10 فوريه 2007
ونكوور- كانادا
براي پاسخ به اين سؤال ، ابتدا بايد روشن كنيم كه منظورمان از تاريخ: به معناي شرح واقعيات حوادث گذشته، مربوط به چه كساني و يا چه موضوعاتي است. اگر تاريخ اختراعات و اكتشافات صنايع و علوم باشد، صد در صد صحيح نبودنش يعني كه اگر در ذكر واقعيات، كم و زياد و يا مطالب جلو و عقب شده باشد، اشكال قابل ملاحظه اي به وجود نمي آورد. مثلاً وقتي تاريخ تكاملِ هواپيما يا ماشينهاي احتراقي و يا كامپيوتر و مانند آنها را از منابع مختلف مطالعه مي كنيم، مي بينيم كه شرح هاي نوشته شدة در بارة آنها توسط افراد مختلف اكثراً شبيه به هم است. و اگر احياناً نباشد، به منافع شخص يا گروه خاصي برخوردي جدّي نمي كند. و به همين دليل نويسندگان مربوطه يا حمايت كنندگان از آن نوشته ها اصراري در پنهان كردن و يا وارونه جلوه دادن واقعيات نداشته اند. و بنا براين تا حدّ قابل قبولي ميتوان از آنها به عنوان تاريخ صحيح تكامل آن اختراعات نام برد و مخترعين و مكتشفين مربوطه را در طول مسير تكاملِ اين يافته ها كه مستقيم و يا غير مستقيم دست اندركار و وجودشان مؤثر بوده است شناخت و معرفي كرد و بر اصالت آنها صحّه گذاشت واز نتايج حاصلة كارشان به عنوان ذخائر علمي گذشته براي تكميل آن يافته ها و يا شروع كارهاي جديد استفادة شايسته نمود. در واقع مسير تكامليِ تمام پيشرفت ها در كُليّه زمينه هاي علمي و هنري و صنعتي، استفاده از همين دستاوردهاي گذشتگان بوده است كه بطور دقيق توسط تعداد زيادي از محققين و علاقمندان حفظ مي شده است.
و امّا اگر تاريخ در مورد داستانِ حكومت هايِ گذشته و دست اندركاران مربوطه پيش مي آيد، بطور كُلّي بحث از مسير طبيعي خارج شده و شكل تازه اي به خود مي گيرد. چون مورّخين و ناظرين حوادث در همان تاريخ وقوع، بسته به اينكه در چه زماني و چه مكاني و چه شرائط اجتماعي حاكم زندگي مي كرده اند، نوشته هايشان متفاوت است. در مواقعي كه صاحب زور مستبدي بر سرِكار بوده به علت مرعوب شدن و خودسانسوريِ ناشي از ترس و يا مجذوب شدن و خود باختگيِ ناشي از طمع ويا رسماً جيره خوارشدن و در خدمت صاحبان زور درآمدن، گزارشاتشان مي تواند مخدوش، مُثله شده، از شكل افتاده و گاهي درست برعكس واقعيات و به كلي وارونه جلوه داده شده باشد. و بعد از سرنگون شدن حاكم مستبد، همان نويسندگان يا نويسندگاني ديگر به تلافي فشارهاي زمان استبداد، راه اغراق گوئي رفته و نتيجتاً نوشته هايشان خالي از حكايتِ واقعيّات از آب در مي آيد. و از همه گذشته، برداشت ها واستنباط هاي افراد مختلف از مشاهدة يك حادثه، حتي در صورت وجود حُسن نيّت مي تواند كاملاً متفاوت از حقيقت باشد.
در اين نوع تاريخ هاي نوشته شده هم كه مربوط به شاهان و حاكمان گذشته است، اگر گروه هاي ذينفعي در حال حاضر نباشند كه از آن ها حمايت كنند، كسي اصراري ندارد كه بخواهد دروغ هاي مكتوب را با چسباندن شاخه و برگ هاي اضافي، توجيه نموده، راست جلوه دهد و يا راست ها را كتمان كرده و با تحريف واقعيّات بخواهد دروغ معرفي نمايد. و يا حتي در صدد اصلاح آنها باشد.
و اما وقتي نوشته هائي را از گذشتگان در دست داريم كه ارتباط به دين و اعتقادات مذهبيِ عدّه اي حّي و حاضر پيدا مي كنند، ديگر بعيد به نظر مي رسد كه بتوان از آنها به عنوان سند مُعتبر تاريخي استفاده نمود و مُبتني بر اصالت آنها صحّت وسُقم دين يا مذهبي را اثبات كرد. مخصوصاً اگر اسناد تاريخي ما مربوط به قضايائي باشد كه قرنها از وقوع آنها گذشته و بدين ترتيب فرصت كافي در اختيار صاحبان قدرت در زمانهاي مختلف بوده است كه لَه و عليه چيزي يا كسي، وقايع وحوادثِ تاريخي را به ميل خود سخاوتمندانه كم و زياد كرده، آنها را بطور كلي از شكل انداخته و حتي برعكس جلوه داده باشند.
براي پژوهشگري كه واقعاً به دنبالِ درك حقيقت است چه وسيله اي مي تواند كمك كند كه واقعيات گذشته را – با توجه به قبول اين مُشكلات – پيدا نمايد. بهترين راه ممكن الوصول اين كه تمام كتاب هاي تاريخي كه در بارة وقايع مورد نظر به زبانهاي مختلف چيزي نوشته شده، همه را پيدا كرده، با آموختن زبانِ كتاب ها، خود را مجهز كند و بدون پيشداوري در بارة موضوعات مورد تحقيق، همه را دقيقاً مطالعه نمايد و ضّد ونقيض هاي احتمالي را از كُتُب هر يك از نويسندگان در آورد. سپس آنها را با هم تطبيق و با استنباطات شخصي، جمع بندي كند و به نتيجه اي – اگر نه حقيقت لااقل چيزي قريب به حقيقت – برسد. يقيناً كاري است بسيار مُشكل مخصوصاً اگر صداقت و امانتداريِ نويسندگان كتاب هاي مورد تحقيق هم زير سؤال باشد. و به همين خاطر بوده است كه علماي مذاهب چهارگانة اهل سُنت و علماي مذاهب مختلفِ شيعه از قرنها پيش، رشته اي بنام علم « رجال» را براي تشخيص امانتداري و صداقت راويان و رشته اي بنام علم «درايه» را براي تشخيص ضعف و قوّت احاديث و روايات جمع آوري شده، درست كرده اند كه درجة صداقت راويان و نقّالان و ميزان ضعف و قوت هركُدام از احاديث و رواياتِ رسيده را بسنجند.
من فكر مي كنم براي رسيدن به حقيقت وقايعِ تاريخي، اثبات صداقت نويسندگانِ مربوطه، مقام اول را دارد. براي تحقيق در اين مورد مي توانيم يكي از مورّخين يا يكي از نويسندگاني كه بسياري از مطالب تاريخي را در نوشته هايشان استفاده نموده و بدين ترتيب نشان داده اند كه كُتُب تاريخي زيادي را مطالعه كرده اند به عنوان نمونه برگزينيم و كارهايش را نقد و بررسيِ دقيق كنيم و ميزان صداقتش را بسنجيم. هركدام از شما مي توانيد مورخ يا نويسنده اي را براي تحقيقتان انتخاب كنيد. من آقاي شجاع الدين شفا را براي اين منظور برگزيده ام. انتخاب ايشان به دلائل زير بوده است:
اول اين كه چون كتابهاي بعد از انقلاب ايشان را كُلاً خوانده ام، كار تجزيه و تحليل نوشته هايشان را برايم آسان مي كند.
دوم اين كه ايشان شخص سرشناسي بوده و سوابق چشمگيري در امور فرهنگي و اجتماعي در سطح بين المللي
[1] داشته اند كه با علاقه به حفظ حيثيّت خود بايد معمولاً مسؤلانه رعايت صداقت را در نوشته هايشان نموده باشند.
سوّم اينكه ايشان نويسنده اي توانا و مترجم خوبي هستند كه صاحب تأليف و ترجمة 64 كتاب و 120 مقالة تحقيقي
[2] بوده و بعد از انقلاب هم كتاب هائي در ارتباط با انقلاب نوشته اند. از جمله: « ايران در چهار راه سرنوشت» ، چاپ دوّم 1360 . « توضيح المسائل» ، چاپ اول 1362. « در پيكار با اهريمن» چاپ اول 1362. مجموعة« جنايت و مكافات» در چهار جلد، چاپ اول 1365و « تولدي ديگر»، چاپ سوّم 1378. كه تقريباً تمام اينها را خوانده ام.
تحليل مسير باورهاي ديني ايشان
ايشان دركتاب « ايران در چهار راه سرنوشت» ، كوشش كرده اند ملّي گرائي را درجوانان تقويت كنند و اهميت وارزش آن را همرديف دين اسلام، معرفي نمايند. و هرجا بحثي از اسلام و قرآن و پيامبر بميان آمده، با احترام ياد نموده و حتي توجه به جزئيات هم داشته اند. مثلا همه جا كلمه قرآن را با پسوند”كريم“ ذكر كرده و پيامبر اسلام را ”حضرت رسول اكرم“ نام برده اند. (صفحات : 5 ، 7 ،14 ،25 و 103 همان كتاب)
در واقع انتظارداشته اند كه جوانان ايراني حرمت هويّت ملي خود را لا اقل همسنگ با دين نگه دارند. در اين مورد مي نويسند:
« براي هر ايراني اصيل، ايران لا اقل به همان اندازه محترم است كه اسلام محترم است و همانقدر جاوداني است كه اسلام جاوداني است. و وي بايد به همان اندازه از هويت ملي خود پاسداري كند كه از ايمان خويش پاسداري مي كند» (همان كتاب صفحه 9)
از دين اسلام به حق با احترام و اكرام نام برده، تنها ارائه دهندگان آن درايران را مقصر شناخته و مي نويسند:
« اسلام راستين همانند هر آئين آسماني ديگر، همانند هر حقيقتي كه از خداوند لايزال سرچشمه مي گيرد، مظهر معنويت و تجلي آزادگي و پيام آور محبت است. در صورتيكه آنچه امروز به جامعه ايراني عرضه مي شود معجوني از جهل و خشونت و تعصب و انتقام جوئي بيش نيست.» ( همان كتاب صفحه 13)
از بزرگان و دانشمندان مسلمان كه نام برده اند، اكثرشان را ايراني معرفي كرده، نوشته اند:
« فرزند ايران! هركتاب تاريخ و حكمت اسلامي را كه ورق بزني، چه بدست محققان اسلام نوشته شده باشد و چه بدست محققان غير مسلمان، خواهي ديد كه سهم گراني از قوام و رونق تمدن اسلامي مرهون كساني چون غزالي ، طبري ، ابن مسكويه، سيبويه، فارابي، بيروني، ابن سينا، زكرياي رازي، فخر رازي، نصيرالدين طوسي، خوارزمي، خيام، بيهقي ، . . . ملاصدرا، سهروردي و ديگر بزرگان فزون از شماري است كه جملگي آنها ايراني بوده اند.» (همان كتاب صفحه20 )
سپس از سهمي كه ايرانيان در گسترش اسلام در جهان داشته اند ، توضيحاتي بدين شرح داده اند:
« و همين ايرانيان نه تنها سهم درجه اولي در پي ريزي و تكامل فرهنگ اسلامي داشتند بلكه سهمي به همان اندازه بزرگ در گسترش اسلام در جهان ايفا كردند. واين كار را به نمايندگان دانش فرهنگ خود سپردند. . . كما اينكه امروز نيز شماره مسلمانان اندونزي و پاكستان و بنگلادش و مالزي و آسياي ميانه و تايلند و چين و هند و افريقاي شرقي، يعني مردمي كه عمدتاًً بدست مُبلّغان و عُرفا و زُهّاد و دانشوران و اقطاب ايراني مسلمان شدند از تعداد كليه اعراب مسلمان بيشتر است. و امروز حتي قسمتي از نمازهاي پنجگانه خود را به فارسي مي خوانند كه يادگار نخستين پيام آوران اسلام در ديار ايشان است.» ( همان كتاب صفحه 22 )
در صفحات 213 الي 227 همان كتاب با درج اعلاميه هاي آيه الله شريعتمداري و . . . وآيه الله شهيد مطهري كه حاكي از مخالفت شديدشان با آنچه بعد از انقلاب بنام اسلام در ايران مي شد، همه را بطور كامل نوشته و بدين ترتيب قبول كرده اند كه آنچه در ايران بعد از انقلاب بر ايرانيان گذشته، ارتباطي با دستورات اسلام راستين نداشته است. وجود مذهب را به عنوان موضوعي مفيد براي سعادت بشر قبول نموده و فقط آخوند بازي را مقصر شناخته اند.
دركتاب بعدي (توضيح المسائل) در صفحات 105 - 107 مي نويسند:
« چهارده قرن پيش با يورش اسلام نوخاسته به ايران كهن، نظم هزار و سيصد ساله شاهنشاهي ايران فروريخت . . .در آن روزگار، ايران به همراه چين و روم يكي از سه امپراتوري نيرومند روي زمين بود. امتيازات گسترده طبقاتي، تبعيضات اشرافي، بيعدالتيهاي اجتماعي، همراه با فرسودگي نظامي كه زاده جنگهاي بيحاصل با بيزانس بود، و بخصوص همراه با كابوس نفوذ بيحساب آخوندان زرتشتي در همه امور مملكت با زنجيره تكفيرها و مجازاتها و تفتيش عقيده هاي مذهبي آنان، از دير باز كاسه صبر مردم اين شاهنشاهي بزرگ را لبريز كرده بود . . . اصول عقيدتي آئين نو خاسته نيز براي ايرانيان نا شناخته نبود. تقريبا همه اصول آن يا در معتقدات كهن ايران وجود داشت، يا با اين معتقدات تطبيق مي كرد. الله براي ايرانيان جلوه اي تازه از اهورا مزداي كهن بود و شيطان چهره اي نوين از اهريمن ديرين. اعتقاد به رستاخيز و زنده شدن مردگان و سنجش كارهاي خوب و بد آنان در ترازوي حساب و گذارشان از چينود پل (صراط) براي رفتن به بهشت يا دوزخ ، همه اينها از دير باز در آئين ايراني وجود داشت . . . ولي اگر اين آئين نوخاسته و پيروز از نظر ايدئولژي براي ايرانيان تازگي نداشت ، از نظرگاهي ديگر ، براي آنان هم تازه بود و هم جاذبه داشت و اين جاذبه در شعار دلنشين انماالمؤمنون اخوه نهفته بود. در اين نهفته بود كه بدانها اعلام ميشد در دين تازه ، تبعيضات طبقاتي ، امتيازات اشرافي ، مرزهاي غير قابل گذر اجتماعي، برتريهاي بيدادگرانه خانوادگي و در عين حال نفوذ خفقان آور مؤبدان زرتشتي جائي ندارد . و در قرآن منشور رسمي اين آئين ، تصريح شده است : شايسته ترين مردم در نزد خدا كسي است كه متقي ترين آنهاست.»
ايشان در اين جا اذعان كرده اند كه در واقع ايرانيان با آن عظمت و قدرت اقتصادي – اجتماعي آن روز ، در برابر تعداد معدود و ساز وبرگ كوچك و محدود اسلام شكست نخوردند. اين دستگاه هيئت حاكمه فاسد ايران و نفوذ خفقان آور موبدان زرتشتي بود كه بخاطر نداشتن پشتوانه مردمي، شكست خورد كه بايستي هم مي خورد وتوده هاي مردم ناراضي ايران را از شّر خود راحت مي كرد .و بدين ترتيب بايد فكر كرد كه مردم ايران واقعاً از اين پيشآمد خوشحال بودند.
در صفحات 60 و 61 همان كتاب مي نويسند: « تذكر اين واقعيت كاملاً ضروري است كه از همان آغاز كار حساب اين دكانداران دين از حساب دينداران راستين جدا بوده و جدا مانده است. در تمام اين دوران هزارو صد ساله ، بسياري از مردان دين بودند كه در هر شرائطي اصالت و وارستگي روحاني خويش را حفظ كردند .. . . در تمام اين كتاب وقتي كه صحبت از فرهنگ آخوند، از مكتب آخوند، از دكانداران دين و از سوداگران ريا مي شود، مطلقاً صحبت از اين طبقه مردان خدا ومردان دين نيست.»
در صفحه 63 مي نويسند: « در دكان دين تعداد احاديثي كه بصورت كالاي آماده فروش به جماعت مؤمنان عرضه شد، در كوتاه مدتي از 17 حديث مسلم كه اندكي پس از درگذشت پيغمبر توسط ابوحنيفه معروف مشخص شده بود، به هزار و بعد به ده هزار و بعد به صد هزار و بعد به ششصد هزار رسيد و پس از آن به يك ميليون و سپس به دو ميليون و در زمان ملا محمد باقر مجلسي مؤلف كتاب مستطاب بحار الانوار سر به دو ميليو ن و چهارصد هزار زد.»
در واقع حديث سازي را - آن هم با آن حدًت - مقدمه شروع فساد معرفي كرده اند، نه اسلام و قرآن را . و در صفحه 94 كتاب كه هنوز براي اسلام احترامي قائل بوده اند، مي نويسند:
« سياست حساب شده مكتب دكانداران دين ،كوشش در بهره گيري از حيثيت و احترام عظيمي است كه فرهنگ اسلامي در طول قرون از آن برخوردار بوده است و هنوز هم بر خوردار است.»
البته ايشان لازم نديده اند كه بسراغ درك علت موفقيت دكانداران دين در ظرف اين هزار و صد سال بروند و مطلقاً توجه به اين نكته اساسي نكرده اند كه چرا در ايران ما، هميشه « شكل مار كشها »، « نويسندگانِ كلمه مار» را از ميدان به دركرده اند و توده هاي مردم را به دنبال خود كشانده اند . چرا فرهنگ عامّه ايراني بت تراش و بت پرست و احساساتي بوده و از عقل و هركه دم از آن مي زده – خواه محقق ومتفكر و دانشمند بوده و خواه مسلمان مُوحّد و بيزار از شرك - مي گريخته. و مآلا به دنبال كسي مي رفته كه همفكر خودش باشد .
دركتاب بعدي ( در پيكار اهريمن ) در صفحه 14و15 نوشته اند:
« در دوران ساساني، كه پس از عصر هخامنشي پر شكوه ترين دوره تاريخ ايران كهن بود، آثار بيشماري در رشته هاي مختلف ادب و هنر . . . متأسفانه اين دوران پر شكوه دوراني آخوند پرور نيز بود. خصيصه اي كه نظير آن را هزار سال بعد در عصر صفوي ميتوان يافت. و همين آخوندان زرتشتي، از موبدان موبد گرفته تا مفلوكترين عضو جامعه روحانيت مسخ شده. با مرور زمان تعاليم لطيف و معنوي اوستائي را بدل به ابزاري براي گسترش نفوذ سودجويانه خود در همه شئون سياسي و اجتماعي و فرهنگي مملكت كردند – همان بلائي كه بعدها آخوندان ما بر سر قرآن آوردند – و در راه نيل بدين هدف، آنها نيز مانند اينان دين را دكان دين كردند. و مذهب را گاهواره جهل و خرافات ساختند. و اختيارات روحاني خويش را مجوزي براي تكفير و قتل و شكنجه قرار دادند، كه نمونه هاي شناخته شده اي از آن، قتل فجيع ماني و پوست كندن او در دوران بهرام اول، و كشتار دسته جمعي و نامردانه مزدكيان در زمان انوشيروان است كه به همين مناسبت از طرف همين موبدان عاليقدر، دادگر، لقب گرفت. رواج اين فرهنگ آخوندان زرتشتي كه غاصبانه جايگزين فرهنگ اصيل ايراني شده بود، نيرومندترين شاهنشاهي ايران را از پاي در انداخت. چنانكه ايران بعد از آن ديگر هرگز شكوه كهن خويش را باز نيافت ...و با اين همه...فرهنگ ايراني پس از كوتاه مدتي سمندروار سر از خاكستر برآورد و به پيروي از رسالت ديرينه خويش ، بار ديگر بسوي زندگي و زايندگي بال و پر گشود. بدينسان بود كه اين بار فرهنگي بنام فرهنگ اسلامي ايران پديد آمد، باخيل بيشمار دانشوران و انديشمندان و هنرورانش ، با انبوه حكيمان و فيلسوفان و مفسران و پژوهشگران، با رياضي دانانش، پزشكانش، شيمي دانانش، هيئت شناسانش ... و با جمع عارفاني كه حد زيبائي و معنويت را تا بلند ترين قله انديشه آدمي بالا بردند، و حاصل كار همه اينان سهمي چنان گران از سازندگي ايراني در فرهنگ كلي جهان اسلام بود كه به گفته معروف ابن خلدون: بدون آن چيز زيادي از اين فرهنگ باقي نمي ماند.»
با اين وضع و تا اينجا، دين اسلام را سازنده و بارور دانسته اند كه حد اقل، محدوديت هاي طبقاتي معمول در ايران ساساني را منسوخ كرده و محيط را مناسب كرده بود تا ايرانيان، با استعداد درخشاني كه داشته اند، سهم گراني از فرهنگ كلي جهان آن روز را به خود اختصاص دهند.گو اينكه باز هم به دنبال آن نرفته اند تا معلوم كنند كه چرا مثلاًَ آخوندهاي زرتشتي موفق شدند دين زرتشت را چنان نمايند، همانطور كه هزار سال بعد در عصرصفوي موفق شدند كه عيناً همان كار را تكرار ودر واقع تمام رشته هاي تعليمات اسلام را پنبه كنند. در اينجا نخواسته اند اذعان كنند كه چون فرهنگ بت تراش خودمان تغييري نكرده بود، همان كار تكرار شد. و اما خوشبختانه و واقع بينانه در مجموعه «جنايت و مكافات» ، تا حدّي عنايت به اين موضوع نموده اند:
در مجموعه «جنايت و مكافات» : از صفحه 76 تا 122 ، دلائل و شواهد زيادي آورده اند كه: اين خود ما بوديم كه انقلاب را راه انداختيم. در صفحه 129 ضمن اينكه در باره توده هاي مردم ايران كه اكثراً در راه پيمائيهاي انقلاب شركت كردند توضيحاتي داده ، نوشته اند:
« ولي چهره واقعي اين بت شكنان بت ساز و بت پرست را بيگمان سالها پيش از اين سخنور نامي خودمان ملك الشعراء بهار بهتر از هركس توصيف كرده بود:
آيد از دروازة شميران اگر روزي حسين شامش از دروازة دولاب بيرون مي كنند
ور يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند
حال توجه كنيد كه اين توصيفات را در مورد خلقيّات ايرانيان تا صفحه 136 كتاب ادامه داده و آن را عامل اصليِ راه انداختنِ انقلاب دانسته اند. و اما از صفحات 152 الي 162، گناه سقوط شاه را به گردن روشنفكران و نويسندگان با اصطلاح ”رومانتيكهاي حرفه اي بين المللي“ انداخته اند. در صفحه 349 عوامل دولتهاي چين ، ليبي ، شوروي ، عراق ، سوريه ، آلباني ، بلغارستان و ديگر پايگاههاي سوسياليسم از يكسو و جاسوسان سيا و اينتليجنت سرويس و موساد و ديگر سرويسهاي مخفي غرب از سوي ديگر و نيز سازمانهاي همچون جبهه خلق براي آزادي فلسطين و. . .را مقصر شناخته. در صفحه 287 كنسرسيوم بين المللي نفت، بخاطر گران كردن نفت توسط شاه، و در صفحه 356 كارتلهاي نفتي را از عوامل اصلي سقوط شاه معرفي كرده اند. درصفحات1849 ببعد سران حاكم بر كشورهاي غرب را با لقب « روسپيان بزرگوار» عامل مهمي در سقوط شاه معرفي نموده و در صفحه 782 همان مجموعه، مصدقيها را خائن شمرده و در صفحه 783 ارتشيها را. در صفحه 894 نهضت آزادي را مقصر شناخته و از آنجا تا صفحه 998 بازرگان و دريادار مدني، حسن نزيه، دكتر متين دفتري، محسن پزشكپور، سناتور جلال نائيني، دكتر شايگان، سيد جلال تهراني، محمد درخشش، رحيم صفاري، بني صدر، دكتر يزدي، قطب زاده و رجوي و سازمان مجاهدين همه را بد و خيانتكار دانسته و صفحات 999 الي 1014 را اختصاص به حزب توده و رياكاريهايش داده. صفحات 1027- 1030 كتاب را براي اثبات ناميمون و مخرّب بودن نقش بازاريان ايران در رفتن شاه به كار برده اند.
در صفحات 1043 و 1044 با عنوان كردن اين كه رفتار حضرات حاكم در ايران رفتار معاويه است نه رفتار علي، نشان داده اند كه هنوز دين اسلام مورد غضبشان قرار نگرفته، ولي غير از آن تمام نيروهاي داخلي و خارجي را كلاً مطرود و منفور دانسته و همه را در سقوط شاه مقصر دانسته اند.
و اما ده دوازده سال بعد از انتشار آن كتابها، در كتاب« تولدي ديگر» نوشتة ايشان، مطالبي مي خوانيم كه ديگر از قرآن ” كريم“ نوشتن و”حضرت پيامبر رسول اكرم“ نام بردن خبري نيست. و تنها با نوشتن قرآن و محمد، آن هم با بي حرمتي هرچه تمامتر كفايت شده است.
و جالب تر اين كه وقتي من در فصلنامة « ره آورد» شمارة 54 مورخّه تابستان 1379، در نقدي بر كتاب« تولدي ديگر» در فرازي خطاب به فرزند ايران، مطالب فوق را از كتابهاي خود ايشان، همان طور با ذكر مآخذ، نوشته و از ايشان درخواست كرده بودم كه اگر اين مطالبِ اخذ شده از كتابهاي خودشان، مورد قبولشان است براي فرزندان ايران تأييديه اي بنويسند. در پاسخي كه در شمارة 55 همان فصلنامه مي دهند، مي نويسند :
« اگر راستش را بخواهيد من از همة آن چه گفتن يا نوشتنش را از من خواسته ايد جز به دُرُستي بخش كوتاه آغازين آن، يعني وجود" محدويّت هاي طبقاتي و تبعيضات اشرافي" دوران ساساني؛ به درستيِ هيچ قسمت ديگرش باور ندارم و همه آن ها را افسانه هائي مي دانم كه در طول 1400 سال تاريخ اسلامي ايران به دست چماقداران عرب و ترك و تاتار و تركمن به خصوص به دست نعلين پوشان حديث پرداز و دين فروش، صرفاً به اقتضاي تأمين منافع خصوصي خودشان ساخته و پرداخته و تحويل ملّت استثمارشدة ما داده شده است.»
همين طور كه ملاحظه مي كنيد ايشان شجاعانه آن مطالب را در بارة ايرانيان و دين اسلام در كتابهاي متعدد نوشته و اكنون هم شجاعانه بر همه شان قلم قرمز كشيده و آنها را افسانه هائي معرفي مي كنند كه در طول 1400 سال تاريخ اسلامي ايران به دست چماقداران عرب و ترك و تاتار و تركمن به خصوص به دست نعلين پوشان حديث پرداز و دين فروش، صرفاً به اقتضاي تأمين منافع خصوصي خودشان ساخته و پرداخته و تحويل ملّت استثمارشدة ما داده شده است. ولي ايشان به خوانندگان كتاب هاي خود نمي گويند كه چرا با علم و اطلاعي كه از كيفيّت و چگونگيِ و ساخته و پرداخته شدن اين افسانه هاي تاريخي داشته اند، در عين حال بي پروا و سخاوتمندانه با رنگ و جلاي زيادي آن ها را به عنوان حقايق تاريخي در كتاب هاي خود آورده و هيچ گونه احساس مسؤليتي در گمراهي پژوهشگران ننموده اند.
تنها ايشان نيستند كه با اين سرعت نوشته هاي خود را تكذيب مي كنند، حتي مورّخين مشهوري را مي بينيم كه در مورد واقعه اي چيزي نوشته اند كه خودشان در كتاب بعدي، مطالب قبلي شان را نقض كرده و يا ديگران آنها را رد نموده اند. براي مثال نگاه كنيم به صفحات 19و20 كتاب« تولدي ديگر» همين آقاي شفا و مطالبي كه دربارة دكتر عبدالحسين زرين كوب مورّخ مشهور عصر حاضر و دكتر علي شريعتي بشرح زير نوشته اند:
« در كتابي بنام "كارنامة اسلام" كه در آستانة انقلاب ولايت فقيه انتشار يافت ، عبدالحسين زرين كوب كه سالها پژوهشگري واقع بين و بي غرض شناخته شده بود با تغيير جهتي صد و هشتاد درجه اي در مورد آنچه خود او پيش از آن نوشته بود ، مدعي شد كه : همه جا در قلمرو ايران و بيزانس مقدم مهاجمان عرب را عامة مردم با علاقه استقبال كردند. نشر اسلام در بين مردم كشورهاي فتح شده به زور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلكه به سبب مقتضيات و اسباب گونه گون اجتماعي بود. روايتي كه كتابخانة مدائن را اعراب نابود كردند هيچ اساس ندارد و آنچه هم كه بيروني راجع به نابود شدن كتب خوارزم گفته است مشكوك است.» آقاي شحاع الدين شفا ادامه داده و مي نويسند : « با اين همه نويسنده اين مطلب همان كسي بود كه پيش از آن ، خود دركتاب ارزنده اي بنام " دو قرن سكوت" در شرح همين ماجرا نوشته بود :
« شك نيست كه در هجوم تازيان بسياري از كتابها و كتابخانه هاي ايران دستخوش آسيب فنا گشته است . اين دعوي را از تاريخ ها ميتوان حجت آورد و قرائن بسيار نيز از خارج آن را تأئيد مي كنند. با اين همه بعضي در اين باب ابراز ترديد مي كنند . اين ترديد چه لازم است ؟ در آئين مسلمانان آن روزگار ، تا آنجا كه تاريخ مي گويد ، آشنائي به خط و كتابت بسيار نادر بود و پيداست كه چنين قومي تا چه حد مي توانست به كتاب و كتابخانه علاقه داشته باشد. از همة قرائن پيداست كه در حملة عرب بسياري از كتابهاي ايرانيان از ميان رفته است . . .»
آقاي شفا در صفحة 18 « تولدي ديگر» مي نويسند :
« در ارزيابي نحوة مسلمان شدن ايرانيان تقلب بسيار با تاريخ شده است، و اتفاقاً اين تقلب بيش از آن كه از جانب بيگانگان صورت گرفته باشد از جانب كساني از خود ايرانيان صورت گرفته است . وقتي كه بزرگترين مورخ جهان عرب ابن خلدون ، مي نويسد كه: پيش از حملة اعراب ايرانيان سرزمينهائي پهناور در اختيار داشتند با جمعيتي بسيار و با تمدني بزرگ ، ولي بعد از آن كه اعراب با نيروي شمشير بر آنان استيلا يافت چنان دستخوش تاراج و ويراني شدند كه گوئي هرگز وجود نداشتند. . . . فرضيه پردازي ايراني ، در سالهاي پاياني قرن بيستم ، ادعا مي كند كه : ايراني اسلام را با آغوش باز پذيرفت و هيچكس نمي تواند بگويد كه ايراني از همان اول در برابر اسلام قرارگرفت و نخواست آن را بپذيرد. (علي شريعتي: علي و حيات بارورش پس از مرگ)
ولي قبلاً ديديم كه خود آقاي شفا در كتابها و نوشتجات خود كه بعد از انقلاب منتشر نموده اند، چگونه در تشريح حقايق تاريخي به قول خودشان تقلبي ننموده و واقعاً امانتداري كرده اند ! ! !.
آزادي بيان و قلم كه از پيشنيازهاي اولية اداي فريضة ” امر بمعروف و نهي از منكر“ است. آل عمران(3): 104 ، 110 ، 114 در آن دوران شكوفائي چنان بود كه آقاي شفا به منظور برداشت ديگري، ولي به هر تقدير در « تولدي ديگر»، صفحه 28 مي نويسند:
« مثلاً ادّعانامة انقلابي زكرياي رازي در دو كتاب فلسفي او عليه اساس نبوت و انكار ارتباط مذاهب با خدا ، هشتصد سال پيش از آن كه ادعانامه مشابهي در اروپاي ” قرن فروغ“ از جانب كساني چون ولتر و روسو و كانت و هگل و هزار سال پيش از آن كه چنين ادعانامه اي در قرن خود ما از جانب كساني ديگر چون فرويد و اينشتاين و مترلينگ مطرح شود .»
يعني كه آزاديِ قلم و بيان چنان بوده كه هركس مي توانسته است باورهايش را - ولو بر خلاف اسلام- آزادنه بنويسد و حتّي منتشر كند. چون دستگاه تفتيش عقايدي در كار نبوده كه نويسندگان مربوطه را در آتش بسوزانند.
همين آقاي شفا در مورد تأليفات دانشمندان مسلمان در آن روزها كه حاوي مطالب علمي به معناي واقعي كلمه بوده ، در كتاب تولدي ديگر صفحه 30 مي نويسند:
« سه قرن ( 11- 14 ميلادي ) تلاش گسترده اي در بخش مسيحي اسپانيا ( اندلس ) و در جزيره سيسيل كه در آن زمان توسط نرماندها اداره ميشد ، براي ترجمه كتب علمي و فلسفي جهان اسلامي به زبان لاتيني انجام گرفت كه حاصل آن ، ترجمه صدها اثر برجسته دانشمندان و فلاسفه دنياي مسلمان بدين زبان بود . و قسمت مهمي از اين آثار ، ترجمه شدة آثار بزرگان دانش و فلسفه ايراني بود كه از جمله آنها ميتوان از رازي و ابن سينا و خوارزمي و مجوسي و ابن مقفع و طبري و بيروني و غزالي و بديع الزمان همداني و صوفي نام برد . و از كتابهائي چون الحادي رازي و قانون و شفاي ابن سينا و طب ملكي مجوسي كه بمدت چند قرن كتابهاي درسي دانشگاهي اروپائي بودند.»
و جالب اينجاست كه فرهگ اسلامي كه مطلقاً تبعيضات نژادي و طبقاتي را ملغي كرده بود و ايرانيان را از قيود كشندة دوران ساسانيان نجات داده بود ، براي اين دانشمندان متولد در ايران چنان بلند نظري ي به وجود آورده بود كه خود را بنده خدا و در خدمت اسلام يعني راه خدا مي دانستند . ودر واقع مثل علماي مشهور دنياي امروز ، جهاني فكر مي كردند . با داشتن چنين باوري بود كه كتابهايشان را به زبان عربي ، در واقع ، زبان قرآن كه زبان علمي و رسمي جهان اسلام بود ، مي نوشتند تا مورد استفادة تمام مسلمانان باشد .و هيچگاه خود را متعلق به محدوده كوچك مرزهاي ساختگي مكاني كه تصادفاً متولد شده بودند ، نمي دانستند. و به همين علت جهاني و بشري فكر كردن بود كه آن همه بالندگي داشتند و شهره آفاق شدند .
همين آقاي شفا كه در كتابهاي بعد از انقلابشان، مستقيم و غير مستقيم از آزاديخواهي و آزادانديشي مكتب اسلام نوشته و ايرانيان را گسترنده و مشهوركنندة دين اسلام معرفي نموده ، در كتاب پُر آوازة « تولدي ديگر» كه چند سالي بعد از كتب فوق چاپ شده، در صفحة 24 مي نويسند :
« تاريخ اسلامي ايران تاريخ مبارزه اي پيگير براي دفاع سرسختانه از اين اصالت ملّي در همة زمينه هاي سياسي و اجتماعي و مذهبي و فرهنگي آن است؛ و در اين مبارزه، ايران بطور دائم راه خود را از راه بقية اعضاي جهان مسلمان جداكرده و همواره عضو سركش يا به اصطلاح امروزي " بچه شرور" دنياي اسلام باقي مانده است. به تعبير صاحبنظري آلماني، در حرمسراي شلوغ اسلام، ايران آن همسري بوده كه هيچوقت قلباً به ازدواج تحميلي خود رضايت نداده و " بلي" نگفته است. نخستين قيامهاي مسلحانه عليه خلافت عرب در سرزمين ايران آغاز شد. اولين شكاف در وحدت سياسي امپراتوري عرب با تأسيس دولت مستقل "رستميه" در شمال افريقا ( الجزاير و صحراي كنوني) به دست عبدالرحمن رستم رهبر نظامي و مذهبي خراساني صورت گرفت، و دومين شكاف اعلام استقلال خود ايران توسط يعقوب ليث صفاري بود. نخستين ارتشي كه در داخل امپراتوري اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگيد و آن را در هم شكست، ارتش خراساني ابومسلم در جنگ زاب بود. و نخستين ارتشي نيز كه بغداد پايتخت خلافت عرب را بتصرف در آورد ارتش ايراني ديلمي بود. در تمام هزار و چهارصد سالة تاريخ اسلام ، ايران حتي يكبار بخاطر اسلام نجنگيد ، نه در جهانگشائي هاي اسلامي شركت جست و نه در جنگهاي صليبي . در عوض بارها عليه ديگر مسلمانان جنگيد . دويست سال تمام با امپراتوري مسلمان عثماني در پيكاري بي امان بود و در اين راستا با كشورهاي نامسلمان لهستان و بوهميا و ونيز و اسپانيا عليه عثماني مسلمان پيمان اتحاد بست. اما حتي يكبار در تاريخ خود با يك كشور مسلمان عليه نامسلمانان چنين پيماني نبست . حتي در دوران خود ما ، تنها جنگ خارجي ايران اسلامي جنگ هشت ساله اي نافرجام با كشور مسلمان ديگري بود.»
باز هم براي مثال از همين كتاب پُر آوازة « تولدي ديگر» ايشان كه چندين مرتبه به چاپ رسيده و محتملاً در سالهاي آينده به عنوان مأخذ صد در صد « معتبر! ! »، مورد استفادة بسياري از مخالفين اديان توحيدي قرار خواهد گرفت، نمونه اي مي آوريم. ايشان در آن كتاب، نام و مشخصاتِ 619 كتاب از منابع شرقي و غربي را معرفي كرده اند كه براي نوشتن كتاب « تولدي ديگر» به عنوان مآخذ و منابع مورد استفاده قرار گرفته و بدين ترتيب خواسته اند وانمود كنند كه هركس مايل باشد مي تواند براي تعيين صحّت و سقم موضوعات نوشته شان، به كتاب هاي مربوط مراجعه كند .حال ببنيم اگر شخص كنجكاوي بخواهد اصالت نوشته هاي ايشان را از طريق تطبيق آنها با مآخذ داده شده براي شخص خودش ثابت نمايد، بايد چه كند؟
اگر فرض كنيم هر يك از اين كتابها بطور متوسط معادل همان كتاب « تولدي ديگر» يعني در حدود 550 صفحه داشته باشد، جمعاً 340450 صفحه را بايد مطالعه كند. اگر براي مطالعه دقيق و فيش برداري از هر صفحه فقط 3 دقيقه وقت در نظر بگيريم، جمعاً 17022 ساعت و با روزي 8 ساعت كار مداوم 2127 روز و اگر 6 روز از هفته را فقط به مطالعة اين كتب اختصاص دهد 354 هفته لارم دارد كه اگر پشت سرِهم بدون وقفه، هيچ كار ديگري نكند، تعطيلات و اعياد را هم كنار بگذارد. به مرخصي هم نرود. حتي مريض هم نشود و در تمام مدت به مطالعه و فيش برداري كتاب ها بپردازد، بيش از 6 سال وقت بايد صرف كند تا مطالعه را بپايان برساند و آماده براي مقايسه و نتيجه گيري شود. كه به نوبة خود مقدار قابل توجهي وقت لازم دارد.
بدين ترتيب تصديق خواهيد نمود كه كسي نمي تواند و يا نمي خواهد چنين مدت طولاني را صرف كند و بدنبال اين بگردد كه آيا موضوعات مضبوط در مآخذ ارائه شده با مطالب نوشته شده در كتاب ايشان ، همخواني دارند يا نه .
ولي بعضي مواقع مخصوصاً اگر در مورد قرآن باشد، با تأييدات الهي انجام اين كار سختِ وقت گير، خود بخود آسان مي شود . براي مثال قضية زير جالب است .
آقاي شفا در پاسخ به نقد من از كتاب تولدي ديگر، در فصلنامة ره آورد شمارة 55 زمستان 79، شرح مفصّلي در ردّ اصالت قرآن و از جمله در نحوة طبقه بندي سوره ها وآيات مربوطه آورده و پس از ارائه شهود فراواني از كتابهاي متعدد ، با قاطعيّت مي نويسند :
« نقطة ابهام دوّم مربوط به طبقه بندي سوره ها وآيه هاي قرآن است كه هيچ كدام آن ها در زمان خود پيامبر به صورت كنوني تفكيك و تنظيم نشده بودند و هيچ يك از صحابه نيز تاريخ نزول وحي هاي مربوط بدان ها را به ياد نداشتند . بدين جهت زيد و همكاران او نتوانستند آيات را به ترتيب تقدّم وتأخّر تاريخي” نزول“ آن ها مرتّب كنند و به ناچار سوره هاي حاويِ آيات را بر مبناي درازي و كوتاهي آن ها مرتب كردند . مثلاً به استثناي سورة خاص فاتحه ، سورة بقره با 286 آيه سورة دوم قرآن و سورة آل عمران با 200 آيه سورة سوم و سورة نساء 176 آيه سورة چهارم به حساب آمد ، تا به سوره هاي صدم تا صد و چهاردهم رسيد كه هركدام شامل 10 تا 3 آيه هستند. در اين مورد نيز بعدها اختلاف نظرهاي فراواني پيدا شد. مثلاً گروه هائي از غلاۀ شيعه ادّعا كردند كه سورة احزاب به جاي 73 آيه كنوني معادل سورة بقره يعني 286 آيه و سورة نور به جاي 64 آيه كنوني 100 آيه و سورة حجر به جاي 99 آيه كنوني 190 آيه داشته اند .Noldeke معروف در تاريخ قرآن خود متن كامل يكي از اين سوره هاي مجعول را كه توسط « گارسن دوتاسي» خاورشناس قرن نوزدهم فرانسه در مجلّه ژورنال آزياتيك(مجلة آسيائي) فرانسه در سال 1842 به چاپ رسيده نقل كرده است. همين طور خاورشناس انگليسي Clair Tisdall سورة ديگري از قرآن را كه در يك نسخة ناشناخته قرآن در هندوستان شامل 7 آيه به دست آمده در سال 1913 در مجلّة The Muslim World چاپ دهلي (شمارة سوم، ص 227 – 241) همراه با متن عربي آن به انگليسي ترجمه كرده است .
تحقيقاتي كه در قرون نوزدهم و بيستم مسيحي توسط گروهي از خاور شناسان بسيار سرشناس اروپائي ، در بارة تاريخ قرآن و سوره ها و آيات آن انجام گرفته و به صورت كتاب هاي متعدد منتشر شده است ؛ از جمله ارزنده ترين پژوهش هائي است كه به طور كلّي در جهان خاورشناسي صورت گرفته است . . . . در مورد قرآن به خصوص، كتاب هاي متعدد تئودور نولدكه يكي از برجسته ترين شخصيت هاي تام تاريخ خاورشناسي اروپا زير عنوان Geschichte des Qorans كه با تجديد نظرها و تكميل هاي پياپي در سال 1860 و 1892 در گوتينگن و برلين و در سال هاي 1909-1919 در لايبست سيگ منتشر شده است ، از معتبر ترين اين تحقيقات اند . هرچند كه مي بايد از آثار تحقيقي ديگري با همين درجه از اهميّت به زبان هاي فرانسه و انگليسي و آلماني نيز نام برد :
G.Weil: Historish-Kritische Einleitung in des Koran, Bielifeld, 1844
H. Hisrschfeld: Researchs in the composition and the exegesis.
R. Blachere: Introduction au Coran, of the Qoran, London 1922.
چاپ پاريس 1947 و تازه ترين آن ها A.J. Arbery: The Koran interpreted چاپ لندن 1963 .
تذكر اين نكته بي مورد نيست كه فصل مربوط به تغييراتي كه هنگام گرد آوري و پاكنويس سوره ها و آيات قرآني صورت گرفته ، به تنهائي 104 صفحه ( صفحات 70 تا 174 ) كتاب تاريخ قرآن نولدكه را شامل مي شود.“
همان طور كه ملاحظه مي كنيد ، تمام مطالب فوق به اضافة مطالب ديگري را به همين نحو از افراد بسيار سرشناس و معروف آورده اند كه ثابت كنند قرآن را بر مبناي درازي و كوتاهي سوره ها يعني تعداد زياد وكم آيه ها مرتب كردند
حال با هم– با مراجعه به قرآن– اين ادعا كه برجسته ترين شخصيت هاي تام تاريخ خاور شناس آن را تأييد كرده اند، آزمايش مي كنيم.
با باز كردن خود قرآن و ملاحظه تعداد أيات هر سوره به روشنی ملاحظه مي شود که ترتيب قرارگرفتن سوره هاي قرآن هيچ ارتباطي به كم وزيادي تعداد آيات آن ها ندارد . يعني ادعاي ايشان مبني بر اين كه قرآن به استثناي سورة فاتحه از بلندترين سوره ها ( از نظر تعداد آيه ) شروع شده و به ترتيب تا كوتاهترين سوره ها خاتمه پيدا كرده، باطل است. اين ادّعا ، نه يك دفعه و دو دفعه وسه دفعه ، بلكه 63 دفعه نقض شده است . مثلاً بعد از سوره هاي بقره و آل عمران و نساء ومائده كه تعداد آياتشان بترتيب : 286 و 200 و 176 و 120 يعني طبق نظرية آقاي شفا مسير نزولي داشته اند ، تعداد آياتِ سوره هاي ششم و هفتم يعني” انعام“ و” اعراف“ به ترتيب 165 و 206 يعني مسيرشان صعودي شده است . آيات سورة هشتم ( انفال ) 75 يعني نزولي شده . بعد سورة نهم ( توبه ) با 129 آيه صعودي ، باز سورة دهم ( يونس ) با 109 آيه نزولي ، سپس سورة يازدهم ( هود ) با 123 صعودي و همين طور ، تا آخرين سورة قرآن 63 مرتبه تغيير مسير صعودي و نزولي داده است .
وقتي كه مي بينيم آقاي شفا با آن مقام علمي و فرهنگي و داشتن چندين دكتراي افتخاري و نشان هاي فرهنگي از كشورهاي مختلف جهان و با داشتن آن همه تأليفات و مقالات تحقيقي و. . . . به خود اجازه مي دهند كه درمورد قرآن، كتابي كه در دسترس عموم است و هرکس می تواند به آسانی آن را آزمايش کند ، چنين شجاعانه و غيرمسؤلانه، خلاف واقع بنويسند؛ تكليف اصالت تمام مطالب كوت شده از كتابهاي خارجي ، با اسامي پر طمطراق آنها و تاريخ انتشار و حتي شمارة صفحات ذكرشده ، كه خواننده را بيشتر تحت تأثير ”صحت“ ! ! موضوع قرار دهند ؛ روشن است .
با عنايت به هزاران كتاب تاريخي و اظهارنظرهاي فلسفي در باره اديان مختلف و بطور كلي له يا عليه دين، يك شخص كنجكاو حقيقتجو با نگاهي منطقي كدام يك از اينها را قبول كند؟ نوشته هاي موافقين يا آنِ مخالفين را ؟ اگر فرض كنيم هيچ گونه سوء نظري نبوده و محقق و مورخ واقعاً امانتداري كرده و موضوعات را همان طور كه فهميده بوده است ، منتقل كرده و علاوه بر آن، تباين و تناقضي در نوشته هايش نيست؛ ولي آنچه مسلم است هركدام مبني بر درك و تشخيص و ارزشهاي قضاوتي خودشان بوده است. و به همين دليل است كه براي اثبات هر ادعائي، ارائه دادن مطالبي از قول ديگران از ديدگاه منطقي، قابل قبول نيست
[3] و چنين كاربُردي را در علم كلام به جاي منطق، سفسطه از نوع « توسل به اتوريته» مي نامند.
يقين اين كه اگر مطلقاً غيرممكن نباشد، كار بسيار مُشكلي است كه شخص معمولي علاقه مند به درك واقعيت هاي تاريخيِ مربوط به دين بتواند در ميان چنين آشفته بازارِ مكّارةِ مطالبِ متعدد، مختلف و گاهي مغاير تاريخيِ نوشته شده در كتاب ها ومقالات متعدد، بسادگي و راحتي عبور كند، و با اطمينان بتواند راست و دروغ ها را از هم جدا سازد و به حقيقت برسد. حقيقت يا صدق يا Truth همان كيميائي است كه تمام دانشمندان و علماي محقق در هر رشته اي به دنبالش هستند و خداوند هم دبن اسلام و قرآن را دين حق و كتاب روشن كنندة حق معرفي مي كند و مي خواهد كه مسلمانان تنها توجهشان به حق باشد.
براي تجزيه و تحليل مطالبي كه دركتابهاي تاريخ آمده، به منظور رسيدن به حقيقت، ممكن است راه هاي زياد و متنوعي موجود باشد. مثلاً اگر كسي وقت كافي دارد، ممكن است، كلية يا لااقل تعداد قابل توجهي از كتاب هاي تاريخي مربوط به موضوع را كه توسط مورخين مُختلف نوشته شده است همه را بخواند تا شايد از ميان ضدو نقيض ها چيزي را به نام حقيقت يا نزديك به حقيقت تاريخي پيدا نمايد. اين راه براي تاريخ علوم و صنايع مختلف يا مطالبي از اين قبيل كه در حين وقوع يا بعد از آن ارتباطي به منافع فردي يا گروهي پيدا نمي كرده است، كار مشكلي نيست. ولي پيداكردن حقيقتِ موضوعاتِ اجتماعي، مخصوصاً سياسي و ديني كه با منافع گروه هاي مختلفي در ارتباط قرار مي گرفته است، اگر نگوئيم غيرممكن، ولي يقيناً بسيار مُشكل است. دربين گزارشات نويسندگان و مورخين آن موضوعات، و حتي نوشته هاي يك نويسنده در زمان هاي متفاوت، اختلافات بسيار عميق و گاهي يكصد و هشتاد درجه مغاير، ميتواند باشد.
به هر تقدير قبل از اين كه دست به چنين كار تحقيقيِ سخت و وقت گيري درمورد تاريخ اسلام بزنيم ، ببينيم بعد از چندين سال تحقيق دقيق مي خواهيم چه نتيجه اي بگيريم؟ فرضاً فهميديم كه كلية نوشته هاي مخالفين اسلام و وطن پرستان دو آتشة ايراني، صد در صد صحيح است. يعني مثلاً حملة اعراب به ايران و از بين بردن تمدن يكي از دو ابر قدرت جهان آن روز و كليّة مطالب احساسات برانگيز و مشمئز كننده اي از جمله غارت كردن كاخ با عظمت وشكوه مدائن و به اسارت بردن زنان و دختران ايراني و فروختن آنها در بازارهاي مكّه و مدينه و غيره همه بدون ذرّه اي اشتباه همين بوده است و حتّي شايد هم شديدتر و نفرت انگيزتر. بعد از آن چه نتيجه اي مي خواهيم بگيريم؟ آيا حتي يكي از مسائل عديدة امروز مسلمانان جهان را حل مي كند؟ يقيناً نه. آيا كينه و عداوت بيشتري بين نسلهاي موجود و آيندة ايرانيان و اعراب به وجود مي آورد؟ محتملاً آري. پس چه راهي را براي پاسخ به كنجكاويمان و رسيدن به حقيقت انتخاب كنيم كه اگر مُشكلات ما مسلمانان را حل نمي كند، لااقل با مصيبتي تازه تر روبرويمان نسازد؟ عاقلانه ترين راه اين است كه به خودِ قرآن مراجعه نمائيم و از او راهنمائي بخواهيم. و اگر راهي قانع كننده نشانمان نداد، از حكمت يعني كاربُرد عقل و استدلال منطقي كه در قرآن به عنوان دوّمين ابزار رسيدن به حقيقت - بعد از كتاب (قرآن) معرفي شده است - استمداد جوئيم.
با عنايت به آن چه ما از خواندن قرآن مي خواستيم به دست آوريم و آن را چوب ميزانة كارهايمان قرار دهيم، ببينيم خداوند در مورد كاربُرد تاريخ يا هر نوع اطلاعات ديگري براي درك معاني آيات قرآن و يا انتخاب راه زندگي چه مي گويد و چگونه ما را - دور از قضاوتهاي ارزشي مان - به راه حلّ حقيقتجويانه هدايت مي نمايد. در قرآن خداوند به ما بندگانش اكيداً دستور مي دهد كه:
1- قوياً عدالت را رعايت نمائيم ولو به ضرر خود يا كسانمان يا خلاف باورهايمان باشد: در اين مورد مي فرمايد:
« اي كساني كه ايمان آورده ايد، به عدالت پابرجا باشيد وبراي خدا شهادت دهيد، هرچند به زيان خود يا پدر و مادر يا خويشاوندانتان ، چه توانگر و چه فقير، بوده باشد. زيرا خدا به آن دو سزاوارتر است. پس از هواي نفس پيروي مكنيد تا از شهادت حق عدول نمائيد. چه زبان بازي كنيد يا از آن اِعراض كنيد، خدا به هرچه مي كنيد ، آگاه است.» النساء (4) :135
مي فرمايد:« اي كساني كه ايمان آورده ايد، بخاطر خدا برپا دارندة شهادت به عدالت باشيد. كينة با گروهي وادارتان به بي عدالتي نكند. عدالت ورزيد كه به تقوي نزديكتر است. از خدا بترسيد كه او به هركاري كه مي كنيد آگاه است.» المائده(5 ) : 8
مي فرمايد:« . . . واگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ بر خاستند، ميانشان آشتي افكنيد. و اگر يك گروه بر ديگري تّعدي كرد، با آن كه تّّعدي كرده است بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، ميانشان صلحي عادلانه بر قرار كنيد و عدالت ورزيد كه خدا عادلان را دوست دارد.» الحجرات ( 49 ) : 9
2- ظن و گمان را براي رسيدن به حقيقت كافي ندانيم. در اين مورد مي فرمايد:
« بيشترشان فقط تابع گُمانند. و گُمان براي (شناخت ) حقيقت كافي نيست . . .» يونس (10) :36
« اي كساني كه ايمان آورده ايد از گُمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره اي از گمانها گناه است . . . از خدا بترسيد يقيناً خدا توبه پذير و مهربان است » الحجرات ( 49 ) : 12
3- تنها بعد از علم و اطلاع دقيق از هر موضوعي، اظهار نظر كنيم. در اين مورد مي فرمايد:
« از پي آنچه نداني كه چيست مرو. زيرا گوش وچشم و دل، همه را باز خواست كنند» الاسراء(17) : 36
4- نژاد پرستي، ملّي گرائي و فخرفروشي به اصل و نسب را با قبول واقعيّتِ خلقت، مطرود بشناسيم. در اين مورد مي فرمايد:
« اي مردم ! ما شما را از نري وماده اي بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد هرآينه گرامي ترين شما نزد خدا ، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است» الحجرات ( 49 ) : 13
5- تكليف خودمان را با گذشتگانمان، شفّاف و بدون دوپهلوئي بدانيم . و در اين زمينه مي فرمايد:
« آيا شما حاضر بوديد آنگاه كه مرگ يعقوب فرارسيد و به فرزندانش گفت: پس ازمن چه چيز را بندگي مي كنيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتائي بندگي خواهيم كرد و در برابر او تسليم هستيم. آنها اُمتهائي بودند كه در گذشته اند. آنچه كرده بودند از آن آنهاست و آنچه شما كنيد از آن شماست و شما را از اعمالي كه آنها مي كرده اند باز خواست نمي كنند. » البقره ( 2 ) : 133 و 134
« آيا مي گوئيد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها يهودي يا نصراني بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ كيست ستمكارتر از كسي كه گواهي خود را از خدا پنهان مي كند؟ و خداوند از كارهائي كه مي كنيد غافل نيست. آنان اُمتهائي بودند كه در گذشته اند. آنچه آنها كردند از آنِ آنهاست و آنچه شما مي كنيد از آنِ شماست و شما را از اعمال آنها نمي پرسند.» البقره ( 2 ) : 140 و 141
6- گناهِ عقب افتادگي هايمان را به گردن عمرو و زيد نيندازيم . به خود و اعمالمان بنگريم. در اين مورد مي فرمايد:
« اين به كيفراعمالي بود كه پيش از اين كرده بوديد وخدا به بندگانش ستم روا نمي دارد . و اين به شيوة خاندان فرعون بود و كساني كه پيش از آنها بودند . آنها به آيات خدا كافر شدند . پس خدا آنها را به كيفر گناهانشان مؤاخذه كرد ، كه خدا نيرومند و سخت عقوبت است . زيرا خدا نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است ، تغيير نمي دهد مگر اين كه آن قوم خود را تغيير دهند . و خدا شنوا و داناست. » الانفال ( 8 ) : 51 الي 53
« . . . خدا چيزي را كه از آنِ قومي است، تغيير نمي دهد تا وقتي كه آن قوم خود را تغيير دهند. اگر خدا براي قومي بدي بخواهد، هيچ چيز مانع او نتواند شد و ايشان را جز خدا كارسازي نيست.» الرعد ( 13 ) : 11
7- جداً قبول داشته باشيم كه راه قرآن راه خداست. همان طور كه مي فرمايد:
« و اين است راه راست من. از آن پيروي كنيد و به راههاي گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا جدا مي سازد اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مي كند، شايد پرهيزگار شويد.» الانعام ( 6 ) : 153
« اين كتابي است مُبارك. آن را نازل كرده ايم. بنابراين از آن پيروي كنيد و پرهيزگار باشيد. باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه اي كه پيش از ما بودند، كتاب نازل شده وما از آموختن آنها غافل بوده ايم. يا نگوئيد كه اگر برما نيز كتاب نازل مي شد، بهتر از آنان به راه هدايت مي رفتيم. بر شما نيز از جانب پروردگارتان دليل روشن و هدايت ورحمت فرارسيد. پس چه كسي ستمكارتر از آن كس است كه آيات خدا را دروغ پنداشت و از آنها رويگردان شد ؟ به زودي كساني را كه از آيات ما رويگردان شده اند، به سبب اين اعراضشان به عذابي بد ، كيفر خواهيم داد. » الانعام ( 6 ) : 155 الي 157
حال با توجه به اين آيات الهي در موضوع كاربُرد تاريخ براي رسيدن به حقيقت بايد چگونه رأي دهيم ؟
سؤال: با توجه به راه قرآن كه راه خدا و يقيناً بهترين راه زندگي طبيعيِ انسانها ست مي بينيم كه خداوند در اين كتاب آسماني، خودش از تاريخ صحبت كرده و موضوعاتي را متذكّر شده كه براي درك صحيح آن ما احتياج داريم كه اطلاعاتِ بيشتري از چگونگي آن ها داشته باشيم. مثلاً در مورد شخص كوري كه براي سؤالي نزد پيامبر مي رود و با بي اعتنائي روبرو مي شود و بدين خاطر خداوند پيامبر را مورد عتاب قرار مي دهد و شرح مختصرش در سورة « عبس» (80) آيات 1-12 آمده است. ما مي خواهيم بدانيم بطور تفصيلي جريان واقعيِ امر از چه قرار بوده؟ در مورد دفاع از پاكدامنيِ عايشه در برابر شايعه اي كه برايش ساخته بودند و خداوند خطاب به تمام مؤمنين در سورة « نور» (24) آيات 10الي20 ، بدون ذكر واقعه ولي شديداً همه را مؤاخذه نموده، مي خواهيم بدانيم واقعيّتِ تفصيليِ امر چه بوده؟ خداوند خودش داستانهاي همسر عمران و مريم و زكريّا، فرعون و موسي و يعقوب و فرزندانش و سرگذشتِ يوسف را آورده و جريان رسالت نوح و طوفان معروف و غرق شدن تمام كافران و همچنين سرگذشت بسياري از پيامبران ديگر را توصيف نموده كه همه اش تاريخ است. بنابراين چطور مي توانيم بدون استفاده از تاريخ، دستورات الهي مسطور در قرآن را درك و اجرا كنيم ؟
پاسخ: اجازه دهيد تمام نكات مربوط به سؤال را يك يك بشكافيم و بدين ترتيب اوامر الهي در مورد استفاده از تاريخ را بررسي كنيم.
در سورة عبس مي خوانيم: « روي را ترش كرد و سر را برگردانيد چون آن نابينا به نزدش آمد. و تو چه داني شايد كه او پاكيزه شود، يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد. امّا آن كه او توانگر است، تو روي خود بدو مي كني. و اگر هم پاك نگردد چيزي بر عهدة تو نيست. و امّا آن كه دوان دوان به نزد تو مي آيد، و مي ترسد، تو از او بديگري مي پردازي. آري اين قرآن اندرزي است، پس هركه خواهد از آن پند گيرد » عبس (80): 1-12
ملاحظه مي كنيد كه در تمام اين آيات مستقيماً اسمي از پيامبر نيست. يعني كه پيام عموميّت دارد و مي تواند براي هر مؤمن مسلماني در هر زماني و هر مكاني معني دار باشد. به عبارت ديگر لزومي نداشته است كه جزئيات آن را بدانيم تا بدان خاطر به كتاب هاي تاريخ مراجعه كنيم و گرفتار تفسيرهاي متفاوت متناسب با آن كتابها شويم كه نتيجتاً آتش اختلاف بين مسلمانان را- البته نه در اين مورد ولي در موارد عديدة ديگر- كه اكثراً مبتني بر همين روايت هاي گوناگون تاريخ است، تند تر كند و وسيلة ديگري به دستِ دكانداران دين و يا تفرقه افكنان دهد.
در حالي كه تنها توجه به معناي آيات و بدون مراجعه به كتابهاي تاريخ به ما مي فهماند كه هركس در هر زمان و در هرجا – براي درك حقيقتِ پيامهاي الهي يا كسب اطلاعات در هر موضوعي كه ما علمِ بدان داريم- نزد هر يك از ما آمد؛ موظفيم كه بدون تبعيض و ترجيح دادن يكي بر ديگري و با حوصلة كافي و نشان دادن روي خوش، تا آنجا كه مي دانيم؛ پاسخ روشن به يك يك آنها بدهيم.
يا در مورد آياتي كه طبق حكايات موجود براي دفاع از عفّت عايشه همسر پيامبر در آيات 10 الي20 سورة نور(24) آمده
عيناً همان طور جنبة كُلّي دارد. يعني كه هيچ كس نبايد ديگري را بدون ارائة چهار شاهد عادل تهمت زنا بزند. استنباط من از آيات مربوطه اين است كه حتي امروز هم كند و كاو در چگونگي اين موضوع كه چه بوده؟ چه شده؟ قضيّه از چه قرار بوده. و سونداژ كردنِ واقعه، از نظرالهي ناپسند و نا صحيح است و نبايد بسراغ حكايات مربوط به آن برويم و يا آن را بازگو كنيم. توجه به آيات 14 الي 18 همين سوره مؤيد اين معناست كه مي فرمايد :
« اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت ارزاني تان نمي بود بسزاي آن سخنان كه مي گفتيد شما را عذابي بزرگ در مي رسيد. آن گاه كه سخن را از دهان يكديگر مي گرفتيد و چيزي بر زبان مي رانديد كه در بارة آن هيچ نمي دانستيد و مي پنداشتيد كه كاري خُرد است، و حال آنكه در نزد خدا كاري بزرگ بود. چرا آن گاه كه اين سخن شنيديد نگفتيد : ما را نشايد كه آن را بازگوئيم. پروردگارا تو منزهي، اين تهمتي بزرگ است. خدا شما را اندرز مي دهد كه اگر از مؤمنان هستيد، بار ديگر گِرد چنان كاري مگرديد.»
همان طور كه از قرآن مي آموزيم، اگر موضوعي بوده كه جزئياتش لازم مي نموده، مثل قضيّه زيد و همسرش، خداوند با اسم و مشخصات توضيح مي داده است. توجّه كنيد خداوند در موردِ زيد، چگونه با جزئيات خطاب به پيامبر مي فرمايد:
« و تو به آن مرد كه خدا نعمتش داده بود و تو نيز نعمتش داده بودي، گفتي: زنت را براي خود نگه دار واز خداي بترس. در حالي كه در دل خود آنچه را خدا آشكار ساخت مخفي داشته بودي و از مردم مي ترسيدي. حال آنكه خدا از هركس ديگر سزاوارتر بود كه از او بترسي. پس چون زيد از او حاجت خويش بگزارد، به همسري تواش در آورديم تا مؤمنان را در زناشوئي با زنان فرزند خواندگان خود، اگر حاجت خويش از او بگزارده باشند، منعي نباشد. و حُكم خداوند شدني است.» احزاب (33): 37
خداوند نه به كسي رودربايستي دارد و نه هيچگاه موضوع لازمي را پوشيده مي دارد و يا دو پهلو ارائه مي دهد. و با توجه به همين نوع صراحت آيات الهي در قرآن است كه ما نمي توانيم خلافت ويا ولايت حضرت علي را مشيّت و دستور الهي بدانيم و حكايت تاريخيِ غدير خُم را براي اثبات نظريّه مان به شهادت بطلبيم. جائي كه خداوند قضيّة زيد و همسرش را به اين روشني بيان مي كند، موضوع خلافت مسلمين پس از پيامبر يا به قول شيعيان موضوع ولايت به آنها را كه از خلافت هم مهمتر است، هيچ كُدام را با آن همه اهميّت اجتماعي كه دارند، بطور يقين در لفافه يا با اشاره نمي گويد؟
و امّا حكايات قرآن در بارة پيامبران : خداوند در مورد تعداد اصحاب كهف از قول مردم مي فرمايد:
« خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمينشان سگشان بود و مي گويند: پنج تن بودند و ششمينشان سگشان بود، تير به تاريكي مي افكنند، و مي گويند: هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدّه آنها داناتر است و شمار ايشان را جز اندك كسان نمي دانند. و تو با آنها، جز در قسمتهائي كه آشكار است، وارد مجادله نشو و از كسي هم در اين مورد نظر مخواه» كهف (18): 22
در اين جا نكتة مهمّي كه توجهمان را جلب مي كند اين است كه آن چه ديگران در بارة گذشتگان و جزئيات آن مي گويند وگاهي هم همان گفته ها بصورت نوشته و تاريخ در مي آيد، اعتباري ندارد. بنابراين در اين گونه موارد كه هيچ مسأله اي از مسائل ما را حل نمي كند، مجادله نكنيم، وقت مگذرانيم و حتي از كسي هم در اين مورد مپرسيم.
در مورد احوال گذشتگاني مانند زن عمران و مريم و زكريّا كه به سرپرستيِ مريم انتخاب شده بود، بحث مي كند و توضيحاتي مي دهد كه ما اين قبيل اطلاعات را تاريخ مي ناميم. ولي قرآن بعد از توضيح در بارة آنها مي فرمايد:
« اينها از خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي كنيم. وگرنه آن گاه كه قرعه زدند تا چه كسي از ميانشان عهده دار نگهداري مريم شود، و آنگاه كه كارشان به نزاع كشيد، تو در نزدشان نبودي » آل عمران (3): 44
چون در نزدشان نبودي و با چشمان خود نديده بودي، نمي توانستي با شنيدن از ديگراني كه خود از ديگران شنيده بودند كه آنها هم از ديگران شنيده بودند، به حقيقت راه يابي.
و همچنين خداوند بعد از توضيحات كامل در مورد قوم نوح و طوفان معروف و غرق شدن تمام كافران و نجات نوح و كسانش و آنها كه ايمان آورده بودند و همچنين نر و ماده اي از حيوانات، خطاب به پيامبر اسلام و در واقع خطاب به تمام كساني كه قرآن را مي خوانند، مي فرمايد:
« اينها از خبرهاي غيب است كه بر تو وحي مي كنيم. پيش از اين، نه تو آنها را مي دانستي و نه قوم تو. پس صبركن، زيرا عاقبت نيك از آنِ پرهيزگاران است.» هود(11): 49
خداوند در سورة يوسف، حكايت يعقوب و فرزندانش را چنين شروع نموده، مي فرمايد:
« با اين قرآن كه به تو وحي كرده ايم، بهترين داستان را برايت حكايت مي كنيم، كه تو از اين پيش از بي خبران بودي» يوسف (12): 3
و در حدود يك صد آيه از اين سوره را براي تشريح مفصل زندگيِ يوسف اختصاص داده و حيله ها و توطئه هاي فرزندان يعقوب را كه عليه يوسف به كار مي بردند، توضيح مي دهد؛ ولي بازهم در آخر مي فرمايد:
« اينها خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي كنيم. و آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده، مشورت مي كردند و حيلت مي ساختند، تو نزد آنها نبودي» يوسف (12): 102
با توجه به اين كه حكايات نوح و يوسف و مريم در تورات بوده است و تورات كتابي است كه به عنوان حامل پيامهاي الهي بودن بايد معمولاً از خدشه دار شدن مصونش داشته باشند، معذالك مي فرمايد: « تو از اين پيش از بي خبران بودي» و يا « آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده، مشورت مي كردند و حيلت مي ساختند، تو نزد آنها نبودي» يعني آن چه فرضاً از كتابهاي گذشتگان حتي اگر از تورات به تو رسيده باشد، معتبر نيست.
و يا مي بينيم خداوند در مورد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها كه قاعدتاً بايد شرح حالشان به طور دقيق در تورات و انجيل حفظ شده باشد، معذالك مي فرمايد:
« آيا شما حاضر بوديد آنگاه كه مرگ يعقوب فرارسيد و به فرزندانش گفت: پس ازمن چه چيز را بندگي مي كنيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتائي بندگي خواهيم كرد و در برابر او تسليم هستيم.» البقره ( 2 ) : 133 و مي فرمايد:
« آيا مي گوئيد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ويعقوب و سبطها يهودي يا نصراني بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا خدا؟ كيست ستمكارتر از كسي كه گواهي خود را از خدا پنهان مي كند؟ و خداوند از كارهائي كه مي كنيد غافل نيست.» البقره ( 2 ) : 140
بطور خلاصه يعني قضايائي را كه شخصاً حاضر نبوده و با چشمان خود نديده و با گوشهاي خود نشنيده ايد، اظهار آگاهي نكنيد و بر مبناي اطلاعات ناصحيح خود، تصميمات اجرائي نگيريد.
دستور خداوند براي درك صحيحِ ما از اعمالِ گذشتگان، تنها سير و سياحت در زمين و ديدن آثار فيزيكيِ قابل رؤيت و لمسِ باقي مانده از آنهاست، نه خواندن كتابهاي تاريخ و اين كه چه كسي چه چيزي در بارة آنها نوشته و يا گفته است. در اين مورد خداوند در شش آيه ( 12: 109 ، 30: 9 ، 35: 44 ، 40: 21 و 40: 82 ) فرموده است:
« آيا در زمين سير نمي كنند، تا ببينند كه عاقبت كساني كه پيش از آنها مي زيسته اند چگونه بوده است. ..»
خداوند در شش آيه ديگر ( 3: 137، 6: 11، 16: 36 ، 27: 69 ، 29: 20 و 30: 42 ) امر مي كند و مي فرمايد:
« در زمين سير كنيد و ببينيد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است. . . . . »
در قرآن مي خوانيم موقعي كه فرعون در حال غرق شدن گفت: ايمان آوردم كه هيچ خداوندي جز آن كه بني اسرائيل بدان ايمان آورده اند نيست و من از تسليم شدگانم. خداوند فرمود:
« آيا اكنون ؟ و تو پيش از اين عصيان مي كردي و از مفسدان بودي. امروز جسم تو را به بلندي مي افكنيم تا براي آنان كه پس از تو مي آيند، نشانه اي باشد و حال آن كه بسياري از مردم از نشانه هاي ما غافلند.» يونس (10): 91-92
بلي جسم او را به بلندي افكند و تا امروز كه به صورتِ موميائي در موزه نگهداري شده و نشانه اي است كه مردم مي توانند از نزديك آن را ببينند. يا كشتيِ نوح را كه خداوند بالاي كوه جودي به زمين مي نشاند هود(11): 44، تا مردم بعد از گذشتِ چند هزار سال بتوانند آن را از نزديك ببينند
[4].
در تمام موارد، بحث قرآن در تماشاكردن و ديدن است. يعني تجربيات عيني. يعني مطمئن شدن از واقعيّت موضوع، نه خواندن كتابهاي تاريخي و يا شنيدن قصّه ها و سرگذشت ديگران كه در اصالتشان از نظر واقع بيني مورّخين و گويندگان و درحقيقت بودنشان از نظر درك صحيح نويسندگان و نقّالانِ مربوطه، دهها و صدها، امّا و اگر و شايد، موجود است. چرا؟ چون اصرار خداوند به بندگانش بر دركِ حقايق امور است. و متأسفانه رشتة تاريخ آسيب پذيرترين رشته هاست كه ميتوان دروغ و تحريف را بسادگي در آن تزريق كرد.
و اينها بودند برداشت من از اجازة خداوند براي كاربُرد تاريخ. ولي مثل هميشه اذعان مي كنم كه: الله اَعلَم
[1] - مقامات اداري كه ايشان داشته اند عبارتند از: معاون فرهنگي دربار شاهنشاهي ايران، سفير بين المللي ايران در امور فرهنگي، رئيس كتابخانة ملي پهلوي، دبير كُلّ شوراي فرهنگي سلطنتي، دبير كل انجمن بين المللي ايران شناسان. ايشان از نظر درجات و نشان هاي بين المللي شخص معتبري است يعني داراي: دكتراي افتخاري ادبيات دانشگاه رُم، دكتراي افتخاريِ تاريخ دانشگاه مسكو، عضو وابستة آكادمي سلطنتي تاريخ اسپاينا، عضو وابستة آكادمي هامرپورگشتال اتريش. داراي جائزة بين المللي سال 1971 فلورانس، جايزة سلطنتي بهترين كتاب سالهاي 1335 و 1350. داراي نشان هاي فرهنگي: لژيون دو نور، پالم آكادميك، هنر و ادب (فرانسه)، صليب بزرگ شايستگي (آلمان)، نشان شايستگي جمهوري(ايتاليا)، نشان سلطنتي ويكتوريا (انگلستان)، نشانِ عالي شايستگي(اتريش)، نشان سلطنتي ستارة شمالي (سوئد)، نشانِ سلطنتي اورانژ ناسائو (هلند)، نشانِ سلطنتي لئوپلد( بلژيك)، نشانِ گرگوار كبير(واتيكان)، نشانِ ريوپلاتكو(برزيل)، نشانِ ليبرتادور (آرژانتين)، نشانِ وسام الشرف (مصر)، نشان محمد الخامس (مراكش)، نشان وسام الجمهوريه(تونس).
مأخذ: پشت اول و آخرجلد« تولدي ديگر» چاپ سوم.
[2] - پشت جلد آخر همان مأخذ.
[3] - به استثناي مطالب قرآني كه حتميّت اصالت الهي بودنش كافي است كه از آن براي اثبات هر ادّعائي شاهد آورد.
[4] - در سال 1969 فيلم مستندي را در يكي از سينماهاي شهرلوگان، ايالت يوتاه آمريكا ديدم. جريان كشف كشتيِ نوح بود در درياچه اي يخ زده در بالاي كوه جودي در تركيّه و نشان مي داد كه كاشفين، تيكه اي از چوب آن كشتي را با خود َآورده و در لابراتواري در اسپانيا مورد مطالعه قرار داده و در حدود شش هزارسال قدمت آن را اعلام كرده بودند .