت مجنون نيستي‌.“
تنها موردي كه در قرآن خداوند به هفت مظهر طبيعت قسم ياد كرده – و اين خود نشانه اهميّت و برتري ‌موضوع، در نزد خداوند از تمام موارد مشابه است – در مورد پاكي نفس انسان مي باشد. خداوند در سوره‌ الشمس‌ آيات 1 الي10 مي فرمايد:
” قسم به خورشيد و روشنائي صبحگاهش‌ و قسم به ماه چون از پي آن ‌برآيد و قسم به روز كه درخشش آن را آشكارمي كند و قسم به شب كه آن رامي پوشاند و قسم به آسمان و اوكه آنرا برپا كرد و قسم به زمين و او كه آنرا بگسترد وقسم به نفس و او كه تكاملش بخشيد و سپس بديها وپرهيزگاري‌اش را به او الهام نمود، كه: هركس در پاكي آن كوشيد، رستگار شد و هركس در پليدي‌اش فروپوشيد، به تباهي نشست ..“
به هر تقدير دستور الهي، قبول خدا بوحدانيت و بدون شريك بوده است‌. وحدانيت يعني كه هيچ‌كس و هيچ چيز جز او براي انسان كارساز نيست و هيچ كس جز او و بدون اذن او (بدون اذن او يعني بدون‌رعايت قوانين و مقررات نازل شده از طرف او) نمي‌تواند براي كسي طلب مغفرت كند و اگر هم بكند مورد قبول او قرار نمي‌گيرد. حال مي خواهد حضرت نوح باشد و براي پسرش طلب مغفرت نمايد، هود(11): 45و46 ياحضرت ابراهيم باشد و براي پدرش آمرزش بطلبد، مريم (19): 47 و شعراء (26): 86 و توبه (9): 114 و ياحضرت محمد باشد و هفتاد مرتبه براي منافقين استغفاركند .توبه (9):80. هيچ كدام پذيرفته نيست‌. طلب مغفرت حضرت يعقوب براي‌پسرانش هم بدين دليل مفيد افتاد كه قبلاً خودشان از كارشان پشيمان شده به خطايشان اعتراف كرده بودند. يوسف(12): 91 و برادرشان يوسف – كه چنان بلائي را بسرش آورده بودند – آنها را بخشيده بود. يوسف (12) : 92 و در نزد پدر دل شكسته شان اقرار به گناه كرده و تقاضاي بخشش نموده بودند. يوسف(12): 97 يعني كه حق الله و حق‌الناس هر دو رارعايت كرده بودند تا شايستگي پيدا كرده و اذن خدا براي مغفرتشان صادر شد.
چه خوب سعدي بزرگوار معلم خردمندمان، حق مطلب را در اين مورد ادا كرده وگفته است:
اگرخداي نباشد زبنده اي خوشنود شفاعت همه پيغمبران ندارد سود
به تمام معني پاك شدن دل از هر چيز غيرخدا و با تمام وجود رسيدن به ايمان مخلصانه و قبول و باور قلبي به وحدانيت خدا، مقدمه و پايه و اساس لازم براي آموختن قرآن و حكمت است. اينجاست كه مي توانيم دو باره ‌توجه كاملتري به همان آيه قرآن بنمائيم كه مي فرمايد:
” همچنان كه پيامبري از خودتان برايتان فرستاديم كه آيات ما را برايتان تلاوت مي كند و شما را پاك مي نمايد و كتاب و حكمت بشما مي آموزد و آنچه را كه نمي‌دانستيد بشما ياد مي دهد“.
اگر كسي هنوز رسوبات ذهني غيرتوحيدي از مغزش پاك نشده باشد و خدا را آن طوري كه شايسته است ‌به وحدانيت نشناخته باشد، و هنوز در عمق باورش، غير از خدا را در زندگي خود ذيمدخل بداند، نبايد انتظارداشته باشد كه اولاً عاشقانه علاقه‌اي به خواندن قرآن و تدبّر در آن پيدا نمايد. و ثانياً نبايد اميد داشته باشد كه اگر هم احياناً قرآن بخواند، معناي آن را درك كند. زیرا خداوند در سوره واقعه (56) آيه 79 فرموده است:”جز پاك شدگان بر آن دست ندارند“ اينجاست كه هم آواز با خواجه حافظ شيرازي مي گوئيم:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است‌ بر رخ او نظر از آينه پاك انداز
‏غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
برادران و خواهران عزيز، شما كه عاشقانه به دنبال درك حقيقت، به سوي قرآن آمده‌ايد. شما كه دست نياز بسوي پروردگارتان دراز كرده‌ايد تا بفهميد كجاي كارهاي زندگيتان لنگ مي زند كه آنرا اصلاح كنيد؛ توجه‌داشته باشيد كه شيطان در حضور باريتعالي بعد از اين كه بخاطر نافرمانيش از درگاه او رانده شد، چه گفت‌:
” گفت: مرا تا روز قيامت كه برانگيخته مي شوند مهلت ده‌. فرمود: تو از مهلت يافتگاني‌. (شيطان‌) گفت: به سبب آن كه مرا به بيراهه ‌افكندي، من هم براي (فريفتن‌) آنان حتماً بر سر صراط مستقيمِ تو به كمينشان مي نشينم‌. و از پيش و از پس و ازچپ و از راست بر آنها مي تازم و بيشترينشان را شكرگزار نخواهي يافت‌. فرمود: از اينجا بيرون شو، منفور و مطرود. از كساني كه پيروي تو گزينند و از همه شما جهنم را پر خواهم كرد.“ اعراف (7) : 14 الي 18
ملاحظه كنيد شيطان مي گويد بر سر صراط مستقيم خدا به كمين مي نشيند. صراط مستقيم خدا همان راهي است كه مؤمنين علاقه‌مندند در آن راه پيش روند تا رضايت خدا را جلب كنند. شيطان كاري به غيرمؤمن ندارد آنها برايش تحصيل حاصلند. در صراط مستقيم به كمين مي نشيند كه خداجويان را منحرف كند و از يكتاپرستي به راه شرك ببرد. چون مي داند كه اگر موفق شود، ديگر خدا آنها را نمي‌بخشد. نساء(4) : 48 و 116 و اگر موفق شود، آنها خود بخود از حريم الهي خارج و پيرو او مي شوند. اعراف(7) : 27و28 و در نتيجه، ديگر دعايشان مستجاب نمي‌شود و اعمالشان باطل و بهشت بر آنها حرام مي گردد. زمر(39) :64-66 و مائده(5): 72 خداوند مي فرمايد:
” اي فرزندان آدم شيطان شما را نفريبد. همچنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند، لباس از تنشان‌كند تا شرمگاهشان را به ايشان بنماياند. او و قبيله‌اش از جائي كه آنها را نمي‌بينيد، شما رامي بينند. ما شياطين ‌را اولياء كساني قرار داده‌ايم كه ايمان (بوحدانيت خدا) نمي‌آورند و چون كار زشتي كنند، گويند پدران خود رانيز چنين يافته‌ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است‌. بگو: يقيناً خدا به زشتكاري فرمان نمي‌دهد. چيزهائي‌ بخدا نسبت مي دهيد كه نمي‌دانيد“ اعراف (7) :27 و 28.
ما بندگان خدا، اگر در كنف رحمت او نباشيم، در برابر وساوس شيطان بسيار ضعيفيم. بايد بنا بدستور حق تعالی، به مجردي كه فكري ناپسند به مغزمان خطور كرد، در همان لحظه متوجه شويم كه وسوسه شيطان است و بايد بلافاصله بگوئيم: اعوذ بالله من الشيطن الرجيم( از شيطان رانده شده بخدا پناه مي برم‌) و در دَم شيطان با تمام قدرت و اختيار، خود و وسوسه‌اش از نظرمان محو مي شود. در اين مورد خداوند مي فرمايد:
” اگر از شيطان وسوسه‌اي به تو رسد، به خدا پناه بر. زيرا او شنوا و داناست‌. كساني كه در حقيقت از خدا پروا دارند، چون از شيطان وسوسه‌اي به آنها برسد، خدا را ياد مي كنند و در دَم بصيرت مي يابند“ . اعراف(7): 200 و 201
در جمع بندي صحبتها بايد عرض كنم كه بعد از احساس احتياج به دانستن دستورات مستقيم و حقيقي‌الهي از قرآن، پيشنياز اول براي توفيق درك سخنان حق اين است كه با استعانت از خدا جرأت دانستن پيداكنيم‌. پيشنياز دوم اين است كه غير از خدا هرچه و هر كه را منبع قدرت يا واسطه و وسيله شفاعت نزد خدا مي‌دانيم از ذهن خود خارج نمائيم‌. يعني ذهن خود را پاك و شفاف سازيم و عبارت لااله‌الاالله (هيچ‌ معبودي جز خدا نيست) را بمعناي واقعي كلمه قبول و باور كنيم‌. پيشنياز سوم اينكه قبول و باور داشته باشيم كه قرآن حتماً و يقيناً و بدون ترديد كلام دست نخورده و حفظ شده خداست‌ و با اطمينان كامل بر صحت و اصالتش آنرا بخوانيم و آيات آنرا دقيقاً مورد تدبّر و تعقّل قرار دهيم. بدانيم كه باخواندن قرآن در واقع مُستمع سخنان خدا هستيم. يعني وقتي قرآن مي خوانيم بايد چنين احساس كنيم كه خدا به ما حرف مي زند و نتيجتاً تمام حواس خود را متمركز كنيم و مطالب را جذب نمائيم‌.
براي اين كه اين سه پيشنياز را از دست ندهيم تا بتوانيم در اين مسافرت طولاني فرح‌انگيز و موفقيت‌آميزِ مطالعه قرآن و تدبر در آن، از راه راست يعني صراط مستقيم الهي منحرف نشويم و در عين حال با اغواي‌شيطان كه مي دانيم در آن راه به كمين نشسته است، باز هم در وادي ضلالت و گمراهي نيفتيم؛ دائماً از خداوند طلب كمك كنيم كه ما را از شر وساوس شياطين انس و جن در پناه خود جاي دهد و قلبهاي ما را بعد از اين كه هدايتمان كرده، دچار تنگي و تمايل به برگشت به قهقرا ننمايد. در اين مورد دستور خودش را پيش خود زمزمه كنيم كه مي فرمايد:
” اي صاحب اختيار ما ! پس از آن كه ما را هدايت‌كردي، دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود، رحمتي بر ما ارزاني دار كه يقيناً تو بخشاينده‌اي.“ آل عمران (3): 8
بدين ترتيب پاك و طيب و طاهر و مجهز به وسائل دفاعي در برابر شيطان رجيم و قومش كه مانع اصلي ما براي رسيدن به مقصود مان هستند، به طرف خواندن قرآن و تدّبر و تعقّل در آن به منظور درك دستورات واقعي الهي‌ براي كاربُرد آنها در زندگي و برطرف كردن تمام گرفتاريهايمان پيش رويم تا به اذن الله شاهد مقصود را به چنگ آوريم و در دنيا و آخرت رستگار شويم‌.
و من الله التوفيق

[1] - سخنراني در انجمن اسلامي مهندسين ايران : ديماه 1376
[2] - امر به معروف و نهي از منكر به معناي تجسس در كار ديگران نمي تواند باشد زيرا مغاير با اصل « و لا تجسسوا» حجرات (49):12 خواهد بود و به معناي خود را قيّم مردم دانستن و تحت اين نام آنها را مجبور به انجام يا عدم انجام كاري كردن نيست. چون مغاير با اصل آزادي و مسؤليت پذيريِ فرد است كه خداوند در اين مورد حتّي به پيامبرش مي فرمايد: « ما تورا به وكالت مردم نفرستاده ايم » اسراء (17):54 و مي فرمايد: « ما تو را به حفاظت مردم نفرستاده ايم » نساء (4): 80 . امر به معروف و نهي از منكر يعني اگر كار خوبي را كسي غفلت كرده است و يا كار زشتي را اجرا مي كند، وظيفة هر مسلماني تذكّر دادن است و بس. و امروز در سطح وسيع اجتماع، اين وظيفة به عهدة ارباب جرائد گذاشته مي شود. و براي امكان اجراي آن،‌ آزادي بيان و قلم پيشنياز اولية است. .